بازگشت

مدح امام عصر (ع)



نيست آن دم كه سوي ما به كَفَتْ سنگي نيست

يا كه اندر دلِ سنگت هوس جنگي نيست

شاهدان را همه آهنگ سماع است و نشاط

يا مر تو را جز پي يغماي دل آهنگي نيست

هر دم از رنگ دگر مي بَريم عقل و تو را

نيست هيچ ازحركاتت كه زنيرنگي نيست

آن دمي را كه به رنگي ببري صبر و قرار

گويدم عقل كه بالاتر از اين رنگي نيست

دم ديگر كه به رنگ دگر آهنگ كني

خود بفهمم كه مرا نزد تو فرهنگي نيست

واعظم خواند كه در خون زندم چنگ به وعظ

نتوان رفت به بزمي كه دف و چنگي نيست

زنگ شمشير ز خونم ببر و ايمن باش

كه مرا از تو بر آيينه دل زنگي نيست

من به كنج غم و ياران سوي صحرا به نشاط

غير من در همه شهرِ تو دلتنگي نيست

در همه كوه و بيابان دگر اي سنگين دل

نا شكسته به سر از دست غمت سنگي نيست

گام بر نام بنه اوّل و آنگاه به راه

كاندر اين راه به جز نام دگر ننگي نيست

قدمي بيش نباشد ز هوس تا ره عشق

از در صومعه تا ميكده فرسنگي نيست

ساقيا بوسه پي باده بده ز آن لب قند

كه به شيرينيِ تنگ شكرت تنگي نيست

همه روز از گل رويش غزلي گوي و بنال

كاندراين باغ وفا چون تو شباهنگي نيست

خبر مهدي موعود به شاهان بدهيد

تا بدانند جز او صاحب او رنگي نيست

بر در پير خرابات رهي بايد كرد

تكيه بر دولت صاحب كُلَهي بايد كرد

هر شب آه دلي آن سوي روان بايد داشت

عرض حاجات به هر صبحگهي بايد كرد

هدف تير ملامت چو گدايان تا چند

خويشتن را هدف تير شهي بايد كرد

تا شَوي مورد بخشايش دريايِ كرم

خويش را غرقه بحر گنهي بايد كرد

پاي از بزم دف و باده نبايست كشيد

دست در زلف بت ساده گهي بايد كرد

تا به پايان برسد قصّه شبهاي دراز

قصّه اي از سر زلف سيهي بايد كرد

مهر اگر نور به مه داد ولي كسب ضياء

بهر خود هر دمش از روي مهي بايد كرد

از ازل تا به ابد ديده رحمت باز است

پس به ما هم ز ترحّم نگهي بايد كرد

گر طربخانه جاويد وفا مي خواهي

بر در ميكده ات خانگهي بايد كرد

در دل مظهر حقّ حجّت قائم، مهدي

از ره طاعت و اخلاص رهي بايد كرد