بازگشت

اولين برنامه عملي پس از ظهور وقيام


حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم 7 درباره اوّلين مرحله ظهور حضرت حجّت امام زمان (روحي له الفداء و عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف) چنين مطرح فرموده است:

مثل اين كه در حال مشاهده ظهور قائم آل محمّد (عجّ) هستم كه از مكّه به همراه پنج هزار ملائكه به سوي كوفه حركت مي كند، وجبرئيل سمت راست و ميكائيل سمت چپ و مؤمنين در جلو حضرت حركت مي كنند و در حال فرستادن نماينده و لشكر به سوي شهرها مي باشد.

هنگامي كه وارد شهر كوفه گردد، سه پرچم برافراشته شده و به يكديگر ملحق شوند.

سپس حضرت داخل مسجد كوفه مي شود و بالاي منبر مي رود ومشغول صحبت و سخنراني خواهد شد؛ ولي در أثر تراكم جمعيّت وگريه افراد، كسي متوجّه محتواي فرمايشات آن حضرت نمي شود.

تا آن كه جمعه دوّم فرا مي رسد و مردم درخواست مي كنند تا حضرت نمازجمعه را اقامه نمايد.

به همين جهت، حضرت دستور مي فرمايد تا بيرون مسجد شهر كوفه - بين نجف و كوفه - محلّي را جهت إقامه نمازجمعه تهيّه كنند و در همان مكان، نمازجمعه را اقامه مي نمايد.

بعد از آن دستور مي دهد تا آن كه نهر و كانالي از (شطّ فرات) كربلاء تا نجف اشرف حفر نمايند و در همان زمان بدون فاصله، چندين پُل بر سر هر گذرگاهي نصب خواهد شد؛ و در كنار هر پُلي يك آسياب ساخته شود.

امام محمّد باقر ( عليه السلام ) در پايان افزود: مثل اين كه مي بينم پيرزني را كه مقداري گندم بر سر نهاده و جهت آرد كردن به سمت يكي از آن آسياب ها مي آورد و آسيابان، گندم هاي او را بدون مُزد و بدون اُجرت آرد نموده و تحويلش مي دهند.

( - غيبة طوسي: ص 468، ح 485، إعلام الوري: ج 2، ص 287، خرايج: ج 3، ص 1176، روضةالواعظين: ص 263، تلخيص از سه حديث مي باشد. )

امام صادق ( عليه السلام ) پيرامون مسجدي كه بيرون شهر كوفه به دستور حضرت حجّت (عجّ) ساخته مي شود فرمود: داراي يك هزار درب - ورودي و خروجي - خواهد بود؛ و خانه هاي شهر كوفه را به نهر فرات در كربلاء متّصل مي گرداند.

( - غيبة طوسي: ص 467، ضمن ح 484، إعلام الوري: ج 2، ص 287. )





جبرئيل اوّلين بيعت كننده در كعبه الهي

مرحوم شيخ مفيد رضوان اللَّه تعالي عليه به نقل از مفضّل بن عمر حكايت كند:

روزي در محضر مبارك امام جعفر صادق ( عليه السلام ) بودم، از آن حضرت ضمن فرمايشاتي شنيدم كه درباره جريان ظهور و خروج قائم آل محمّد صلوات اللَّه عليه چنين فرمود:

موقعي كه خداوند متعال حضرت قائم عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف را جهت ظهور و خروج اجازه دهد.

حضرت در مكّه معظّمه بالاي منبر مي رود و مردم را به سوي خود دعوت مي نمايد و آن ها را به خداپرستي و معنويّت راهنمائي مي كند.

و دستور مي دهد بر اين كه جامعه بايد در مسير اجراء احكام و روش زندگي رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) حركت نمايد.

در همين بين خداوند متعال جبرئيل ( عليه السلام ) را مي فرستد و در محلّي به نام حطيم نزد امام عصر صلوات اللّه عليه حضور مي يابد و اظهار مي دارد: برنامه ات چيست؟

و مردم را به چه چيزي دعوت مي كني؟

حضرت قائم عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف برنامه و مسير حركت خود را با جبرئيل در ميان مي گذارد.

پس از آن جبرئيل مي گويد: من اوّل كسي هستم كه با تو بيعت مي كنم؛ و سپس دست خود را در دست حضرت قرار مي دهد.

و سپس تعداد سيصد و سيزده نفر كه از شهرهاي مختلف جمع شده اند، با حضرت بيعت مي كنند.

بعد از آن، حضرت در شهر مكّه باقي خواهد ماند تا تعداد اصحاب و يارانش به دَه هزار نفر برسد و پس از آن كه تكميل شد به سوي مدينه حركت مي نمايد.

( - إعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 288، روضةالواعظين: ص 265. )





خبر از درون ميهمان مسافر و پذيرائي

يكي از بزرگان شيعه معروف به ابومحمّد، عيسي بن مهدي جوهري حكايت كند:

در سال 268 شنيدم كه حضرت مهدي، امام زمان عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف از عراق به سوي مدينه طيّبه كوچ نموده است.

من نيز به قصد زيارت خانه خدا و انجام حجّ عازم مكّه معظّمه شدم، به اميد آن كه بتوانم مولايم امام زمان (عجّ) را زيارت و ملاقات كنم، چون به روستاي صِريا رسيدم، بسيار خسته و بي حال گشتم و ميل خوردن ماهي با ماست و خرما پيدا كردم كه چيزي همراه نداشتم و به هر شكلي بود خودم را به مدينه رساندم.

موقعي كه با دوستانم برخورد كردم، مرا بر ورود امام زمان (عجّ) بشارت دادند و به ساختماني راهنمائي كردند كه حضرت در آن جا ساكن شده بود، نزديك آن ساختمان رفتم و منتظر ماندم تا هنگام نماز مغرب و عشاء فرا رسيد، نماز را خواندم و بعد از سلام نماز، مشغول دعا و راز و نياز با خداي خود شدم كه بتوانم مولايم را زيارت كنم.

ناگهان غلامي از ساختمان بيرون آمد و با صداي بلند گفت: اي عيسي بن مهدي جوهري! وارد ساختمان بشو، پس بسيار خوشحال شدم و با گفتن: لا إله إلاّ اللَّه و تكبير و حمد و ستايش خداوند، داخل منزل رفتم.

وقتي به درون ساختمان رسيدم، سفره اي را گسترده ديدم، غلام مرا كنار آن سفره برد و نشاند و گفت: مولايت فرموده است: از اين غذاها آنچه ميل داري تناول كن.

با خود گفتم: چگونه غذا بخورم و حال آن كه هنوز مولايم را نديده ام، ناگهان صدائي را شنيدم: اي عيسي! از غذاهاي ما آنچه را اشتهاء كرده اي، ميل كن و مرا خواهي ديد.

نگاهي بر سفره كردم، ديدم همان چيزهائي است كه اشتهاء كرده بودم، با خود گفتم: چگونه از درون من آگاهي يافت و آنچه را خواسته بودم بدون آن كه به زبان بياورم، برايم آورده شده است؟!

در همين لحظه صدائي شنيدم كه فرمود: اي عيسي! نسبت به ما أهل بيت - عصمت و طهارت - در خود شكّ و ترديد راه مده، ما به هر چيزي آشنا و آگاه هستيم.

با شنيدن اين سخن گريان شدم و از افكار خود توبه كردم و مشغول خوردن ماهي و ماست با خرما گشتم و هر چه مي خوردم، از غذا كم نمي شد؛ و چون در عمرم غذائي به آن لذيذي نديده و نخورده بودم، بسيار تناول كردم و با خود گفتم: ديگر كافي است، زشت است بيش از اين بخورم و خجالت كشيدم.

نيز سخني را شنيدم كه فرمود: اي عيسي! خجالت نكش و آنچه كه ميل داري تناول كن، اين غذاي بهشتي است و دست انسان به آن نخورده است، پس مقداري ديگر ميل كردم و عرضه داشتم: اي مولا و سرورم! كافي است، سير شدم.

صدائي ديگر را شنيدم: اكنون به نزد ما بيا.

هنگامي كه خواستم حركت كنم، با خود گفتم: آيا با دست هاي نشسته نزد مولايم بروم!؟

حضرت از درون من هچون گذشته آگاه بود، لذا فرمود: اثر غذاي بهشتي باقي نمي ماند و نيازي به شستن نيست.

پس برخاستم و نزديك محلّي كه صدا از آن جا به گوشم مي رسيد، رفتم.

ناگهان شخصي نوراني و عظيم القدر در مقابلم ظاهر گشت و من مبهوت جلالت و عظمت آن حضرت شدم؛ در همين لحظه فرمود: چه شده است كه شما توان ديدن مرا نداريد؟

برو و دوستانت را نسبت به آنچه ديدي با خبر گردان و بگو: درباره ما شكّ نكنند.

گفتم: برايم دعا كن تا ثابت قدم و با ايمان بمانم، فرمود: اگر ثابت قدم و با ايمان نمي بودي، اين جا نمي آمدي و مرا نمي ديدي.

( - هدايةالكبري حضيني: ص 373، بحار: ج 52، ص 68، ح 54، و ج 81، ص 395. )





زيارت امام حسين (ع) و همراهي با يكي از مخالفين

يكي از مشايخ و بزرگان طايفه زيديّه به نام أبوسوره محمّد بن حسين تميمي حكايت كند:

روزي از كوفه به قصد زيارت قبر امام حسين ( عليه السلام ) حركت كردم، وقتي وارد حرم مطهّر شدم، موقع نماز عشاء فرا رسيد.

خواستم در نماز سوره حمد را شروع كنم كه متوجّه شدم، جواني خوش سيما پالتوئي پوشيده و قبل از من شروع به خواندن نماز نمود و نيز قبل از من به ( - امام زمان عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف براي فريادرسي نيازمندان و حضور در مجامع و مكانها به شكلهاي مختلف و لباسهاي گوناگون ظاهر مي گشته است، تا مبادا حضرت را بشناسند همچنين در فريادرسي نسبت به عموم افراد لطف و محبّت داشته و دارد، داستان موجود نمونه اي از آنها است. ضمناً حضرت در داستان بعد كه ادامه همين داستان است نام صريح خود را در جواب سؤال مطرح فرموده است. )

پايان رسانيد.

چون صبح شد، به همراه آن جوان به سمت شطّ فرات روانه شدم، پس رو به من نمود و اظهار داشت: مقصد تو كوفه است به همان سمت روانه شو و برو.

و من طبق دستور، از كنار شطّ فرات حركت كردم و آن جوان راه خشكي را انتخاب نمود.

وقتي جوان از من جدا شد، بسيار تأسّف خوردم و ناراحت شدم براين كه چرا از يكديگر جدا شديم، برگشتم تا همراه او باشم.

پس مجدّداً رو به من نمود و فرمود: همراه من بيا.

پس با يكديگر حركت كرديم تا به قلعه مسنّات رسيديم و در آن جا استراحت نموده؛ و سپس به سوي نجف روانه شديم و چون به تپّه خندق رسيديم، فرمود: اي ابوسوره! تو در وضعيّت سختي به سر مي بري و از جهت تأمين زندگي خانواده ات در مضيقه مي باشي، براي آن كه از سختي نجات يابي، برو به سمت منزل ابوطاهر رازي و چون به منزل او برسي، از خانه اش در حالتي بيرون مي آيد كه دست هايش آلوده به خون گوسفند قرباني شده است.

به او بگو: جواني با اين اوصاف پيام داد كه آن كيسه دينارهائي را كه پائين تخت خوابت پنهان و دفن كرده اي، تحويل من بدهي.

ابوسوره گويد: هنگامي كه وارد كوفه شدم، به سوي منزل ابوطاهر روانه شده و او را با دست هاي خون آلود مشاهده كردم؛ و پيام حضرت را برايش بازگو كردم.

گفت: حتماً دستور او اجراء مي گردد، چون واجب الإطاعه است و كيسه اي را آورد و تحويل من داد.

( - الثّاقب في المناقب: ص 596، ح 538، غيبة طوسي: ص 298، ح 254، خرائج راوندي: ج 1، ص 470، ح 15، بحار: ج 51، ص 318، ح 41. )





راهنمائي و كمك به حاجي اسدآباديِ گم گشته

محدّثين و تاريخ نويسان شيعه و سنّي در كتاب هاي مختلف، به نقل از شخصي به نام راشد همداني از اهالي اسدآباد حكايت كنند:

پس از انجام مراسم حجّ خانه خدا، به سمت ديار خود مراجعت كردم و در بين مسير، راه را گم كرده و سرگردان شدم تا آن كه به سرزميني سبز و خرّم رسيدم؛ خاك آن بسيار معطّر بود.

خيمه هاي متعدّدي در آن مشاهده كردم، نزديك رفته و دو نفر پيشخدمت را ديدم، آن دو خادم به من گفتند: در محلّ خوبي وارد شده اي، همين جا بنشين.

سپس يكي از آن دو نفر، وارد خيمه اي شد و بعد از گذشت لحظاتي بيرون آمد و گفت: وارد شو، حضرت اجازه فرمود.

همين كه داخل آن خيمه شدم، جواني را ديدم كه نشسته است و شمشير بزرگي را بالاي سرش نصب كرده بودند، پس سلام كردم.

جواب سلام مرا داد و فرمود: آيا مرا مي شناسي؟

عرض كردم: خير، تاكنون شما را نديده ام.

اظهار داشت: من قائم آل محمّد هستم، من آن كسي هستم كه در آخر الزّمان به همراه اين شمشير خروج مي كنم و جهان را پر از عدل وداد مي نمايم و ظلم و ستم را نابود مي سازم.

هنگامي كه اين سخنان را شنيدم، روي زمين افتادم و در مقابلش تعظيم كردم.

فرمود: بلند شو، براي من سجده نكن، چون كه براي غير خداوند متعال نبايد سجده كرد، تو راشد همداني هستي كه راه را گم كرده اي، آيا مايل هستي به خانواده و ديار خود بازگردي؟

عرض كردم: بلي.

بعد از آن بسيار در حيرت و تعجّب قرار گرفتم كه چگونه و از كجا مرا مي شناسد و نام مرا مي داند!!

سپس آن حضرت كيسه اي را به من لطف نمود و به خادم خود اشاره اي كرد.

پس به همراه خادم چند قدمي راه رفتيم، ناگهان اسدآباد را مشاهده كردم و خادم حضرت با اظهار محبّت گفت: اي راشد! اين ديار شما اسدآباد است، برو در پناه خداوند.

سپس خادم از چشم من ناپديد گشت و او را نديدم، وقتي وارد منزل شدم، كيسه را باز كردم در آن پنجاه دينار بود و با آن دينارها خداوند بركت و توسعه عجيبي در زندگي ما عطا نمود.

( - إكمال الدّين: ص 453، ج 20، الثّاقب في المناقب: ص 605، ح 1، ينابيع المودّة: ج 3، ص 332، ح 10، حلية الأبرار: ج 5، ص 231، ح 3، مدينةالمعاجز: ج 8، ص 183، ح 2781. )





مهمان نوازي و هدايت



همچنين مرحوم شيخ صدوق، طوسي، راوندي و برخي ديگر به نقل از شخصي به نام أبومحمّد فرزند وجناء حكايت نمايند:

روزي در كنار كعبه الهي زير ناودان طلا در مقابل عظمت خداوند متعال سر به سجده نهاده و مشغول دعا و گريه و زاري بودم، ناگهان متوجّه شدم شخصي مرا تكان داد و سپس اظهار داشت: اي حسن بن وجناء! بلند شو.

وقتي بلند شدم، ديدم يك جاريه اي بسيار لاغر و ضعيف كه قريب چهل سال داشت، نزد من ايستاده و گفت: همراه من بيا.

پس دنبال او به راه افتادم تا آن كه وارد خانه حضرت خديجه كبري ( عليها السلام ) شديم و جاريه از پلّه هائي كه به طبقه بالا راه داشت بالا رفت؛ و من متحيّر و سرگردان ايستادم.

ناگهان صدائي را شنيدم كه فرمود: اي حسن! بالا بيا.

سپس من نيز از پلّه ها بالا رفتم و حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّه عليه را ديدم كه داخل اتاق نشسته است، موقعي كه وارد بر حضرت شدم سلام كردم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود:

اي حسن! آيا فكر مي كني از ديد من مخفي و پنهان هستي؟

نه چنين نيست، به خدا قسم! من در تمام اعمال و مناسك حجّ همراه تو بوده ام.

بعد از آن تمام جاهائي را كه من رفته بودم و اعمالي را كه انجام داده بودم با تمام خصوصيّات و جزئيات بيان و معرّفي نمود و من بسيار حيرت زده شدم و از خود بي قرار گشتم و بي هوش روي زمين افتادم؛ و پس از لحظه اي حالم بهتر شد و احساس كردم دستي به من خورد و مرا حركت مي دهد.

هنگامي كه برخاستم و نشستم فرمود:

زماني كه به شهر مدينه وارد شدي، قصد اقامت كن و محلّ سكونت خود را منزل حضرت ابو عبداللَّه، جعفر بن محمد الصّادق ( عليه السلام ) قرار بده؛ و از جهت لوازم خوراكي و آشاميدني ناراحت نباش، همچنين فكر لباس نكن، انشاءاللَّه همه آن ها مرتّب خواهد بود.

بعد از آن دفتري را كه در آن دعاي فرج و نيز دعاي صلوات بر حضرت بود، تحويل من داد و فرمود: براي فرج و ظهور من اين دعا را بخوان و براي من درود و صلوات فرست.

سپس افزود: مواظب باش اين دفتر را در اختيار هركس قرار ندهي مگر آن كه از دوستان و علاقه مندان به ما اهل بيت رسالت باشد، خداوند متعال تو را موفّق گرداند.

عرضه داشتم: اي مولا و سرورم! آيا بار ديگر موفّق به ديدار شما خواهم شد؟

فرمود: اگر خداوند متعال بخواهد.

حسن وجناء گويد: پس چون مناسك حجّ را انجام دادم، طبق فرمايش حضرت عازم مدينه منوّره گشتم و پس از قصد اقامت، در منزل امام صادق ( عليه السلام ) وارد شده و ساكن شدم.

و طبق وعده حضرت وليّ عصر امام زمان عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف، هر روز به طور مرتّب مقداري غذا و نان و آب برايم آورده مي شد، همچنين لباس مورد نياز جهت هر فصلي برايم فراهم مي گرديد، بدون آن كه در اين مورد تلاشي داشته باشم.

( - إكمال الدّين شيخ صدوق: ص 443، ح 17، خرائج راوندي: ج 2، ص 961، الثّاقب في المناقب: ص 612، ح 6، إثبات الهداة: ح 3، ص 670، ح 38، بحار: ج 52، ص 31، ح 27. )

وظايف شيعيان در عصر فراق

اطاعت از امام زمان ( عليه السلام )

امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد:

«طُوبي لِشيعَةِ قائِمِنا الْمُنْتَظِرينَ لِظُهُورِهِ في غَيْبَتِهِ، وَ الْمُطيعينَ لَهُ في ظُهُورِهِ ...؛ خوشا به حال شيعيان قائم ما! كه در دوران غيبت او چشم انتظار ( - بحارالانوار / ج 52 / ص 149. )

ظهورش و در دوران ظهورش سر نهاده به فرمانش هستند».

اطاعت كنندگان امام عصر ( عليه السلام ) در هنگام ظهور، همانها هستند كه در غيبت آن حضرت منتظرين او بودند؛ و چشم انتظاران امام زمان ( عليه السلام ) در هنگام غيبت، همانهايند كه در زمان ظهورش مطيع فرامين اويند.

براي شيعيان حقيقي، تفاوتي بين غيبت و ظهور حضرت وليعصر «ارواحنا فداه» نيست. آنها حتي در زمان غيبت هم خود را در حضور حضرت مي بينند. حالت مطيع بودن شان به گونه اي است كه هر لحظه غيبت براي شان به منزله مقدمه ظهور است. آن گونه زندگي مي كنند كه هر زمان امام شان ظاهر گشت آنان را گوش به فرمان ببيند و تا پاي جان آماده اطاعت بيابد.

از سوي ديگر اين اصل مهم، مسلّم است كه امامت يك امام جز با اطاعت امّت از او، و پيشوايي يك رهبر جز در سايه فرمان پذيري پيروانش، تحقق نمي پذيرد.

خدا هيچ پيامبري را نفرستاد مگر براي آنكه اطاعت شود:

(وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ اِلّا لِيُطاعَ بِاِذْنِ اللَّهِ).

( - سوره نساء / آيه 64. )

و هيچ امامي را مقرر نداشت مگر آنكه مردم را به اطاعت و فرمانبري از او فرا خواند:

(اَطيعُوا اللَّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْكُمْ).

( - سوره نساء / آيه 59. )

امام زمان ( عليه السلام ) اگر چه در پس پرده غيبت است، اما اراده وفرمانش در تمام جهان آفرينش و همه خلايق جاري ونافذ است. بنابراين بايد دستوراتش را شناخت، فرمان هايش را بايد اطاعت كرد، حاكميت او را بايد گردن نهاد، و همين ها است كه زمينه ظهور را فراهم خواهد آورد.

چنانكه خود حضرت مي فرمايد:

«وَ لَوْ اَنَّ اَشْياعَنا وَفَّقَهُمُ اللَّهُ لِطاعَتِهِ، عَلَي اجْتِماعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِي الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمْ الْيُمْنُ بِلِقائِنا؛ اگر شيعيان ما - كه خداوند آنان را به اطاعت خويش موفّق گرداند - در وفاي به عهد الهي هم دل و هم پيمان مي شدند، سعادت ديدار ما از آنان به تأخير نمي افتاد».

( - بحارالانوار / ج 53 / ص 177 / ح 8. )

مگر نه اين است كه عهد الهي چيزي جز پرستش و بندگي خدا نيست؟ و اين عبادت و بندگي جز با اطاعتِ محضِ وليّ خدا تحقق پذير نيست.

منتظرين حضرت مهدي ( عليه السلام ) همان نيكبختاني هستند كه اگر در حضور او باشند، جز اطاعت نمي شناسند و جز به فرمان او كاري انجام نمي دهند.

و باز هم امام صادق ( عليه السلام ) مي فرمايد:

«هُمْ اَطْوَعُ لَهُ مِنَ الْاَمَةِ لِسِيِّدِها؛ اطاعت و فرمان پذيري منتظرين از امام زمان ( عليه السلام ) افزون تر از اطاعت و فرمانبري كنيزي از مالك و مولاي او است».

( - بحارالانوار / ج 52 / ص 307. )