تعليقات
تعليقه اول
شکي نيست که نصب امام و خليفه و زمامدار براي رتق و فتق امور و حفظ مصالح عموم، به حکم اين دو آيه و آيه (وجعلناهم أئمة يهدون بأمرنا وأوحينا اليهم فعل الخيرات) [1] =«آنان را پيشواي مردم ساختيم تا خلق را به امر ما هدايت کنند و هر کار نيکو را به ايشان وحي کرديم». واقع شده است، وشکيّ نيست که تعيين امام و خليفه از جانب خدا لطف است، و در هدايت مردم و تربيت آنها مؤثر است، چنانکه واگذار نمودن آن به مردم، يا سکوت شرع از آن، نقض غرض و موجب مفاسد بسيار، و تعطيل برنامه هاي الهي و نظام حق و عدالت خواهد شد.
بنا بر اين بر خداوند متعال است که بر حسب حکيميّت، ربانيت و رحمانيّت خود، شخص صالحي را تعيين فرمايد.
و خلاصه با توجه به اين آيات، گفته مي شود که امامت و خلافت، مثل نبّوت نيست که اگر در عصري صورت گرفت، در عصر ديگر تجديد آن ضرورت نداشته باشد. بلکه در تمام اعصار، به خصوص از جهت ولايت بر امور و حکومت از جانب خدا، مورد نياز و حاجت است، و نياز مردم به آن، به يک عصر ويک زمان محدود نمي شود. و به عبارت ديگر نبوت لطف خاص است، و ولايت و امامت و خلافت، لطف عام است. بنا بر اين وقتي ما از آيات قرآن مجيد استفاده کرديم که اين لطف در عصري واقع شده است، با توجّه به عموميتي که مصلحت آن دارد، مي فهميم که در همه عصرها هست، و مخصوص زمان خاصّ و مردم خاصّي نيست، و به صورت تواتر و توالي بايد ادامه داشته باشد چنانکه ادامه يافته است. و در قرآن مجيد مي فرمايد: (ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذکرون) [2] =«همانا ما براي هدايت اين مردم سخن پيوسته آورديم تا شايد متذکر شوند». و همچنين از آياتي مثل (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم) [3] =«پيامبر، نسبت به مؤمنان از خود آنها سزاوارتر است» وآيه (انما وليکم الله ورسوله والذين آمنوا...) [4] =«همانا تنها ولي امر شما، خدا و رسولش و کساني که ايمان آورده اند... مي باشند» به ملاحظه اينکه ظاهر در انشاء ولايت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اولويت آن حضرت بر أنفس مي باشند، و آيه «انما وليکم الله...» ظاهر در انشاء ولايت علي عليه السلام است، استفاده مي شود که انشاء و اعطاي اين ولايت هر چند در محل صالح، و به صاحبان مقام عصمت (نبيّ و امام) اعطاء مي شود، ولي در اين اعطاء و جعل ولايت، نظر به رعايت حال عباد، و استصلاح امور دنيا و آخرت آنها است. نظير ولايت جد پدري و پدر بر صغير که هر چند در اعطاي ولايت به آنها، مناسبت و علاقه آنها به حفظ مصالح فرزندشان و امور ديگر رعايت شده است، اصل نظر در اين اعطا حفظ مصالح صغير و دفع ضرر از او است.
بنا بر اين بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ولايتي که براي آن حضرت ثابت است، براي ائمه: نيز بايد ثابت باشد، و تا روز قيامت استمرار داشته باشد. و مقصود از اينکه مي گوئيم: در هر عصر وزمان وجود حجت و امام و نصب آن لازم است، همين است که جامعه بشري بدون صاحب ولايت و صاحب الامر نخواهد ماند، خواه صاحب آن نبي باشد يا امام، و اين رشته استمرار خواهد داشت و اين معني غير از وابستگي جهان به وجود امام: است که در رساله ديگر پيرامون آن توضيحاتي داده ايم.
و آخرين نکته اي که در اينجا متذکر مي شويم، اين است که بر حسب آيات (اني جاعلک للناس اماماً) [5] =(خداوند به ابراهيم فرمود:) «همانا من تو را به پيشوائي خلق برگزينم» و (اني جاعل في الارض خليفة) [6] =«من در زمين خليفه خواهم گماشت» و (انا جعلناک خليفة في الارض) [7] =«ما در زمين، به تو مقام خلافت داديم». و (واجعلنا للمتقين اماماً) [8] =«ما را پيشواي اهل يقين قرار ده»، جعل امام و خليفه، که حد اقل اثر آن وجوب اطاعت اوامر و نواهي او است، فعل خدا است و از او صادر شده است. بنا بر اين اگر بنا باشد که جعل آن از جانب غير خدا هم صحيح باشد، شرکت با خدا در فعل او حاصل مي شود، و منافي با توحيد افعالي مي باشد، زيرا لازمه آن اين است که مثل همان فعلي که از خدا صادر شده، از عبد نيز صادر شود.
تعليقه دوم
يکي از الفاظي که اخيراً بر سر زبان ها افتاده، و برخي از آن براي مقاصد التقاطي و سوسياليسم مآبانه، و در هم ريختن و تحريف نظامات مالي و اقتصادي اسلام استفاده مي نمايند، و در زير پوشش نام مقدّس خدا و دين و اسلام، مکتبهاي بيگانه را در بين مسلمين ترويج و تبليغ مي نمايند «خدا مالکي» است.
با اين لفظ نظامهاي سوسياليستي و اشتراکي يا مالکيّت دولتي را توجيه مي کنند، و مالکيّت شرعي و خصوصي را در کلّ اشياء، يا نسبت به زمين و وسائل توليد و ابزار کار انکار کرده، و در زير پوشش اظهار غمخواري براي مستضعفان و محرومان و کارگران و کشاورزان، و انتقاد از کارفرمايان بي رحم و معايب نظام سرمايه داري غربي و استعمار غرب، زمينه را براي سلطه کمونيسم و استکبار روسيّه فراهم مي کنند تا هر کجا آن را از دري راندند، اين بدون مانع و با خيال راحت از در ديگر وارد شود.
وچون در اثر تجربه دريافته اند که شعار حمايت از زحمتکش و محروم، که از آغاز حربه سوسياليستها و کمونيستها بود، از کار افتاده است، و خود به خود، اگر قدرت نظامي آن را تحميل ننمايد، کارساز نيست، و اوضاع کشورهاي بلوک شرق و کمونيستي، که براي حقوق انسان و کرامت و آزاديهاي آدميزاد کمترين ارزشي قائل نيست، همه را به ماهيّت رژيمهاي ضد آزادي و بشري کشورهاي پشت پرده هاي آهنين، آگاه ساخته و از آن متنفّر نموده است، و تبليغات آنها حتي در کشورهاي سرمايه داري نقش بر آب شده، و هر چند جوامع زير سلطه امپرياليسم غرب بر آن شورش نموده مي خواهند زنجيرهاي اسارتي را که استعمار آمريکا و ديگر حکومتهاي غربي به گردن آنها افکنده اند، پاره نمايند و پاره خواهند نمود، اما به همان مقدار از اينکه زير سلطه کمونيسم و تجاوزات بي رحمانه و وحشيانه روسيّه بروند نيز، پرهيز دارند، و در عين رفع آن، از دفع اين نيز غفلت نمي نمايند. لذا اخيراً نقشه را عوض کرده، براي اينکه زمينه را براي تسلّط روسيّه فراهم نمايند، بهتر مي بينند که اول سخن از الحاد و انکار خدا و شرايع انبياء به ميان نياورند، و فقط در شعارهاي طرفداري از کارگر و کشاورز و محروم و مستضعف با مسلمانان هم صدا شده، آن را به مسيرهايي که کمونيسم مي خواهد، رهبري نمايند، و در ضمن هم مي کوشند تا سطح توليد را پائين آورده، با وعده و نويدهاي تو خالي که هرگز برآورده نمي شود، در افراد خام، توقّع هايي که انجام آن ممکن نيست ايجاد کرده، و کارخانه ها و کشاورزيها را به تعطيل، و کارگران و کشاورزان را به کم کاري و اعتصاب، تشويق نمايند تا هر چه بيشتر فقر اقتصادي که فشارش روي همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدّت فقر اقتصادي که فشارش روي همان طبقه محروم و ضعيف بيشتر خواهد شد، شدّت پيدا کند، و آنان بدون اينکه از علل و عوامل نابسامانيها و کمبودها مطلع باشند، از سوء اوضاع اقتصادي تحريک شده و غولان راهزن را، راهنما و مزدوران بيگانه را، خير خواه پنداشته، با پاي خود به سوي دام دشمن خونخواري مثل کاخ نشينان بي رحم کرملين بروند دامي که هر کس و هر کشور در آن افتاد، بزودي و به آساني راه نجات از آن نيافت.
باري، اينان فهميده اند که در کشورهاي اسلامي ـ به خصوص پس از بيداريهاي اخير مسلمانان و توجّه آنها به ارزشها و ذخائر و امکانات مادي و معنوي خود ـ تبليغ کمونيسم و وارد کردن نفوذ و استعمار روس با دعوت به الحاد، با عکس العمل شديد مسلمانان روبرو خواهد شد، ومي دانند که مسلمانان حد اقل اين را دريافته اند که اسلام مي تواند به عنوان قدرت سوم در برابر دو قدرت شرق و غرب، که به تدريج ملّتها و مردم از آنها مأيوس و به ماهيّت استکباري و استضعافشان پي برده اند، در جهان عرض وجود نمايد، و براي اين دو قدرت طاغوتي و شيطاني، به صورت خطري جدّي در آمده است. لذا به حيله ها و نيرنگها متوسّل مي شوند و شعارهائي را که براي مسلمانان جالب است، در قالب روسي يا آمريکائي مي ريزند، تا اينکه مسلمانان را از مقصد مستقيم خود منحرف سازند.
بطور مثال يکي از اين شعارها، شعار ضد کمونيستي، و شعار ديگر، شعار ضد صهيونيستي است. هر دو، شعار است و ملسمان، هم ضد صهيونيسم است و هم ضد کمونيسم، اما اين دو شعار در کشورهائي که رژيمهايشان وابسته به روس يا آمريکا است، اصالتي را که بايد داشته باشند، ندارند. شعار ضد کمونيسم در کشورهايي مثل اردن وسعودي، شعار ضد کمونيسم «آمريکايي» است. وشعار ضد صهيونيسم و امپرياليسم در کشورهائي مثل يمن جنوبي ورژيمهايي که حتي از محکوم کردن تجاوز شوروي به افغانستان، خودداري کرده و آن را تأييد مي نمايند، شعار ضد امپرياليزم و ضد صهيونيسم «روسي» است که البته تفاوتهايي بين اين دو جبهه متقابل هست. اما به هر حال، پيوستن به هر يک از اين دو شعار، بايد اسلامي باشد، و بايد هر دو باشند، و ملاک بايد پيوستن به اسلام باشد. و گرنه آمريکا هم ضد کمونيسم است، و روسيه هم ضد صهيونيسم. ضد کمونيسمي که ضد صهيونيسم و آمريکا نباشد اسلامي نيست و ضد صهيونيستي که ضد کمونيسم و روسيه نباشد هم، اسلامي نيست، و اتحاد و همبستگي مسلمان با هر يک از آنها جايز نيست.
غرض اين است که طرّاحان سياست بيگانه مي دانند چگونه کالاهاي خود را قالب نمايند. آمريکا بُعد ضدّ کمونيستي اسلام را در برابر روسيّه و کمونيستها سپر قرار داده، و رژيمهاي دست نشانده خود را با اين سياست که در صورت، با سياستهاي اسلامي هدف مشترک دارد، به حفظ مصالح استعمارگرانه خود واميدارد و معادن و منابع آنها را غارت مي کند و آنها را عقب مانده و وابسته نگه مي دارد، و روسيّه هم بعد صهيونيستي اسلام را وسيله شوراندن مسلمانان به آمريکاي صهيونيست، و تحت الحمايه قرار دادن رژيمهاي ديگر قرار مي دهد و آنها را مترقّي قلمداد مي کند.
اما ضابطه صحيح براي شناخت اصالت اسلامي اين دو شعار «ضد صهيونيسم و امپرياليزم»، و «ضد کمونيسم»، اين است که موضع گيري شعار دهنده را نسبت به شعار ديگر مطالعه کنيم. اگر در آن شعار هم، موضع گيريش محکم و قاطع بود، مي فهميم که شعار، شعار اسلامي است. اما اگر نسبت به آن طرف بي تفاوت بود، مي فهميم که يا آمريکائي، يا روسي است، وما نبايد به آن بپيونديم.
اين مثال اگر چه طولاني شد، اما روشن کرد که با شعارها چگونه بازي مي شود، و براي درک حقايق بايد انسان تا چه حد بيدار و هشيار باشد. والا با اندک نا آگاهي و بي توجهي، يا دست صهيونيسم را فشرده، يا دست کمونيسم را يا وابسته به اين شده، پا به آن. الفاظ محروم و کشاورز و کارگر و مستضعف و رنجبر و استثمارگر و فئودال و سرمايه دار و اين قبيل الفاظ، همه مثل همين ضد کمونيستي و ضد صهيونيستي، بازيچه دست سياستمداران نيرنگ باز استثمارگر مي شود، و آن وقت است که بسياري را مي فريبند و تاريکيهائي ايجاد مي کنند که فقط رشد و آگاهي اسلامي، مي تواند دستگير و راه گشاي انسان شود.
در اين موضوع مالکيّت، که يک اصل اسلامي است نيز، از شعار «خدا مالکي» که بسيار دل چسب و توحيدي است، استفاده مي کنند. مي گويند همه چيز، يا زمين، ملک خدا است و خدا مالک زمين است. بنا بر اين زمين ملک کسي نخواهد شد وتملّک نمي گردد و قابل نقل و انتقال نيست. چون ملک خدا است و خدا هم آن را به کسي نفروخته و نخواهد فروخت. رواياتي هم که مي گويند ملک امام است، مقصود از آن، حکومت اسلام است. بنا بر اين ملک کسي نيست. و «من أحيي أرضاً ميتة فهي له =هر کس زمين مرده اي را زنده کند، مال او است». هم اذن است وإخبار از سببيّت احيا براي ملکيّت، يا امضاي سببيّت آن، که پيش از اسلام هم بوده است، نيست و انشاء ملکيّت براي محيي هم نيست. بلکه فقط اذن در آباد کردن و احيا و انشاء و حق انتفاع است به نحوي که ديگري نتواند مزاحم او شود، و او در انتفاع و معمور نگه داشتن آن اولي از غير باشد، و آن را هم، حکومت مي تواند لغو نمايد. و فرق نمي کند که مالک، شخص احياء کننده باشد، يا وارث او، يا کسي که آن را از او خريده باشد. وبالاخره با اين بينش همه آيات و احاديث شريفه اخبار را که دلالت بر ملکيّت دارند، و قواعد فقهي را در ابواب مختلف فقه، تاويل نمايند، يا بدون مقيد و مخصص، مقيد و مخصص سازد.
ما در اينجا راجع به مسائل و قواعد متعدد فقهي، و نظامات مالي و اقتصادي، که به ابواب مختلف فقه مثل بيع، اجاره، مزارعه، ارث، وقف، غصب، احياي موات، حيازت مباحات و اقسام اراضي وغير اينها ارتباط پيدا مي کند، قصد مباحثه و اظهار نظر نداريم. فقط براي اينکه در اينجا اولاً سخن ما از مالکيت مطلقه خدا، براي بعضي اين توهم را پيش نياورد که مالکيت ديگران مفهومي ندارد، و ثانياً مفهوم اين شعار (خدا مالکي) را روشن سازيم، تا از آن سوء استفاده ننمايند، و معلوم باشد که خدا مالکي و مالکيّت خدا با مالکيّت عبد، منافاتي ندارد زيرا نوع مالکيّت خدا با مالکيّت بنده فرق دارد. چون مالکيّت خدا مالکيّت حيقيّه است که نه زايل مي شود و نه قابل نقل و انتقال است و نه مي توان آن را به کسي حتي انبيا، اعطا کرد. در حالي که مالکيّت عبد امري اعتباري و قراردادي است که همواره در بين جوامع بشري بوده و هست، و مثل سائر امور اعتباريّه قابل نقل و انتقال است، و چه آن را مجعول بالاصاله بدانيم، که شارع آن را امضاء کرده، يا مجعول بالتّبع و منتزع از احکام تکليفيّه باشد، اين مالکيت اعتباري غير از مالکيت حقيقيّه است.
بديهي است مالکيّت اعتباريّه در صورتي معتبر و مشروع است که يا از جانب خداوند متعال که مالک حقيقي است، امضاء شده باشد، يا بالاصاله اعتبار شده باشد، مثل مالکيّت ورثه ميّت، نسبت به اموال او.
تعليقه سوم
مقصود ما از جامعه بي امتياز توحيدي، جامعه اي است که افراد در برابر حق و قانون، مساوي و برابر باشند، و قانون نسبت به همه، از مرد و زن، کوچک و بزرگ، توانگر و نيازمند، عالم و جاهل، و سياه و سفيد، يکسان اجرا شود، و تفاوتهاي طبقاتي موجب نشود که قانون در حق بعضي اجرا شود، و در حق بعضي ديگر اجرا نشود. و يا هريک از اين تفاوتها که به صلاحيت افراد ارتباط ندارد، موجب شود که براي بعضي به علت اين تفاوتها امتيازي قائل شوند، ومثلاً آنها را در کارها بيشتر مداخله بدهند يا بيشتر احترام کنند، که بديهي است اين حرفها در اسلام نيست و حتي در احاديث است که: «من تواضع لغني لغناه ذهب ثلثا دينه =هرکس براي توانگري براي توانگريش فروتني کند، دو ثلث دين او مي رود».
اما نظام بي طبقه توحيدي که بعضي چپ گرايان و گرايشمندان به مارکسيسم و اصالت اقتصاد، آن را شعار خود ساخته اند، وبا کلمه «نظام بي طبقه توحيدي»، ساده دلان مسلمان را مي فريبند و دعوت شعار خود را اسلامي جلوه مي دهند، با برنامه هاي اسلام وآيات قرآن مجيد و احاديث شريف، سازگار نيست و وقوع آن در خارج، امکان پذير نمي باشد، و همانگونه که در عالم تکوين تفاوت و تفاضل وجود دارد، و همه در برخورداري از نعمتها و مواهب مادي و معنوي يکسان نيستند، در عالم گياهان و درختان، و انسان و حيوان نيز، همه جا تفاوت به چشم مي خورد، و اين يکي از سنّت هاي الهيّه است که حتّي مي گويند: در عالم تکوين تکرار نيست.
ميزان بهره گيري يک درخت از آب و زمين و هوا با درخت ديگر يکسان نيست. ميزان استفاده دو دانش آموز در يک کلاس از يک آموزگار، مساوي نيست و استعدادات آنها برابر نيست. آنانکه در مناطق معتدل زندگي مي کنند، يک نوع آمادگيهائي براي ترقّي دارند که اهل مناطق ديگر ندارند.
اين مسائل در عالم تکويني با توحيد منافي نيست، و قابل تغيير نمي باشد. در امور غير تکويني نيز همين طور است، جامعه، طبقات مختلف دارد، به حسب استعداداتي که دارند و موجبات و حوادث قهري و اتفاقي يا کسبي و ارادي، استفاده آنها از نعمتها و مواهب، مختلف مي شود چنانکه مشاغل و نقشهاي آنها نيز تفاوت پيدا مي کند، و بالاخره با اينکه امکانات همه برابر نيست، نمي توان از فعاليت آن کساني که استعداد بيشتر در استخراج و تصاحب مواهب طبيعي يا نيل به مقامات اجتماعي دارند، يا کوشش بيشتر مي کنند جلوگيري کرد. دنيا جائي است که همه بايد در ميدان کار و کوشش عرض وجود نمايند. مي توان براي هر کس به قدر امکاناتي که دارد وسيله استفاده و بهره برداري فراهم کرد و امکانات اختياري را، براي همه يکسان قرار داد. مثلاً مي توان براي همه امکان تحصيل فراهم نمود، اما نمي توان ترقّي همه را در تحصيل، يک نواخت ساخت.
و بالاخره بايد بگوئيم نظام بي طبقه اي، در حدّي با مدنيّت بشر ناسازگار است. زيرا نظام زندگي اقتصادي و سياسي و اجتماعي بشر، بدون طبقه اي بودن مشاغل و کارها، که قهراً بازده آنها و موضع صاحبان آنها در اجتماع متفاوت است، امکان پذير نيست، بناي مدنيّت بر اين است که اصناف و طبقات باشند. دسته اي مستقيماً در کار توليد وارد باشند، دسته اي ابزار توليد بسازند، دسته اي بهداشت توليد کنندگان را متعهّد شوند، و دسته اي تبديل و مبادله اشياي توليد شده و توزيع ورساندن آن را به ديگران عهده دار باشند، دسته اي برقراري عدالت و نظم و امنيت را، و دسته اي هدايتهاي اخلاقي و تربيتي و آموزش را به عهده بگيرند. خود اين، صنف صنف بودن، با توجه به اينکه بعضي مشاغل طبعاً مورد علاقه و احترام ديگران است، عين طبقه بندي است، که اگر مناسبات عادلانه بين آنها برقرار شود وبا تعاليم صحيح ديني، يعني اسلام، از طغيانها و خودسريها و برتري جوئيها جلوگيري شود، همه طبقات در رفاه وآسايش ممکن قرار مي گيرند. پس بقاي جامعه و مدنيّت آن، به طبقاتي بودن آن است، که اگر خود به خود انجام نمي گرفت، لازم مي شد که بطور الزام برقرار شود.
بله، يک نوع طبقه بندي ديگر نيز هست که در آن، جامعه به دو دسته تقسيم مي شود: محروم و مظلوم و جنوب شهري، و برخوردار و ظالم وشمال شهري.
اينگونه طبقه بندي، نه فقط هيچ گونه ضرورت ندارد، بلکه زيان بخش است. بايد برنامه و نظام اخلاقي و تربيتي و اقتصادي و معيشت و کار، چنان باشد که رسيدن به معاش متوسّط و بهداشت و مسکن مناسب را براي همه تسهيل، و بلکه تأمين گردد، و امکان فعاليت و ابراز استعداد و فراهم کردن زندگي ما فوق متوسّط هم براي همه فراهم باشد، که همه بتوانند به حسب قدرت و فعاليت بيشتر و هوش و استعداد سرشارتر به زندگي مرفّه تر دست يابند، و هر شغلي را که بخواهند، انتخاب نمايند. که در اينجا نيز يک طبقه بندي خود به خود و مشروع و معقول، که عامل آن امکانات و فعاليت و کوشش مشروع و تلاش اشخاص است، صورت مي گيرد، بديهي است در اينجا، در نظام اسلام، عوامل مهمي که بيشتر به تربيت و وجدان و ايمان به خدا و خير و فضيلت و قناعت و زهد و ترک اسراف و تبذير و تجمّل پرستي ارتباط دارد وارد مي شود، و کار و فعاليت و بهره گيري از عوايد آن را، در مسير صحيح و دور از افراط و تفريط و تجمّل هاي عقده ساز و تنوع هاي بيهوده قرار خواهد داد.
قرآن مجيد به شدت برنامه هاي مترفين وخوش گذرانيهاي فسادانگيز و رقابت ها و هم چشمي هاي اسراف آميز آنها را نکوهش کرده، وآن را موجب هلاکت و نابودي جامعه معرفي مي نمايد، و عواقب سوء اعمال مترفين را چنين شرح مي دهد:
(واذا أردنا أن نهلک قرية أمرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميراً). [9] .
هنگامي که بخواهيم اهل دياري را هلاک سازيم، پيشوايان آن ديار را امر مي کنيم تا راه ظلم و فسق و تبه کاري در پيش گيرند (که در اين صورت) تنبيه و عقاب لازم شده و ما همه را هلاک مي سازيم.
اين حقيقت که بايد با فقر، در تمام مظاهر و شکلهاي مادّي و معنويش، مبارزه شود و افرادي که مالک هزينه معاش نيستند، و قادر به کاري که معاش متوسّط را تأمين کند نمي باشند، بايد در کفالت جامعه يا حکومت قرار بگيرند و محروميت در اين حد نبايد وجود داشته باشد، و مدرسه و بهداشت و سائر لوازم و امکانات رفاهي و وسايط نقليه بايد در اختيارشان باشد، قابل انکار نيست، وبا پيش بيني هاي لازم و راهنمايي ها و برنامه هاي کافي اسلام، اين مشکل در حدّ ممکن مرتفع خواهد شد. آيات بسيار در قرآن مجيد که در خصوص انفاقات مالي است، و احاديث و روايات در مورد انفاقات و حقوق مؤمنين به يک ديگر، و اخطارات بسيار شديدي که راجع به عواقب سوء و آثار وضعي جمع مال و انباشته کردن ثروت شده است تا آنجا که فرمودند: «ان الاکثرون المکثرين هم الاقلون يوم القيامة [10] =همانا آنهايي که ثروت بيشتر جمع مي کنند (از راه حرام) که تعدادشان زياد است در قيامت نصيبشان کمتر است» و «في حلالها حساب وفي حرامها عقاب [11] =در حلالش حساب و در حرامش کيفر است»، همه در ريشه کن شدن اين محروميّت ها مؤثر است.
اگر در مثل اين زمان که وسائل تبليغ سمعي و بصري نقش مهم را در تعليم و تربيت و تغذيه فکري جامعه ايفا مي کند، ارشادات اسلام به اغنيا و فقرا و نقطه نظرهاي اسلام به فقير و غني، و تعهداتي را که يک فرد مسلم در جامعه نسبت به مردم و خويشاوندان و همسايگان و هم شهريها و هم کيشان خود و کل بشريت دارد، بطور عميق و مؤثر تبليغ نمايند، و با اين وسايل يک سازندگي اسلامي شروع شود، همه مشکلات در حدّي که قابل رفع است، مرتفع مي شود، و از توسّل به زور، و وضع قوانين در کنار احکام و قوانين اوليّه شرعيّه، بي نياز خواهيم شد، و متوجه مي شويم که در بسياري از موارد که به عنوان ثانوي مي خواهيم رفع ضرورتهائي را بنمائيم، با رعايت ابعاد مختلف نظامات و ارشادات اسلام و عواطف اسلامي، آن ضرورت مرتفع مي شود، و در حقيقت بيشتر اين ضرورت ها، ضرورتهايي است که از عدم اجراي احکام اوليّه و نبود تربيت اسلامي صحيح پيش آدمه است، که خود به خود، هر چه در پياده کردن ابعاد مختلف اسلام جلو برويم، اين ضرورتها و کمبودها کاهش مي يابد.
بنا بر اين اصل فقر و نياز به آنچه ديگري دارد، يک ناموس و يک عامل ترقّي و تمدّن است، و چه ما بخواهيم و چه نخواهيم، وجود دارد، و سرّ ترقّي و تکامل بشر همين فقر و نياز بوده است که بايد با تلاش خود وبا به کار انداختن نيروي فکر و انديشه و قوّت بازوي خود، با آن مبارزه نمايد.
چنانکه نياز به کار و عمل براي غير، و مزد گرفتن و داشتن روابط اقتصادي و مالي با ديگران، بر اساس «اجاره» و «مضاربه» و «مزارعه» و «جعاله» نيز اصل است، و خلاف کرامت و شرف انسان نيست، و عمل انبيا و اوليا که کريمترين و شريفترين خلق هستند، بوده است. و اگر اين نيازها و نظاماتي که شرع براي تنظيم آن و جلوگيري از استضعاف و ظلم و اکراه ديگران مقرّر کرده، نباشد، کار زندگي فلج مي شود. لذا هر کس مي تواند کار يا نتيجه کار خود را به ديگران عرضه کند، و از آنها مزد يا بهاي نتيجه کار خود را بگيرد.
چنانکه مزد دهنده يا خريدار نيز نيازمند به اين است که عمل يا نتيجه عمل ديگري را در مقابل مزد يا بها مالک شود. در اين مبادلات گاه کارکرد و عرضه کننده کالا، وضع اقتصاديش بهتر و مرفّه تر مي شود، و گاه خريدار يا کسي که با پرداخت مزد يا بها، عمل يا نتيجه عمل او را مالک شده است. که در اينجا عوامل قهري و غير قهري زيادي نيز، حتي عرضه و تقاضا، تأثير مي نمايد.
اينگونه دو طبقه اي که به واسطه عوارض و استعدادات مختلف و داشتن سود کافي و نداشتن مصارف و هزينه متعارف و به وسيله ارث، به صورت داشتن مستغلاّت و خانه و زمين و پول نقد اضافه بر حاجت شخصي، حاصل مي شود، مشروع است، و طبقاتي بودن جامعه به اين صورت صحيح و مشروع قابل نفي نيست، و اگر نفي آن امکان پذير باشد، موجب نارسائيهاي بزرگتر و خطرناکتر خواهد شد.
مع ذلک در اسلام ـ چنانکه گفته شد ـ تدبيرها و برنامه هائي هست که از آنها توجّه اسلام به معايب فاصله غير متعارف طبقاتي، کاملاً معلوم است، و اسلام در نظام خود که متّکي بر ايمان به خدا و وجدان مکتبي و اسلامي است، تا حد ممکن اين مسائل را به طور واقعي علاج مي نمايد، و اگر مجموع ارشادات اسلام راهنماي نظام و جامعه اي بشود، اوضاع اقتصادي در حدّ ممکن متعادل مي گردد.
اشتباه بسياري که کارسازي اسلام را در حلّ مشکلات اقتصادي باور نمي کنند، در اين است که مي خواهند اسلام هم مثل مکتبهايي که اقتصاد را اصل مي دانند، وحتّي عقايد و اخلاق را روبناي آن مي شمارند، عمل کند و يک بعدي باشد. لذا گمان مي کنند در نظام اسلام هم، همان معايب نظامات سرمايه داري غربي وجود پيدا مي کند، و اين مقدار نمي انديشند که اولاً آن معايب و آن ظهور قدرت سرمايه در تمام شؤون زندگي غربي، معلول مادّيگري است، و روبناي آن فکر، اين سرمايه داريهاي است که در آن همه چيز هست، غير از شرف و انسانيّت و رحم و انصاف.
و در اثر سلطه استعمار و غربزدگي و علل ديگر، به جوامع اسلامي نيز کم و بيش همان فکر ماده پرستي و تکاثر سرايت کرده، در حالي که راهها و علاجها و کنترلهايي که اسلام در تعادل کليه اوضاع بشر و مسلمين دارد، به علت اينکه نظامهاي مسلّط بر مسلمين، اسلامي نبوده، متروک شده است، لذا اينان به جاي اينکه خواهان پياده کردن تمام نظامات اسلام بشوند، و براي انقلاب فکري و بازگشت افکار به اسلام و الهام از قرآن و سيره حضرت رسول و ائمه ـ صلوات الله عليهم ـ تلاش نمايند، مانند سوسياليست ها نقشه هاي مارکس و لنين پسند مي دهند و در واقع اسلام را از بخش مهمّي از حاکميت خود يعني امور اقتصادي کنار مي زنند. و ثانياً توجه ندارند که اقتصاد سوسياليستي، وبه قول بعضي «اقتصاد بسته»، نيز ضررها و مفاسدي دارد، که اگر بيشتر از ضررهاي «اقتصاد باز» نباشد، کمتر نيست.
بنا بر اين نبايد با الفاظ و لغات بازي کرد و مردم را فريب داد و به اسم اسلام و دين، مکتبهاي ديگر را تبليغ نمود، و چون اسلام دين توحيد است وهمه سيرهاي ترقّي و تعالي انسان در اسلام، در سير او در مراتب و مدارج توحيدي است، به اسم نظام بي طبقه توحيدي با نظامات مالي و سياسي و اجتماعي اسلام، و در واقع با خود اسلام و توحيد اسلام، مبارزه نمود. تفاوت و تفاضلي که در عرصه اختيار بشر و در خارج از اختيار او وجود دارد، و قرآن مجيد هم آن را تأييد نموده است، قابل تغيير و تبديل نيست.
برخي از مردم فاقد استعداد کافي هستند، و برخي بيش از حدّ متعارف استعداد و نبوغ دارند. بعضي، از صفات و خصائص روحي خاصّي برخوردارند، و بعضي در آن صفات ضعيفند. وجود و عدم اينگونه شرايط، يک نوع طبقه بندي طبيعي ايجاد مي کند که عامل طبقه بندي اقتصادي مي شود. چنانکه يک دسته در نقاط بد آب و هوا، يا کم آب و سرزمينهاي غير مستعدّ زندگي مي کنند، يک دسته در نقاط خوش آب و هوا و سرزمينهاي سرشار از منابع طبيعي سکونت دارند. يک سلولهائي مغز را تشکيل مي دهند، و سلولهاي ديگر اعضاي ديگر را.
بنا بر اين عالم بر نظام تفاوت قرار دارد، و اين تفاوت موجد نظم و سازمان بخش، و موجب رشد و کمال است و حاکي از وحدت نظام، يا به لفظ اينان، توحيد نظام يا نظام توحيدي است. در عين حال همين مسأله طبيعي و قهري، مثل غرائز بشر، بايد تحت رعايت تشريعات الهي، سبب بهبود احوال مردم و حسن روابط آنها شود و از سوء استفاده از آن جلوگيري گردد، که قوي به ضعيف ظلم نکند، و فاضل بر مفضول استکبار و استعلا نداشته باشد، و هيچ کس از حقوقي که دارد محروم نشود، و اُخوّت اسلامي و عواطف انساني، همه را مانند پيکر واحد قرار دهد، که همانطور که پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خواسته است، وقتي يکي از اعضاء دردمند و نارحت شد، همه اعضا با او و براي او دردمند و ناراحت شوند.
نظام کسرايي و انوشيرواني، که پسر کفشگر بايد از علم و سواد محروم باشد، نظام شرک است. اما تفاوت استعدادها، و در اثر آن جا به جا شدن اعضا و افراد و طبقات و آزادي رشد و ابراز استعداد در هر ميدان و مجال، نظام الهي است. يا به عبارت ديگر تقدير الهي است.
البته طبقه بندي قانوني و محکوم بودن هر دسته از مردم که در طبقه خاص باشند، چنانکه در نظام انوشيرواني بود، غلط است، اما طبقه اي بودن جامعه به اين معني که بعضي مالک و صاحب اشياء و ابزاري باشند که ديگران به آن نيازمند باشند، مثلاً مالک کشتي، هواپيما، زمين، دکان، خانه باشند و آنها را تحت شرايطي به عنوان اجاره يا مزارعه به ديگري واگذار نمايند، مشروع است.
اين طبقاتي بودن جامعه، طبق آيات قرآن و احاديث شريفه و نهج البلاغه، مثل عهد نامه مالک اشتر، به صراحت ثابت است.
تعليقه چهارم
مخفي نماند که در آيه (قل يوم الفتح لا ينفع الذين کفروا ايمانهم ولا هم ينظرون) [12] =(اي رسول ما) «به آنها بگو که روز فتح ايمان آنان که کافر بودند سود نبخشيد و به آنها با نظر لطف و رحمت ننگرند» بنا بر اين تفسير، ممکن است بعضي اين سؤال را بنمايند که چگونه در يوم الظهور و يوم الفتح، ايمان کفّار قبول نمي شود و صدها ميليون بشر محکوم به فنا و اعدام خواهند شد، با اينکه کفر بيشتر آنها از راه عناد و لجاج و بعد از ظاهر شدن حق به آنها نمي باشد و اين با عدل خدا چگونه توجيه مي شود؟
در پاسخ مي گوئيم: اين پرسش در آيه (يوم يأتي بعض آيات ربک لا ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت من قبل) [13] =«روزي که برخي از آيات و دلائل پروردگارت آشکار شود، بر هيچ کس ايمانش نفعي نمي بخشد اگر قبل از آن ايمان نياورده باشد» نيز هست و پاسخ هر دو سؤال اين است که:
اولاً ممکن است به همين قرينه عقليّه گفته شود که مراد از کفاري که ايمانشان در يوم الفتح و روزي که بعض آيات خدا مي آيد، سود نمي دهد، کفاري است که از روي عناد و لجاج کفر ورزيده باشند و مصداق (وجحدوا بها واستيقنتها أنفسهم) [14] =(وقتي آيات ما بر ايشان نازل شد) «با اينکه در پيش خود به آنها يقين داشتند (در عين حال) آنها را انکار کردند». باشند، که در هنگام ظهور، ايمانشان مثل ايمان فرعون است و پذيرفته نمي شود. اما کساني که به محض ظاهر شدن حق بر آنها ايمان مي آورند، مشمول اين آيات نيستند.
و ثانياً ممکن است ايمان در اين آيات به معناي اسلام لساني و اقرار به شهادتين باشد، که بنا بر اين، مقصود اين است که ايمان لساني در صورتي که با ايمان و تسليم قلبي توام نباشد، پذيرفته نمي شود، و اين منافات ندارد با اينکه آن حضرت دين جديد ندارد، و مأمور است به احکام اسلام عمل نمايد و مثل تمام امّت و سائر ائمّه: تابع رسالت حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد. زيرا وقتي دين جديد مي شود، که در احکام اسلام اين حکم مذکور نشده باشد، وبا اينکه از اين آيات و آنچه که در تفسير آنها رسيده است و آياتي که راجع به منافقين و احکام آنها است، فهميده شود که موضوع احکامي که براي منافقين ذکر شده و ترتّب بعض آثار ظاهري مثل «حقن دماء» بر اسلام ظاهري آنها، منافقين قبل از يوم الفتح مي باشند، و منافقين بعد از آنها حکم سائر کفّار را دارند، دين جديدي نيست، بلکه عين اسلام است.
و ثالثاً ممکن است گفته شود کفر در لغت و در قرآن، مفاهيم مختلف دارد اگر چه همه به ستر و پوشيدن برمي گردد. مثلاً يکي از اقسام کفر، کفر نعمت است که بعض اقسامش موجب کفر اصطلاحي و موضوع احکام خاصّه اي که براي کفّار در شرع معيّن شده، نمي باشد.
بنا بر اين دعواي ظهور کفر در آياتي که ذکر شد، در کفر اصطلاحي، که شامل کساني هم بشود که در دلهايشان بيماري انکار حق نيست، بدون شاهد است و بيشتر از قدر متيقّن را نمي توان مستفاد از آيات دانست.
و رابعاً ممکن است گفته شود کفر که مفهومش ستر و پوشيدن است، ظاهر در فعل عمدي است که از شخص به قصد پوشيدن حق يا چيز ديگر صادر شود، و نسبت به کساني که حق را به واسطه قصور يا عدم عناد و لجاج نشناخته باشند، اطلاق کفر، مجاز يا مسامحه در لغت است. بنا بر اين، مي توان گفت: کفاري که با عدم معاندت قبلي ايمان بياورند، ايمانشان قبول مي شود.
گفته نشود: با اين بيان بايد کفار فعلي که کفر جحودي و عنادي ندارند، کافر نباشند و محکوم به احکام کفر نگردند. زيرا، جواب داده مي شود: نسبت به حکم قبول ايمان، کفار فعلي با کفار غير معاند يوم الفتح فرق ندارند، و اگر با سابقه معاندت هم ايمان بياورند، ايمانشان مقبول است، و ترتّب احکام کافر بر آنها براي اين است که موضوع آن احکام، عدم اقرار به شهادتين است، و حکم به اسلام که موضوع ترتّب احکام مُسلِم بر شخص است، متوقّف بر اقرار به شهادتين است. بديهي است مصلحت و منشأ اين حکم، فقط کفر جحودي نيست بلکه مصالح مهم ديگر نيز در آن هست.
و خلاصه اينکه منافاتي ندارد که نظر به بعض اقسام کفر، همه را کافر بگويند، و نظر به بعض اقسام ديگر، بعض اقسام را در حکم کافر بشماريم. وچون در اينجا مجال تفصيل و تحقيق بيشتر و ادامه بحثهاي فقهي و کلامي در اين موضوع نيست، به همين مقدار اکتفا مي کنيم «والله الهادي الي الحق المبين».
پاورقي
[1] سوره انبياء، آيه73.
[2] سوره قصص، آيه51.
[3] سوره احزاب، آيه6.
[4] سوره مائده، آيه55.
[5] سوره بقره، آيه124.
[6] سوره بقره، آيه30.
[7] سوره ص، آيه26.
[8] سوره فرقان، آيه74.
[9] سوره اسراء، آيه16.
[10] المعجم المفهرس، ج5، ص450.
[11] نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه82.
[12] سوره سجده، آيه29.
[13] سوره انعام، آيه158.
[14] سوره نمل، آيه14.