بازگشت

تجلي توحيد در اسلام


تجلّي توحيد در اسلام، به قدري نيرومند وپر تلالؤ است، که اسلام وتوحيد، وموحّد ومسلم، مانند دو لفظ مترادف، مفهوم واحد يافته، وبه گفته بيگانگان ـ مثل گوستاولوبون ـ عقيده توحيد، تاج افتخاري است که در بين اديان بر سر اسلام نهاده شده است. [1] .

اسلام، دين خدا است، دين توحيد است ودين همه پيغمبران وپيروان راستين شان دين حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم است. نه براي دين حق اسمي بهتر از اين اسم مي توان يافت، ونه براي بشر، واقعيت واصالتي اصيل تر وعاليتر از مفهوم اين اسم. واين از قضايايي است که مي گويند: «قياساتها معها» دليلش با خودش مي باشد، وخودش دليل خودش است.

دين حق غير از اسلام، به حق نخواهد بود، وهر تعبير ديگر که از دين حق بشود، اگر مفهومش، مفهوم کلمه «اسلام» يا کلماتي که در لغات ديگر با آن مترادفند، نباشد، دين حق نيست. خدا واحد است، ودين حق واحد است، وآن اسلام است که در مفهومش هيچ گونه دوگانه خواهي ودوگانه پرستي وشرک نيست. تسليم خدا بودن، وفرمانبردار وفرمان پذير بي قيد وشرط او بودن، هم به اعتقاد وهم به عمل، اسلام است. براي انسان هم، عالي تر از اين، مقام ومرتبه اي نيست وکمالي از اين بالاتر نمي شود. لذا خداوند متعال پيغمبر جليل خود حضرت خليل عليه السلام را در قرآن مجيد مسلم خوانده است، واز پسران يعقوب حکايت مي فرمايد که در پاسخ پدرشان که در هنگام در گذشت از اين جهان، به آنها گفت: (ما تعبدون من بعدي) گفتند: (نعبد الهک واله آبائک ابراهيم واسمعيل واسحق الهاً واحداً ونحن له مسلمون). [2] .

بنابر اين اگر چه اسلام، عنوان ونام ورسالت دعوت حضرت خاتم الانبيا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد وپس از ظهور آن حضرت، بر غير آنچه آن حضرت به آن رسالت داشته، صحّت اطلاق ندارد، اما اين نامگذاري وحصر عنوان اسلام به اين دين، براي اين است که اسلام خالص است، واسلام هيچکس، جز به تسليم در برابر اين دين وپذيرفتن احکام ومحرمات وواجبات آن محقق نمي شود، ويکي از شواهد بر خاتميت اين دعوت وبقاي آن تا روز قيامت اينست که در عصري که مفهوم اسلام مجهول وناشناخته مانده بود ونامها وعنوانها وبر چسب هاي ناجور، به ادياني که سابقه الهي وحقانيت داشتند، زده بودند، ونه فقط اين نامها نارسا ومعرّف حقيقت آنها نبود، بلکه با اسلام مغاير ومنافي بود، در چنين زماني، اين دعوت بر اساس وحي الهي، اسلام را به جهانيان عرضه کرد، وصريحاً در مثل آيه (ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه) [3] وآيه (إن الدين عند الله الاسلام) [4] اسلام را يگانه راه نجات اعلام کرد. ودر آياتي مثل (فلا وربک لا يؤمنون حتي يحکموک فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا في أنفسهم حرجاً مما قضيت ويسلموا تسليماً) [5] وآيه (وما کان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضي الله ورسوله أمراً أن يکون لهم الخيرة من أمرهم) [6] وآيه (ومن يسلم وجهه الي الله وهو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقي) [7] وآيه (ومن أحسن قولاً ممن دعا الي الله وعمل صالحاً وقال انني من المسلمين) [8] وآيات ديگر، ويژگيها وآثار وجلوه هاي اسلام وحقيقت دين را به نحوي که هيچ تعلق ووابستگي به گروه ونژاد ومنطقه اي نداشته باشد، واصول وفروع آن فطري وخردپسند، ودر همه ازمنه واعصار، وحدت ديني را تأمين نمايد، روشن فرمود که پس از چهارده قرن، يگانه بيان کامل وجامع وبي بديل، دين حق است، والي الابد هم بي بديل خواهد بود. همه بايد به اين دين بگروند وهمه بايد نداي وحدت سر دهند واسلام را که عالي ترين وکامل ترين طرح وحدت است، بپذيرند، وشعارهاي وحدت (انّ أکرمکم عند الله أتقيکم) [9] =«همانا گرامي ترين شما، نزد پروردگار پرهيزکار وبا پرواترين شما است». و «الناس کلهم بنو آدم وآدم خلق من التراب ولا فضل لعربي علي عجمي ولا عجمي علي عربي ولا أحمر علي أبيض ولا أبيض علي أحمر الا بالتقوي [10] =همه مردم فرزند آدمند وآدم از خاک خلق شده وهيچ فضل وبرتري بر هيچ عربي نسبت به عجمي وبر هيچ عربي وبر هيچ سرخ پوستي به سفيد پوستي، وبر هيچ سفيد پوستي به سرخ پوستي نيست مگر به تقوا». را سر دهند، وزبان حال ومقال همه مردم جهان، از هر نژاد، واهل هر قاره وشهر وروستا، اين باشد:



الصين لنا والعرب لنا

والهند لنا والکل لنا



أضحي الاسلام لنا دينا

وجميع الکون لنا وطنا



توحيد الله لنا نور

أعددنا الروح له سکنا




پاورقي

[1] تاريخ تمدن اسلام وعرب، ص142.

[2] (حضرت يعقوب هنگام مرگش به پسران خود گفت:) بعد از من چه کسي را مي پرستيد گفتند خداي تو وخداي پدران تو ابراهيم واسماعيل واسحاق را که معبود يگانه است وما مطيع فرمان او هستيم. (سوره بقره، آيه133).

[3] هر کس غير از اسلام ديني را اختيار کند هرگز از او پذيرفته نيست. (سوره آل عمران، آيه85).

[4] همانا دين (پسنديده وپذيرفته شده) در نزد خدا اسلام است. (سوره آل عمران، آيه19).

[5] نه چنين است قسم به خداي تو که اينان به حقيقت اهل ايمان نمي شوند مگر آنکه در خصومت ونزاعشان تنها تو را حاکم کنند وآنگاه هر حکمي که بکني هيچ گونه اعتراض در دل نداشته وکاملاً از جان ودل تسليم فرمان تو باشند. (سوره نساء، آيه65).

[6] هيچ مرد وزن مؤمن را در کاري که خدا ورسولش حکم کنند اراده واختياري نيست. (سوره احزاب، آيه36).

[7] وهر کس روي تسليم ورضا به سوي خدا آورده ونيکوکار باشد چنين کسي به محکم ترين رشته الهي چنگ زده. (سوره لقمان، آيه22).

[8] چه کسي در جهان، از آن کس که خلق را به سوي خدا خواند ونيکوکار گرديد وهمي به عجز ولابه گفت که من تسليم خدايم، بهتر ونيکوکارتر است. (سوره فصّلت، آيه33).

[9] سوره حجرات، آيه13.

[10] الدر المنثور، ج6، ص11.