تجلي توحيد در رسالات انبيا
تجلّي توحيد را در رسالت انبيا، به سه گونه مي توان تحت بررسي قرار داد:
نخست، از جهت پايه بودن ايمان به خدا وعقيده به توحيد، براي عقيده به نبوات ورسالتهاي آسماني، که بديهي است عقيده به توحيد مانند زير بنا، وعقيده به نبوّت وهر عقيده حق ديگر نسبت به آن، مانند رو بنا است. چنانکه کل عقايد حقّه وبينش هايي که انسان دارد، وبرداشتهايش از مکتبهاي مختلف نسبت به اخلاق واعمال وروش زندگي وشکل نظاماتي که حاکم مي شود، زير بنا است. بنابر اين با نداشتن بينش توحيدي، رسيدن به ايمان به نُبوات، طفره ومحال است.
دوم، از جهت رسالت انبيا، که عمده واساس آن دعوت به توحيد ويکتا پرستي وپرورش موحّد ويکتا پرست مي باشد.
قرآن مجيد، رسالت پيامبران وکوشش وتلاش آنها را، در دعوت به توحيد وتربيت افراد موحد، وساختن جامعه توحيدي، وهمچنين مبارزه آنها را با مظاهر شرک وطاغوت پرستي، شرح داده ونشان مي دهد که در طول تاريخ جهان، انبيا بودند که فطرت توحيدي مردم را بيدار کرده، آنها را از پرستش طاغوتها نجات داده اند. چنانکه در اين آيه مي فرمايد:
(ولقد بعثنا في کل اُمة رسولاً أن اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت) [1] .
يکي از پيغمبران بزرگ که در قرآن مجيد از او تجليل شده است، حضرت ابراهيم، ابو الانبياء عليه السلام است، که با شرک وبت پرستي نمرود ونمروديان، به آن شکل بي سابقه وبي نظير مبارزه کرد وافکار را عليه شرک وبت پرستي، ونمرود وطاغوت، بسيح کرد، واز قدرت طاغوتي نمرود نهراسيد، وبا فرياد
(إني بريء مما تشرکون) [2] و
(وجهت وجهي للذي فطر السموات والارض) [3] .
دلها را تکان داد، ومردم را به خوديّت خودشان وبه فطرتشان باز گرداند.
اين پيامبران، همه در کنار مستضعفان ومحرومان جامعه بودند واستعباد واستبداد را محکوم مي کردند، وبا فقراي مؤمنين همان روابط را داشتند که با اغنياي ايشان داشتند. وخلاصه زبانشان ودعوتشان وعملشان وثروتشان همه از توحيد ودواعي الهي ملهم بود، وزندگي موحدين را به همه درس مي داد. در خوف ورجا وتوکّل وعبادت ومحبّت توحيد در خوف، وتوحيد در توکل وعبادت ومحبت، اساس کارشان بود.
گفته نشود: چگونه دعوت انبيا به توحيد، منطقي است با اينکه عقيده به نبوّت فرع عقيده به توحيد است وبا گفته پيغمبران، اثبات وجود خدا وتوحيد او قابل توجيه نيست؟.
زيرا جواب داده مي شود: دعوت انبيا دو بخش دارد. يک بخش آن مربوط به توحيد وخدا شناسي واصل نبوّت عامّه وهمچنين دعوت به عناوين کلّي است، مثل راستي وامانت وعدالت ورحم وترک ظلم وخيانت وغير اينها از اموري که عقل، حسن يا قبح آنها را درک مي نمايد. در اين بخش، نقش انبيا تذکّر واستخراج فطريات وبه کار انداختن قواي عقلي وفکري بشر است. چنانکه امير المؤمنين عليه السلام فرمود:
«فبعث فيهم رسله وواتر اليهم أنبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذکروهم منسي نعمته، ويحتجوا عليهم بالتبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول [4] .
=«پس خداي تعالي پيغمبران خود را در بين آنان برانگيخت وايشان را پي در پي مي فرستاد تا عهد وپيمان خداوند را که جبلي آنان بود بطلبند وبه نعمت فراموش شده يادآوريشان کنند واز راه تبليغ با ايشان گفتگو نمايند وعقلهاي پنهان شده را بيرون آورده به کار اندازند».
در اين بخش، دعوت پيامبران متّکي بر عقل وفطرت است، واز کسي نمي خواهند که تعبّداً دعوت آنها را بپذيرد.
بخش ديگر دعوت انبيا، مربوط است به دعوت به رسالت خودشان روحيي که بر آنها نازل مي شود، وتعيين مصاديق ظلم وخيانت وعدل وامانت واحکام ونظامات. در اين بخش، طبعاً بايد دعوت متوجّه کساني باشد که به خدا وعالم غيب ايمان آورده باشند، ولذا در مسأله واجب بودن روزه مي فرمايد: (ياأيها الذين آمنوا کتب عليکم الصيام...) [5] =«اي کساني که ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شد...» وهمچنين در موارد ديگر، که متجاوز از هشتاد مورد است.
ودر اينجا است که بايد پيغمبر، دليل صدق وبيّنه اي مثل معجزه داشته باشد.
بنابر اين اشکال اينکه دعوت انبيا به توحيد، «دورگونه» بوده وقابل توجيه نيست، مرتفع مي شود.
سومين شکل تجلّي توحيد در رسالت انبيا، اينست که دين، از جهت اينکه متضمن برنامه ها وقوانين واحکام ونظامات مربوط به نواحي متعدّد زندگي بشر است، تحّقق دهنده توحيد نظام وتوحيد قوانين مي گردد، وآنچه در اين توحيد، اصل است اينست که بشر از جهت اينکه اجتماعي ومدني الطبع است، واز جهات ديگر، نيازمند به قوانين واحکامي است، که عمل به آنها سعادت دنيا وآخرت وکمال مادّي ومعنوي او را تأمين نمايد. وکسي غير از خداوند متعال صلاحيّت وضع قوانين واحکام را ندارد. زيرا خدا است که بر کل افراد بشر وانس وجن وملائکه، حتي انبيا واوليا، ولايت دارد.
وبه عبارت ديگر، آنچه در صلاحيت جعل احکام ووضع قوانين وقواعد، شرط است، دو چيز است: يکي اينکه قانونگذار کسي باشد که عالم به تمام مصالح ومفاسد امور ونواحي جسم وروح وقوا وغرايز ونيازهاي فردي واجتماعي مردم باشد، واز اينکه فايده اي از عمل به آن قوانين ببرد، منزّه باشد، ومتّهم به داشتن غرض خاصّي در جعل قوانين نشود، ودر معرض اين اتّهام هم نباشد.
بديهي است، اين صلاحيت را کسي غير از خداوند متعال دارا نيست، که هم عالم به تمام مصالح ومفاسد است، واين انسان شناخته نشده را آفريده ومي شناسد، واز درون او ونهان او آگاه است، واز هر گونه نقص وغرض، چون غني بالذّات وکامل بالذّات است، منزّه ومبرّا است.
دوم اينکه قانونگذار کسي باشد، که بر همه انسانها بالذّات ولايت داشته باشد، واختيارش نسبت به انسان وتعيين برنامه امورش، از اختيار خود انسان، بيشتر باشد، وبلکه اختيار انسان، چه تکويني وچه تشريعي، به تکوين وتشريع او باشد. پر واضح است که چنين کسي نيز، غير از خداوند متعال نيست که مالک وصاحب وخالق ورازق همه بشر وهمه مخلوقات است وهمه تحت ولايت مطلقه او هستند [6] ، وهمه احکام وتکاليف بايد به وحي او ومستند به او باشد، ومداخله در اين امور، مداخله در شؤون ربوبي، واستکبار واستعلا وخلاف توحيد است. وبه همين جهت است که به حکم آيه کريمه: (قولوا آمنا بالله وما انزل الينا وما انزل الي ابراهيم واسمعيل واسحق ويعقوب والاسباط وما أُوتي موسي وعيسي وما أُوتي النبيون من ربهم لا نفرق بين أحد منهم ونحن له مسلمون) [7] بايد به نبوت تمام انبيا، ايمان داشته باشيم. دعوت همه، دعوت به خدا بوده است، ودر جوهر وحقيقت، واحد بوده، وآن اسلام وتسليم بودن در برابر خدا، وحکم وفرمان خدا، وقانون خدا است. امت پيغمبران در اين ديد، امت واحده هستند، (وان هذه امتکم امة واحدة وأنا ربکم فاتقون) [8] نسبت به همه آنها صادق است. يهوديّت ونصرانيت واين گونه الفاظ، نمي تواند عنوان دعوت انبيا ومعرّف آن باشد چنانکه ايمان به موسي وعيسي اگر فقط ايمان به وحيي باشد، که بر آنها نازل شده، واز مسائل نا معقول وباطلي که در تورات واناجيل رايجه است منزّه باشد، بدون ايمان به رسالت حضرت خاتم الانبيا، اسلام نمي باشد.
پاورقي
[1] همانا در ميان هر امتي پيغمبري فرستاديم (تا به خلق ابلاغ کند) که خداي را پرستش کرده واز بتان وطاغوتها دوري گزينند. (سوره نحل، آيه36).
[2] از آنچه شريک خدا قرار مي دهيد من بيزارم (سوره انعام، آيه78).
[3] همانا من با ايمان خالص روي به سوي خدائي آوردم که آفريننده آسمانها وزمين است. (سوره انعام، آيه79).
[4] نهج البلاغه، خطبه اول.
[5] سوره بقره، آيه183.
[6] گفته نشود: «چگونه همه تحت ولايت او هستند؟ با اينکه خداوند در آيه257 سوره بقره مي فرمايد: (الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور والذين کفروا أولياؤهم الطاغوت)«که دلالت دارد بر اينکه، خداوند سبحان فقط ولي مؤمنين است، واولياي کافرين طاغوت مي باشد». زيرا پاسخ داده مي شود: ولايتي که براي خدا، بر هر چيز وهرکس ثابت است، عبارت است از قدرت ذاتيّه وبي نهايت او، که در برابر آن، همه ممکنات خاضع ومطيع ومنقاد هستند، وچنانکه در قرآن مجيد آيه83 سوره آل عمران مي فرمايد: (وله أسلم من في السماوات والارض طوعاً وکرهاً) همه تسليم اوامر تکويني او مي باشند و (إنما أمره اذا أراد شيئاً أن يقول له کن فيکون) (سوره يس، آيه82) کليه امور، طبق قضا وقدر او جاري است. اين ولايت، همه را زير پوشش خود گرفته وکسي نيست که بتواند از آن سرباز زند. که از جمله مظاهر وموارد ظهور اين ولايت، اختيار داشتن بندگان است، که انسان نمي تواند اختيار نداشته باشد. چون داشتن اختيار، امري از امور تکويني است، که انسان را در آن اختيار نيست، واو مختار است، چه بخواهد، وچه نخواهد. اينکه مي گوئيم همه تحت ولايت مطلقه او هستند، مقصود اين ولايت است واما آن ولايتي که در آيه (الله ولي الذين آمنوا...) مراد است، علي الظاهر ولايت وتصرّف در امور اختياري عبد است، که به صورت هدايت وتوفيق ووحي ودعوت انبياء وامر ونهي وتکليفات الهي وعنايات غيبي نسبت به مؤمنين وکساني که زمينه قبول وپذيرفتن اين ولايت را دارند، محقّق مي شود، ونظير ولايت موالي بر عبيد، که با قبول اوامر ونواهي آنها، تحقق مي يابد وعبد تحت نفوذ وتاثير اوامر آنها، در عين اختيار خود، عمل مي نمايد.
در اينجا گاه ولايت، اثرش در عبد به حدّي مي رسد که عبد سرتا پايش اطاعت وتجسم مراد مولي مي شود، وحديث قدسي معروف: «کنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها» در حقش صادق مي شود، وقلبش مصداق «انّ القلوب بين اصبعين من أصابع الله يقلبها کيف شاء» (سفينة البحار، ج2، ص295) مي گردد، ودواعي او همه الهي مي شود، وعامل مشيّة الله مي گردد.
در برابر اين ولايت، ولايت شيطان وطاغوت، ودعوتها واضلالات ابليسي است که آن نيز، در محدوده امور اختياري بشر وبه اختيار او انجام مي پذيرد، ومراتب مختلف دارد. تا آنجا که (أفرأيت من اتخذ الهه هويه) (سوره جاثيه، آيه32) و (ختم الله علي قلوبهم وعلي سمعهم وعلي أبصارهم غشاوة): (سوره بقره، آيه7) و (لهم قلوب لا يفقهون بها ولهم آذان لا يسمعون بها ولهم أعين لا يبصرون بها اولئک کالانعام بل هم أضل) (سوره اعراف، آيه179) در حق او صادق مي شود. تا حدّي که شيطان نيز به او مي گويد: (إني بريء منک) وهمه زمينه هاي خير وقبول حق، در او بي اثر شده، حامل اراده طاغوت، ودر ولايت کامل شيطان قرار مي گيرد.
[7] بگوئيد که ما به خدا، وبه آن کتابي که بر پيغمبر ما وبه آنچه بر ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب وفرزندان او، وموسي وعيسي وبه همه آنچه بر پيغمبران از جانب خدا نازل شده ايمان داشته وعقيده منديم وبين هيچ يک از پيغمبران فرق قايل نشده وتسليم فرمان او هستيم. (سوره بقره، آيه136).
[8] واين مردم همه يک دين دارند ومتفق الکلمه هستند ويک امتند ومن يگانه خداي شما هستم پس از من بترسيد. (سوره مؤمنون، آيه52).