رافت بر تخت ظهور
فصل دوم ظهور رافت
رافت
بر تخت ظهور
اگر آنها كه درك كاملى از روايات ندارند نيز در
اين اقيانوس شناور شوند و اخبار و احاديث دوران ظـهـور [نـور عـلـى نـور]
را تـامـلـى نـمايند, خواهند ديد آنكه در پرده غيبت بود وپدر مهربانش
مـى خـوانـدنـد
و دسـتان پرمهرش به غل هجران بسته , طبيب دلسوزش مى ناميدند و به صحراى
غربت حيران ,مادر عشقش
مى گفتند, اكنون كه به تخت ظهور تكيه كرده چه بايد ناميدش ؟ و به
چه خواندش و چگونه توصيفش نمود و به كه مانندش كرد؟...
فـقط آن زمانه را آنها كه مى بينند
بايد به تعريف بنشينند كه از هرچه بگوئى برتر است و آن روزى
اسـت كـه زمـيـن جـلوه گاه
انوارپروردگارش مى شود و نور افشان مهر او مى گردد, آنسان كه
هـم آغـوشـان حـور
و مـسـنـدنـشينان قصور, زاهدانه دست رد به سينه بهشت مى زنند و حسرت
بـازگـشـت بـه دنيا
را مى خورند واينجاست كه زمين و زمينيان رشك حور و غلمان مى گردند
وعـاشقان سر از گريبان
خاك بيرون مى كنند و مست تاجگذارى رافت مى شوند و زندگان فرياد
مـى كـنـنـد
رفـتـه گـان را كه : برخيزيدو آرزو مى كنند كه اى كاش آنها زنده
شوندو آن
زمان مؤمنان به آرزوى ديرينه خويش مى رسند كه مى گفتند:
متى ترانا ونراك وقد نشرت لواء النصر ترى , اترانانحف بك وانت تام
الملا.
كـى مـى رسـد آن زمان كه
تو را نظاره كنيم و تو ما رابنگرى در حالى كه پرچم نصرتت برافراشته
شـده ,آيـا مـى شود كه تو
ما را بنگرى در حالى كه بر گرد توحلقه زده , تو را در ميان خود گرفته
باشيم و تو امام همه باشى .
حضرت پيامبر اكرم (ص ) نيز اين صحنه را چنين تصويرمى فرمايند:
تاوي اليه امته كما تاوي النحل
الى يعسوبها,يملاالارض عدلا كما ملئت جورا حتى يكون الناس على
مثل امرهم الاول , لايوقظ نائما,
ولايهريق دما.
مـردم مـانـنـد زنـبـوران
كـه بـه پـادشـاه خود پناهنده مى شوند به سوى او (حضرت مهدى (ع ))
پـناه مى برند و آن طور كه
زمين از ظلم و جور پر شده آن را مملو از عدل مى كند تا جائى كه مردم
مانند اول شوند, خوابيده را بيدار نمى كند و خونى رانمى ريزد. بـايـد ايـن شـتـاب
مردم به سوى آن بزرگوار و آغوش گشودن آن حضرت به روى مردم را دليل
وسـعـت رافـت آن
وجـود نـازنـيـن گـرفـت , و حـاكـى از رويـدادى دانـسـت كـه نـظير آن از
رسـول گـرامـى (ص )
در روز فتح مكه مكرمه ديده شد كه از جانب آن حضرت منادى فرياد كرد:
امروز روز عفو و بخشش است . و اين گرايش شديد مردم
نسبت به آن حضرت را تحليلى جزاين مطلب نمى توان نمود, زيرا توجه
و اقـبـال مردم به آن حضرت
در حالى است كه آنان همان اكثريتى هستند كه جامعه ظلم و جور را
تشكيل داده و موجب فساد
و تباهى زمين شده اند, و همه آنها به نوعى مستحق عقوبت يا قصاص و
يـاحـدى از حـدودنـد,
و در ايـن صورت است كه فقط خواص ازدوستانش باقى مى ماند و بقيه از
شمشير قهرش خواهندگريخت . اما واقعيت مطلبى ديگر است ,
بلكه هر آن كس كه از ماء معين دور افتاده و مبتلا به گنداب جهلها
و تزويرها شده و سوزعطش
خود را به مردابهاى نفاق و ضلالت تسكين داده و دردگرسنگى را به
مردارها آرام نموده , از ديو
تنهائى به صحبت زاغ و زغن پناه آورده و آن قدر در قفس حرمان مانده
كه رنگ و بوى گل از ياد برده و از همه اينها خسته شده است و... اوسـت كه قدر بهار را
مى داند و چون بهار دلها آيد به استقبالش مى رود و طراوت روزگاران را به
نـقـد جـان مى خرد,
او دردهجران كشيده و سردى خزان ديده از يوغ طاغوتيان سوزهاداشته و از
سـيـاهـى زاغـان خـون
دلها خورده , به همين جهت به او پناهنده مى شود همچون زنبورى كه به
سلطان خود پناه مى برد. اگـر بـه قـسمتى
ديگر از اين روايت دقت شود واضح مى گردد كه حضرت عمدتا اين بشر دور از
هـدايت را به راه مستقيم مى كشاند
و كمر به تربيتش بسته به آنجائى باز مى گرداند كه ازآن جدا
شـده و بـه آن فـطـرت
زلالى رجوعش مى دهد كه از هرگونه آلايش پاك بوده و او را به تماشاى
حقايق در آن آيينه صاف وا مى دارد.