اهداء آغاز سخن
اهداء
به بهار دلها و صفاى لحظه ها .< >..< > به قلب طپنده و طپش قلبها .< >..< > به نور ديدگان و طراوت روزگاران .< >..< > به آرزوى چشم انتظاران .< >..< > به امام مهدى صاحب العصروالزمان .< >..< > وتقديم به همه ديده براهان ومنتظرانش
اين قليل .< >..< >
الـحـمـدللّه رب العالمين وصلى
اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين .< > اللهم كن لوليك الحجة بن
الحسن المهدي صلواتك عليه وعلى
آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة وليا وحافظاوقائدا وناصرا
ودليلا وعينا حتى تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا.< > الـلـهـم هب لنا رافته ورحمته
ودعائه وخيره ما ننال به سعة من رحمتك وفوزا عندك واقبل الينا
بوجهك الكريم برحمتك ياارحم الراحمين .< >
آغاز سخن
چندى قبل بود كه با دل سوخته اى همراه
شدم و او زبان به حكايت گشود و از غربت شمع گفت , و از خـلـوتـش وتنهائيش ,
از قطرات اشك به دامن چكيده اش , و از سوز دل وشعله سينه اش , و از
پـروانـه هـاى گرداگرد
او سخنها گفت , و ازخاكستر عاشقانى كه در آرزويش سوخته اند قصه ها
خواند.< > از خـفاشان ناله ها داشت كه
به ستيز شمع مى روند و پروانگان عاشق را مى درند, و از زاغها شكوه ها
كـرد كه با گلستان چهامى كنند
و بر زيبا گل نرگس چه دشمنيها روا مى دارند و نواى بلبلان را
بـا فرياد زشتشان درهم
مى شكنند, و با سياهى قلبشان پرده بر رخ گل مى كشند, تا شايد قمريان
ترانه ها از ياد برند وبلبلان شور و نوا را و...< > بـا خـود گـفـتـم :
سر به صحراها مى گذارم و دشتها را مى پيمايم وحكايت غربت گل را به همه
مـى گويم و ناله مظلوميش
را به همه جا مى رسانم و ديوانگان عشقش را به نصرتش مى خوانم ,اما
صد افسوس كه پايم رنجور
و سينه ام تنگ و ناله ام لرزانست و اين دل شب گرگ صحرا فراوان و .< >..< > اگر به انتظار صبح
مى نشستم غربت گل آزارم مى داد و سوزسينه بلبلان جانم را مى سوخت , اين
بود كه متحير شدم چكنم و
چگونه عقده از دل بگشايم و پرده از رخ يار برگيرم و رقيبانش را رسوا
كنم
و دوستانش را برق اميد بخشم و شميمى ازدوست بر منتظران ارمغان آورم .< > در اين غوغا بودم كه
عزيزى شعله اى در تاريكى حيرتم افروخت و دلم را بر كلام نغزش دوخت و از
پـى آن دست برقلم بردم تا
آنچه از زيبا گل نرگس شنيده ام به تصوير كشم .< >..واينگونه سخن آغاز
گرديد كه :
بسيارى شايد اين سخن
را شنيده اند و از ترس بر جان خودلرزيده اند كه دوازدهمين امام - ارواحنا
لـتـراب مـقدمه الفداء -
آن زمان كه ظهور مى كند بيشتر مردم دنيا را مى كشد و جوى خون به راه
مـى انـدازد و از كشته ها
پشته ها مى سازد و نفس را درسينه ها قطع مى كند و قيام او براى عذاب و
عقوبت مردم است و...< > هـزاران حـرف ديـگر
كه حجابى بر حجابهاى او مى افزايد وسدى افزون بر آنچه كه هست بر روى
مـردمـان مـى كشد تا
هرگزنور جمالش را نبينند و به فيض ظهورش نرسند و او بيش ازپيش در
غـربت خود بماند و از فراق
دوستان بنالد, و آنچه ازهمه بيشتر قلب محبانش را مى آزارد آنكه اين
سـخـنـان از كسانى به
گوش مى رسد كه دعوى ارادت و محبت به او مى كنند و بااين همه دام بر
كـبـوتـرانش مى گسترند
و ريسمان به پاى آنان مى بندند تا هرگز گرد بام او نپرند و نامش را بر
زبان نبرند.< > بـديـن جـهـت به پيشنهاد
يكى از سروران تصميم گرفتم تا به جمع آورى بعضى روايات و اخبار
پـيـرامون رافت و عطوفت
آن مهربان امام بپردازم , شايد بتوانم قطره اى از آن چشمه سارمحبت را
پـيمانه كنم و موجى
از آن خروشان رافت را جارى سازم , بدان اميد كه تشنه گان معرفتش قدرى
سيراب شوند وشيفتگان طلعتش واله و شيدا.< > و آنانكه ترسان از قهر اويند دل
به عفوش بندند و مهر لب بشكنند و زبان به نام دلكش او باز كنند تا
حـلاوت يـادش جانشان
را زنده كند و مرغ روحشان را پرواز دهد شايد بر بام خانه اش بنشينند و از
خوان قربش دانه ها برچينند.< > و سرانجام اين صفحات
جمع آورى گرديد و اكنون به محضردوستانش تقديم مى گردد, اميد كه
در نـظـر كـريـمـانه آن
ولى اعظم مقبول افتد كه اين بضاعت مزجاتى است كه به محضرآن عزيز
آورده ايـم و كـمـتر
از بال ملخيست كه به ساحت اقدسش عرضه مى داريم و آستان ملك پاسبانش
بوسيده و .< >..مى گوييم :
(يـا ايـهـا الـعزيز مسنا واهلنا
الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لناالكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى
المتصدقين ).< > اى سليمان مورى آمد بر درت ----- رد مكن او را به جان مادرت
اى كه صدها چون سليمان مور تست ----- چون كليم اللّه بسى در طور تست
تربت پاك كريمه اهل البيت (ع ) قم ,
محمدحسن شاه آبادى