بازگشت

اميد فرد و اميد اجتماع



اميد فرد و اميد اجتماع


برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر




فرد بشر، اميدى دارد و اجتماع بشر، اميدى .


امـيـد فـرد، ويـژه خـود اوسـت و امـيـد اجتماع از آن اجتماع است ، كه همگى افراد در آن شركت
دارند.


گـاه ، امـيـد فـرد براى اجتماع است و فردى در راه آرمان اجتماع مى كوشد و رنج مى برد.
اين گونه افراد، خدمتگزاران بشر هستند.


امـيـد اجـتـمـاع از قـبـيـل آسـايـش ، سـعـادت ، خـوشـبـخـتـى ، تـنـدرسـتـى ، بـر قـرارى
عدل ، كوتاهى دست ستمگران و ديگر اميدها كه همه افراد بشر در اين خواسته ها شريكند؛
خواه مردم مذهبى ، پيرو هر دين كه باشند، خواه مردم مسلكى ، دنباله رو هر مسلك و گروهى
، خـواه مـردم ضـد مـذهـب و ضد مسلك از هر دسته و هر طبقه . مردم بى تفاوت و لاابالى ، و
خـوش نـشـيـن و صـلح كـل نـيز چنين اميدهايى دارند. ولى تفاوت آنها با دگران آن است كه
تـنـبـلى سـر و پـاى آنـهـا را فرا گرفته ، نمى گذارد در راه سعادت خود و دگران قدم
بردارند.


اميد اجتماعى وقتى شدت يافت ، هدف اجتماعى و آرمان بشرى خواهد شد و همان طور كه اميد
فـرد، خـود بـه خـود انـجـام شـدنـى نيست و بايد در پى آن روان شد تا بدان رسيد، اميد
اجتماعى نيز چنين است ؛بايد كوشيد، رنج برد، مقاومت كرد، پايدارى نمود، تا بدان رسيد
و نبايد از خطر ترسيد. آرى بايد از جان گذشت تا به جانان رسيد.


ايـن جـاسـت كـه عـظـمـت مـقـام انـبيا و اوليا شناخته مى شود و ارزش ‍ كوششهاى آنان در راه
سعادت بشر روشن مى گردد.


ايـنـان هـسـتند كه خدمتگزاران بشرند، مردمى هستند كه در راه سعادت بشر رنج مى برند،
گـنـج خـود را فـدا مى كنند، جانبازى مى كنند، فداكارى مى كنند، از بشر ستمها مى كشند،
تـا بـشـر را بـه سـعادت برسانند و پيك خوشبختى او باشند و هيچ گونه پاداش نمى
خواهند؛ نه مقامى و نه منصبى نه مدحى و نه ثنايى ، نه سرمايه اى و نه ثروتى و نه
قدرتى و نه توانى .


خـورشـيـد را اگـر در دست راستشان گذارى و ماه را در كف چپشان نهى ، از آرمان مقدس خود
دسـت بـر نـمـى دارنـد. و گـر پيكرشان را بسوزانى و زنده شوند، از هدف عالى خويش
انصرافى حاصل نمى كنند.


اين بزرگواران ، مى كوشند كه اجتماع بشرى را به سوى آسايش و نيكبختى و سعادت ،
رهسپار سازند و موانع را از ميان بر دارند. افراد بشر را به كمك مى خواهند و از همه مى
خـواهـنـد كـه حـسـابـهـاى شـخـصـى را دور بـريـزند و به هم برسند و به كمك يكديگر
بـشتابند، تا انسانى بدبخت يافت نشود و ستمديده اى در زير ستم نماند. بدين گونه
، بـشر را راهنمايى مى كنند و خود را با بشر يكجور مى دانند،در برج عاجى مى نشينند و
در مـيـان بـشـر قـرار دارنـد، هـمه را همانند خود مى دانند. آرى پاكيزه ترين و مقدس ترين
افراد بشر، پيامبران و فرستادگان خدا هستند؛ مردمى كه خلقشان ، خويشان ، گفتارشان
و رفتارشان ، خدايى است .


مانع بزرگ


رسـيـدن بشر به اميد اجتماعى ، خود موانعى دارد، موانعى كه ساخته دست خود بشر است و
آنها بزرگترين مشكلى هستند كه خدمتگزاران بشر با آن روبرو شده و بايستى آنها را از
ميان بردارند.


يكى از آن موانع ، خود خواهى بشر و خود پسندى اوست كه به صورت قدرتهاى چپگرا و
راسـتـگـرا، زمـام بـشـر را بـه دسـت گرفته اند و سد راه سعادتش شده اند؛ چون سعادت
بـشر با انحصار طلبى آنها مغايرت دارد. خدمتگزاران بشر، بايستى اين مانع بزرگ را
از پـيـش پـاى خـود بـردارنـد. نـخستين گام براى برداشتن اين مانع ، آموزش و پرورش ‍
بـشـر اسـت . هـنـگـامـى كـه در مـيـان بـشـر مـردمـانى مهذب و پارسا در عرصه گيتى قدم
گذارند، نخستين قدم سعادت خواهد بود.


انـبـيـاى خـدا در ايـن راه كـوشـشـهـاى بـسيار كرده و رنجهاى بى شمار برده اند و موفقيت
حاصل كرده اند و انسانهايى ساخته اند.


خطاى بشر


ديگرى از موانع رسيدن بشر به اميد اجتماعى خويش ، خطاى بشر است .


خـطـاى بـشر در اين است كه ظلم را نمى بيند و ظالم را مى بيند و به جاى مبارزه با ظلم ،
با ظالم مى ستيزد و مبارزه مى كند.


ايـن ، نـشـانه كوتاه بينى اوست كه پيوسته در پى كوبيدن ظالم است كه انتقام ، از اين
ديد بشرى ، ريشه مى گيرد.


نـبـرد بـا ظـالم بـدون شـنـاخت ريشه هاى ظلم و مبارزه با آنها چندان سودى براى بشريت
نـخـواهـد داشـت ؛ چـون بشر را به هدفش نزديك نمى كند. چه بسيار مردمى كه در تاريخ
بـشـر بـا سـتـمـگـران مـبـارزه كـرده انـد و آنـهـا را كـوبـيـده انـد، ولى بـه حـكـومـت
عدل نرسيده اند.


در مـبـارزه بـا ظـالم ، بـدون ريشه كنى ظلم ، اگر پيروزى نصيب شود، ظالمى مى رود و
ظـالمـى ديـگـر بـه جـاى آن مـى نـشيند سلطان محمد خوارزمشاه مى رود چنگيز به جايش مى
نشيند. سزار روس مى رود لنين به جاى او مى نشيند.


و اگر شكست نصيب شود، ظالم نيرومندتر شده و ظلمش دو چندان مى گردد و روحيه مبارزان
بـسـيـار ضـعـيـف مـى شـود و امـيـدشـان بـه مـوفـقـيـت ، نـاچـيـز مـى گـردد و امـيد به آرزو
مبدل مى شود.


ولى اگر بشر با ظلم مبارزه كند، چنان مشكل لاينحلى پيش نمى آيد و بشر مى تواند گام
به گام در اين راه جلو برود و سرانجام عروس موفقيت را در آغوش بگيرد. مبارزه با ظلم ،
مبارزه با ظالم را در بر دارد.


جهادهاى اولياى خدا در طول تاريخ ، مبارزه با ظلم بوده است . مبارزه با ظلم قداست دارد و
هيچ گاه با گناه همراه نيست .


قداست هدف ، وسيله ناپسند را پسنديده نمى سازد و گناه را نيكوكارى قرار نمى دهد.


گـنـاه را بـه كـار گـرفـتـن و آن را وسـيـله قرار دادن ، خود ظلم است و نقض ‍ غرض است .
اولياى خدا در جهادهاى خود، هيچ گاه گناه را به كار نگرفته اند و از وسيله شوم استفاده
نكرده اند. آرى ، به وسيله گناه نمى توان گناه را شست و گنهكارى را از ميان برداشت .
گناه بجز گناه نزايد و از ظلم انتظار عدل نبايد داشت .


راه نزديك


هـر خردمندى ، براى رسيدن به هدف ، راه نزديك را بر مى گزيند تا هر چه زودتر به
هدف برسد و مقصود خود را در يابد.


راه نـزديـك رسـيـدن بـه هـدف عـالى بـشـر و امـيـد اجـتـمـاعـى وى ، كـه
عـدل جـهـانـى و آسايش همگانى است ، بيشتر از دو قدم نيست . و آنچه در اختيار بشر است ،
همان نخستين قدم است ، كه دومين قدم در پى آن نهاده مى شود.


قـدم نـخـسـتـيـن ، پـيـشـرفـت بـشـر در انـسـانـيـت و تـكـامـل اوسـت . چـون بـشـر
تـكـامـل يـافته ، آماده فداكارى است . شايستگى آن را دارد كه از خود بگذرد تا سعادت و
خوشبختى دگران تاءمين شود. چنين بشرى چيزى براى خود نمى خواهد. انحصار طلب نيست
، از ((من )) مى گذرد و ((من )) را فراموش مى كند. به سراغ ((او)) مى رود و ((او))،
هـمـيـشه در خاطرش جا دارد. هشيار است ، داناست ، خردمند است ، مبارزه با ظلم را مى شناسد،
قـدرتـهاى انسانى را از قدرتهاى ضد انسانى تميز مى دهد. وقتى كه در ميان بشر، چنين
مـردمى پيدا شدند، هر چند شماره ايشان بسيار نباشد، گام دوم برداشته مى شود و بشر
به هدف خود مى رسد.


گام دوم ، ظهور رهنماى الهى و رهبر آسمانى است . رهبرى كه خدايش ‍ براى نجات بشر از
ظـلم و سـتـم بـرگـزيـده اسـت ، تـا جـهـان را پـر از
عدل و داد كند.


ايـن مـوجـود مقدس ، دستيارانى مى خواهد كه به وسيله آنها جهان را آباد كند. و چنانچه ياد
شده ، پيدايش آنها در ميان بشر، گام نخستين براى رسيدن به هدف عالى بشرى است .


دستياران حضرتش ، پاكيزه از گناه و پيراسته از عقده هستند، كينه و حسد ندارند، منصبى
و مـقـامـى نمى خواهند، زيرك و هوشيارند، گول نمى خورند، تحت تاءثير جاه و مقام واقع
نمى شوند و مظهر رحمت الهى هستند.


تـرس و بـيـمى كه از كسى ندارند؛ از جان گذشته و آماده فداكارى هستند و بيش از آنچه
بـگـويند، عمل مى كنند، چون مرد كارند نه مرد سخن ، هر چند سخنور نيز هستند، ولى سخن
منزه و كار منزه . گناهى در گفتار و رفتارشان ديده نمى شود.


ايـن مـردم از نـظـر شـمـاره هـر چـند اندكند، ولى براى دستيارانى آن رهبر بزرگوار آماده
هـسـتـند. دست الهى در پشت سر ايشان جا دارد و شكست ناپذير خواهند شد. اين وقت است كه
اميد اجتماعى بشر، تحقق خواهد يافت .


از نظر فلسفى


آنـچـه كـه يـاد شـد، از نـظـر اجـتـمـاعـى بـود و اكـنـون از نـظـر فـلسـفـى بـحـث را
دنـبـال مـى كـنـيـم . فـلاسـفـه مـا ((قـسـر دائم )) را در طـبـيـعـت
محال شمرده اند چنانچه ((قسر اكثرى )) را نيز نشدنى مى دانند.


منظور از ((قسر دائم )) آن است كه حقيقتى از حقايق هستى در دوره روزگارش ، از خواسته
طـبـيـعى خود، محروم باشد؛ آتش هيچ گاه حرارت نداشته باشد و در جهان نيرويى باشد
كـه از آغـاز پـيـدايـش آتـش ‍ تـا هـنـگـامـى كـه آتش در اين جهان وجود دارد، از حرارت آتش
جـلوگـيـرى كـنـد، يا نيرويى يافت شود كه از بر دادن درخت سيب در دوره عمر اين طبيعت ،
جـلوگـيـرى نـمـايـد، كـه فـلاسـفـه آن را ((قـسـر دائم )) نـامـيـده انـد و آن را
محال مى دانند.


منظورشان از ((قسر بيشتر)) آن است كه طبيعت در اكثر دوره عمرش ‍ را اقتضاى ذاتى خود
محروم شود. اين را هم محال مى دانند.


پس هر طبيعتى در بيشتر دوره عمر، به خواسته طبيعيش مى رسد و از اقتضاى طبيعتش محروم
نخواهد شد و نيروى مزاحمى در برابرش ‍ نيست .


ايـن نـظـريه فلسفى كه به شكل قانون در جهان هستى جارى است ، به ما خبر مى دهد كه
روزگـار ظـلم و جـور در بـشـر سـپـرى خـواهـد شـد و روزگـار
عدل و داد خواهد آمد.


بگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر

بار دگر روزگار چون شكر آيد.


اين نظريه فلسفى مى گويد:


قـسـر انـسـانـيـت در عـمـر انـسـانـيـت مـحـال اسـت ؛ چـنـانـچـه در بـيـشـتـر عـمر انسانيت نيز،
محال خواهد بود.


پس روزگار خواهد آمد كه روزگار انسانيت باشد. عمر حيوانيت كه در بشر حكومت مى كند،
سـپـرى اسـت و رفتنى ، و عمر حكومت انسانيت بر بشر درازتر از عمر حكومت حيوانيت خواهد
بود.


اگـر عـمـر حـكـومـت حـيـوانـيـت در مـيـان بـشـر، هـفـت هـزار
سـال اسـت ، عـمـر حـكـومـت انـسـانـيـت چـنـد بـرابـر آن خـواهـد بـود؛ چـون قـسر اكثرى نيز
محال است .


به يقين ، روزى خواهد آمد كه بشر از اسارت و بردگى حيوان صفتان ، رهايى يابد و در
سايه مهر انسانها زيست كند و زندگى داشته باشد.


شـايـد مـنـظـور از ايـن جـمـله كـه فـرمـود: ((للحـق دولة و
للبـاطـل جـولة ))
نيز، همين باشد. بحث فلسفى را در اين جا پايان مى دهيم و دگر
بـاره بـه سـوى بـحـث اجـتـمـاعـى روى مـى كـنـيـم كـه
عقل و وجدان گواه هر دو است .


عدل جاويدان


عدل موبد و اقامه قسط ابدى كه هدف از ارسال پيمبران است و قرآن بدان گواهى مى دهد،
دو مرحله دارد: تشريع و اجرا.


مقصود از مرحله تشريع ، ايجاد قوانين عادله است كه سعادت بشر را تاءمين كند. اين مرحله
، بـه وسـيـله پـيـامـبران الهى بويژه پيامبر بزرگ و مقدس اسلام انجام شده و بر دنياى
بشريت عرضه گرديده است .


آغـاز پـيـدايـش بـشـر، با آغاز نخستين مرحله تشريع و قانونگذارى همراه بوده و هيچ وقت
بـشـر از رهـنـمايى غيبى و آسمانى ، محروم نبوده است . و پيامبران حق ، اين وظيفه را انجام
داده انـد. ايـن راهـنـمـايـان بـزرگـوار، بـراى كـمـك و يـارى
عـقـل بـشـر آمـده انـد تـا بـتـوانـد در بـرابـر نـفـس و خـواهـش ‍
دل مـقـاومـت كـنـد. تـا از اسـتـعـمـار عـقـل بـه وسـيـله دل جـلوگـيـرى كـنـنـد و
عقل را از اين زنجير اسارت نجات بخشند.


مـقـصـود از اسـتعمار عقل ، آن است كه دل ، آن را براى رسيدن به هدفهاى حيوانى به كار
برد.


دومـيـن مـرحله ، اجراى قوانين عادله است كه از نظر اهميت ، كمتر از مرحله نخستين نيست . چون
قـانـون صحيح اگر به طور صحيح اجرا نشود، نقض غرض از قانون خواهد بود. قانون
بـايـسـتـى بـه طـور طـبيعى اجرا شود و مقدارى از خود مردم به درستى و صحت آن پايبند
بـاشـند اجرا كنند. قانونى را كه مردم صحت آن را نفهمند، به درد اجرا نمى خورد و عدلى
كـه بـا فـشـار اجـرا شـود و بـا زور و قـلدورى پـيـاده گـردد،
عدل نخواهد بود.


زور و قلدرى ، با عدل منافات دارد؛ چون از ظلم و ستم جدا نيست . مردم بايستى بفهمند كه
قـانـون چـيـسـت و قـانونگذار كيست و سود قانون چه خواهد بود. در اين صورت ، خودشان
مجرى قانون خواهند بود.


و اگـر هـمـه و يـا اكثريت آن را نفهمند اقليت هشيار مى تواند اكثريت را بيدار كرده و سود
قانون را بدانها بفهماند.


عـجـب ايـن جـاسـت كـه بـشـر جـاهـل تـحـمـل زور، و ظـلم را مـى كـنـد، ولى
تحمل قدرت عدل را ندارد! چرا؟!


ضد عدل به پا مى خيزد، قائد عادل را اطاعت نمى كند. تاريخ بر اين سخن ما گواه است .
در حـكـومت خلفاى راشدين ، تنها بر ضد حكومت على عليه السّلام طغيان كردند و ناكثين و
قاسطين و مارقين پديد آمدند!


حـكـومـتـهـاى ظالمانه اى كه در ميان بشر بوده ، بيشتر از دگران كامياب بوده اند. وقتى
كـمـال انـسـانـى و تـكـاملى عقلى و فكرى براى بشر پيدا شد، هر چند جزيى باشد و در
افـراد مـعـدودى يـافـت شـود، قـوانـين عدل ، به طور طبيعى اجرا مى گردد و زورى در كار
نخواهد بود.


قانونى كه با زور اجرا شود، پايدار نخواهد ماند و ابدى نيست . زور كه بر طرف شود،
آن قانون هم مى رود. مردم نادان نيز، با ديده دشمنى بدان مى نگرند.


نـيـكـمـردان بـايـسـتـى بـكـوشـنـد كـه زمـيـنـه را بـراى اقـامـه قـسـط و
عـدل جـاويـدان ، آمـاده سـازنـد. چـون هـمـان طور كه در آغاز سخن ياد شد، در راه اميد، بايد
كـوشـيد تا بدان رسيد؛ آن هم اميدى بزرگ كه سرنوشت جهان را براى هميشه دگرگون
خواهد ساخت آماده كردن زمينه ، عبارت است از بيدار كردن مردم و هشيار ساختن آنها به حقايق
وقـايـع بـا رفـتـار و كـردار، نـه آن كـه بـا سـخـن دم از
عـدل بـزنـيـم و در كـردار، ظـالمـانـه رفـتـار كـنـيـم ؛ در ويـتـريـن ،
عـدل را نـشـان دهـيـم و در درون ، آتـش ظـلم را بـر افـروزيـم و هـدف
عدل را مبرّر براى وسيله ظلم ادعا كنيم .


عـدل مؤ بّد روزى به دست بر گزيده حق اجرا خواهد شد و رنج و كوشش انبياء، بالاءخره
به ثمر خواهد رسيد.


آمـاده سـاخـتـن زمـيـنـه ، مـى تـوانـد تـسـريـع در ظـهور برگزيده حق داشته باشد. مجرى
عدل همگانى ، كسى است كه برگزيده خدا باشد و بداند كه انبيا براى چه آمده اند و چه
كـرده انـد و چه خواستند و خدا آنها را براى چه فرستاده است . او بايستى از نظر دانش و
بينش ، بر بشر برترى داشته باشد. گذشته از علوم الهى ، از دانش طبيعى بشر آگاه
بـاشـد. عـمرى دراز كرده و تجاربى بسيار اندوخته باشد. دورانهاى بسيارى از تاريخ
بـشـر را ديـده ، بـا هـزاران گـونـه از مـردم روبـرو شـده ، از اخـلاق و اطـوار و
احوال و روحيات خلق جهان ، با خبر گرديده باشد.


جنگهاى و صلحها ديده ، مقاومتها و پايداريها، شكستها و پيروزيها، تسليمها و طغيانها، از
بـرابـر چـشـمـش گـذشـته باشد و كيفيت اجراى عدل مؤ بّد جهانى را در همه زمانها و نقاط
مختلف جهان ، در كشورهاى بزرگ و كوچك و ملتهاى گوناگون عالم ، در نظر بگيرد.


شـايـد يـكـى از عـلل غـيـبـت و طـول عـمـر حـضـرت قـائم
آل مـحـمـد نـيز، همين باشد؛ چون حضرتش بيكار نمى نشيند كه تماشاچى باشد، تا روز
قـيـام بـرسـد. وجـود شـريـفـش هـمـيـشه مورد عنايات خاصه الهى قرار دارد و در ترقى و
تكامل است و در درياهاى علم و معرفت غوطه ور است . ساعت به ساعت ، تجربه مى اندازد و
از خداى بزرگ ، دانش ‍ مى آموزد.


علوم بشرى ناقص است و نمى تواند محيط به همه چيز جهان و به همه جهانيان باشد؛ از
زمانهاى آينده و از مردم آگاهى ندارد و نمى تواند اطلاع كافى داشته باشد.


تنها علم خدايى است كه از زمانهاى آينده و از مردم آينده آگاهى دارد، و شاگردان مكتب الهى
مـى تـوانـنـد از هـمـه جـا و از هـمـه چـيـز و از هـمـه كـس ‍ اطـلاع
حـاصـل كـنـنـد و راه اجـرا و پـيـاده كردن قوانين عدل را بخوبى مى دانند. براى اين مردم ،
انـسـان ، مـوجـود شـناخته شده خواهد بود و انسان ناشناس ، نزد شاگردان مكتب حق مفهومى
ندارد؛ چون همه چيز در اين مكتب شناخته شده است .


عقل بشر در استخدام دل


عـقـل بـشـر كـه بـايـسـتـى راهـنـمـاى او بـاشـد، در اسـتـخـدام دلش اسـت .
دل اسـت كـه عقل را استثمار مى كند و آن را بيگار مى گيرد و به سوى بر آوردن خواسته
اش روانـه مـى سـازد و عـقـلى كه نماينده جنبه انسانى بشر است ، در خدمت جنبه حيوانى او
به سر مى برد.


بـايـسـتـى بـه كـمـك عـقـل شـتـافـت و وى را از اسـتـخـدام و بـيـگـارى نـجـات بـخـشـيـد و
دل را مـطـيـع و مـنـقـاد عـقـل قـرار داد تـا حـق بـه حـقـدار بـرسـد. چـون حـق
عـقـل فـرمـانـدهـى اسـت نـه فـرمانبرى . مهر ايزدى و رحمت الهى اين كمك را فراهم كرده و
نيكمردانى را فرستاده تا به كمك عقل بشتابند و وى را از بردگى جانور دو پا و راست
قـامـت ، رهـايـى بخشند، تا كارگر شهوت و برده غضب نباشد، و انحراف به سوى چپ و
راسـت نـداشـتـه باشد. راه انسان را ادامه دهد و بس . راهى را كه خودش بر مى گزيند از
راستگرايى و شهوت به دور است و از چپ گرايى و غضب بر كنار.


ايـن جـاسـت كـه رحـمـت الهـى ، حـضـرت مـهـدى را مـى فـرسـتـد تـا
عـقـل بـشـر را يـارى كـنـد و وى را از اسـارت و بـردگـى نـجـات دهـد و جـامـعـه انـسـانـى
تشكيل شود و عدل جهانى بر قرار گردد.


ويژگى حضرت مهدى آن است كه ظهورش با قدرت همراه است ، تا بتواند قدرتهاى ضد
انـسـانـى را بـكـوبـد، خواه قدرت چپ ، خواه قدرت راست ، خواه قدرتى كه به نام انسان
تـشـكـيـل شـده بـاشد. چون جهان در دست اين سه قدرت است ؛ يكى مظهر شهوت و ديگرى
مـظهر غضب و سومى مظهر هر دو، كه هر سه قدرت ، حيوانى هستند و از قدرت انسانى به
دور.


نظريه مهدى


انـسـان كـامـل و مـقـدسـى كـه رهـبـرى جـهـان را بـه دسـت خـواهـد گـرفـت و بـه كـمـك
عـقل بشر خواهد شتافت و بر پا دارنده عدالت ابدى و جهانى خواهد بود، در زبان دانش و
معرفت ((مهدى )) ناميده شده است .


آيا اين نام را اسلام براى حضرتش نهاده است ؟ آرى .


مـهـدى ، كـسـى است كه ظلم و ستم را از جهان بر كند و خاور و باختر و شرق و غرب را از
عدل و داد براى هميشه آكنده سازد.


نـظـريـه مهدى ، سمبل مبارزه با ظلم و بيدادگرى و بر انداختن ستمكارى از صفحه گيتى
است . چنانچه در گذشته ياد شد، اين نظريه از اميدهاى اصلى و اجتماعى بشر بوده و هست
و در كانون نهاد هر كس ، چنين اميدى موجود است . و حضرت مهدى نور اين اميد است .


همه اديان و مذاهب بشرى بدان خبر داده و كسى را نام برده اند كه او مهدى خواهد بود.


ارمـيـاى پـيـغـمـبـر در تـورات از جـنـگى عظيم و جهانى خبر مى دهد كه دو سوم مردم زمين را
نابود مى كند. سپس پادشاه عادلى آيد و جهان را اصلاح فرمايد.


زبـور داود، از آمـدن مـصـلحتى نويد مى دهد كه دريا تا دريا را داد كند و جميع امتهاى جهان
اطاعتش كنند.


يهود و جهودان ، ((عزير)) نبى را مهدى مى دانند.


مسيحيان و ترسايان ، ((مسيح )) را مهدى مى خوانند.


نـزد كـبـران و زردشـتـيـان ، نـام مـهـدى ، ((بـهـرام )) اسـت و فـرزنـد سـوم زردشـت و يا
((سوشنانت )) است كه جهان را پر از پندار نيك و گفتار نيك و كردار نيك خواهد كرد.


بـودائيـان و بـرهمائيان كه 220 فرقه گوناگون هستند، انتظار بازگشت پيشواى خود
را دارند.


ايـرانـيان باستان ، ((كيخسرو)) را منتظر بودند. مى گفتند روى نهان كرده و باز خواهد
آمد.


ولى هـيـچ يك از اديان گذشته مانند اسلام ، نظريه ((مهدى )) را محكم و استوار نساخت .
نـه تـنـها پيروان خود را به وجود مهدى مژده داد؛ پيروان مذاهب ديگر را متوجه اين نظريه
نمود و آگاه ساخت كه در مذهب خودشان ، اصل وجود مهدى ثابت است .


و اين يكى از حقهاى بزرگ اسلام بر جامعه بشريت است .


آرى ، عدل مؤ بد از ارمغانهاى اسلام براى اجتماع بشرى است .


حكومت واحد جهانى ، از ارمغانهاى اسلام است .


الغاى تبعيضهاى نژادى و بيان مساوات خلق ، از ارمغانهاى اسلام است .


الغاى طبقات اجتماع و برتريهاى قومى و ملى ، از ارمغانهاى اسلام است .


اينك بايستى به كاوش پرداخت تا معلوممان شود كه كه مهدى كيست و چگونه كسى است و
بايستى چگونه باشد.