بازگشت

كودك و معجزات



كودك و معجزات


برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر




((كـامـل مـدنـى )) شـرفـيـاب حـضـور حـضـرت عـسـكـرى مـى شـود و در
دل مى گويد:


بـايـسـتـى از حـضـرتـش بـپـرسـم : چـه مـعـرفـتـى و چـه گـفـتـارى مـوجـب
دخول بهشت مى گردد.


در كـنـار درى مـى نـشيند كه پرده اى بر آن آويخته بوده . در اين هنگام ، بادى وزيدن مى
گيرد و پرده را بالا مى زند.


چشم كامل به كودكى چهار ساله مى افتد كه چهره اش مانند ماه مى درخشد.


كودك ، كامل را به نام مى خواند. لرزه سراپايش را فرا مى گيرد و مى گويد: لبيك يا
سيدى .


سپس كودك مى فرمايد:


((نزد ولى خدا و حجت حق و باب الله آمدى كه بپرسى :


آيا به جز كسى كه معرفتش مانند معرفت تو و گفتارش مانند گفتار تو باشد، به بهشت
مى رود؟)).


كامل مى گويد: آرى يا سيدى ، بهشتيان كيانند؟


فـرمـود: ((مردمى كه در اثر دوستى على به حق او سوگند مى خورند؛ هر چند فضيلت و
برترى على را نمى دانند)). سپس خاموش شد.


آن گاه فرمود: ((آمدى بپرسى كسانى كه قائل به تفويض هستند، درست مى گويند؟


نه ، دروغ مى گويند، دلهاى ما وعاء خواسته خداست ؛ آنچه او بخواهد، ما مى خواهيم .


خدا خودش مى گويد: (وَ مَا تَشاءُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ ) (92) .


سپس پرده مى افتد و كامل نمى تواند پرده را بالا بزند. (93)


((احـمد بن اسحاق )) به حضور حضرت عسكرى شرفياب مى شود و خورجين هدايايى را
كه حامل آن بوده در برابر حضرتش بر زمين مى گذارد.


حضرت به كودكى كه در آن جا بوده مى فرمايد:


فرزندم ! مهر اين خورجين را بشكن و هداياى شيعيان و دوستانت را بنگر.


كودك مى گويد:


((آيـا رواسـت كـه دسـت پـاكـى بـه سـوى هـدايـاى نـجـسـى كـه
حلال و حرام در آن آميخته است ، دراز شود؟!)).


حضرت عسكرى عليه السّلام به ابن اسحاق رو كرده فرمود:


((آنچه در خورجين است خودت بيرون آور)).


ابن اسحاق اطاعت مى كند و نخستين كيسه زر را بيرون مى آورد.


كـودك بـزرگـوار مـى گـويـد: ايـن كيسه از آن فلان ، پسر فلان است و در كدام محله قم
سـكـونـت دارد و مـحـتـواى 62 ديـنـار اسـت و نـقـش ديـنـارهـا را نـيـز مـى گـويـد و
حلال آنها و حرامشان را روشن مى سازد و سبب حرمت آنها را نيز مى گويد.


ابـن اسحاق ، سر كيسه را باز مى كند و آن را مى گشايد و مى بيند كه آنچه كودك عظيم
الشاءن فرموده ، مطابق واقع و سراسر درست بوده است .


سپس كودك از چيزهاى دگرى كه در خورجين بوده ، خبر مى دهد. ابن اسحاق آنها را بيرون
مـى آورد و مـى بـيـنـد هـر چـه دربـاره آنـهـا گفته يكايك صحيح است و مطابق واقع ، سپس
مـسـائلى را كـه يـادداشـت كـرده ، از حـضـرت عـسـكـرى مـى پـرسـد. كـودك پـيش از عرض
مسائل ، يكايك آنها را جواب مى دهد. (94)


والى شرّ، تصميم به قتل ((ابراهيم نيشابورى )) مى گيرد. والى ((عمر و بن عوف ))
نام داشت .


ابـراهـيـم مـضـطـرب و پـريـشـان خاطر مى شود و خائف و ترسان ، تصميم به فرار مى
گيرد.


نـخـسـت بـراى تـوديـع به خدمت حضرت عسكرى عليه السّلام شرفياب مى شود، در كنار
حضرتش ، پسرى را مى بيند كه چهره نورانى اش مانند ماه شب چهارده مى درخشد.


نورانيت كودك چنان در ابراهيم اثر مى گذارد كه غم خود را فراموش ‍ مى كند. ليكن كودك
نورانى ، پس از آن كه او را به اسم نام مى برد، به وى چنين خطاب مى كند:


((فرار نكن ، خدا شر او را از تو دور خواهد كرد)).


بـر تـحـيـّر ابـراهـيـم افـزوده مـى گـردد؛ آن جـمـال و
جلال ! اين كمال و اين سخن !


از حـضـرت عـسـكـرى مـى پـرسـد: يـا سـيـدى يـابـن
رسول الله عليه السّلام ! اين پسر، كيست كه از ضمير من آگاه است ؟!


حضرت مى فرمايد: ((اين ، پسر من است و خليفه من پس از من )).


ابراهيم كه از خدمت حضرت عسكرى عليه السّلام مرخص مى شود، به عمويش بر مى خورد.
عمو بدو مى گويد: خليفه معتمد عباسى برادرش را فرستاده و به او دستور داده است كه
عمروبن عوف را به قتل برساند. (95)


حـضرت عسكرى عليه السّلام در سن 28 سالگى بدرود حيات فرمود. مردم براى تشييع
شركت كردند؛ جنازه حاضر شد و آماده براى نماز گرديد.


جـعـفـر، بـرادر آن حـضرت ، جلو آمد تا نماز بخواند و مردم در پشت سرش صف بستند كه
نـاگـاه كـودكـى از خـانـه بـيـرون آمـد و بـر جعفر خطاب كرده ، فرمود: ((عمو! من از تو
سزاوارترم كه بر پدرم نماز بخوانم )).


عـظـمـت كودك و سخنش ، طورى بود كه جعفر نتوانست مقاومت كند و كسى كه از او پشتيبانى
كـرد، بـزودى كـنـار رفـت . كـودك عظيم الشاءن بر پدر نماز خواند و مردم ، همگان ، اين
سعادت نصيبشان گرديد كه براى نخستين بار و آخرين بار بدو اقتدا كنند و پشت سرش
نماز بخوانند.


در اين نماز، نكته اى چند جلب توجه مى كند.


1. دانـسـتن پيروان حق كه حضرت عسكرى عليه السّلام را فرزندى است و اوست امام ؛ چون
نماز بر امام را بايستى امام بخواند؛


2. شجاعت و دليرى كودك چهار ساله كه ماءموران انتظامى در مقام دستگيرى و كشتن اويند و
در مـيـان تـشـييع كنندگان شركت دارند و خانه و كاشانه حضرت عسكرى عليه السّلام را
بـراى يـافـتـن او بـازرسـى و جـستجو كردند و از باردارى زنان نيز دست بر نداشتند و
تفحص ‍ كردند؛


3. محفوظ ماندن كودك از خطر ماءموران انتظامى كه براى دستگيرى او آمده بودند.


عـظـمـت حـضـرتـش چـنـان بـود كـه احدى از آنان نتوانست دم بزند و حركتى كند؛ با آن كه
حضرتش بتنهايى بدون محافظ، در پيش جنازه ايستاد و نماز خواند؛


4. دانـسـتـن كـودكـى چـهـار ساله كه او براى نماز حضرت عسكرى عليه السّلام بر جعفر
بـرادر آن حـضـرت اولويـت دارد آن هـم دو اولويت : 1. نماز امام بر امام . 2. نماز پسر بر
پدر؛


5. دانـسـتـن احـكـام نـماز بر ميت براى كودكى كه نزد كسى تعليم نيافته و در عمرش در
نـمـاز مـيـتـى شركت نكرده است ؛ آن هم نمازى كه تشييع كنندگان همگان بپذيرند و عموى
رقيب و دشمن نتواند بر آن خرده بگيرد.


6. از نظرها پنهان شدن كودك پس از انتهاى نماز و ناتوانى ماءموران انتظامى از تعقيب و
دستگيرى او؛ با آن كه به طور دقيق حضرتش را تحت نظر داشتند.


ابوالاديان مى گويد:


حضرت عسكرى كه از دنيا رفت ، كودكى از خانه بيرون شد و بر آن حضرت نماز خواند.
سپس به خاك سپردندش .


گرد هم نشسته بوديم و از مصيبت سخن مى گفتيم . چند تن از مردم شهر قم رسيدند و بيت
المـالى هـمـراه داشـتـنـد و از وفـات حـضـرت عسكرى عليه السّلام آگاه شدند؛ پرسيدند:
خليفه و جانشين آن حضرت كيست تا تسليت گوييم ؟


كسى ، جعفر، برادر آن حضرت را نشان داد.


مسافران قم نزد جعفر شدند و تسليت گفتند و امامتش را تهنيت دادند.


سـپـس گـفتند: همراه ما نامه هايى است و بيت المالى ؛ بفرماييد نامه ها از كيست و مقدار بيت
المال چقدر است ؟ جعفر از جا برخاست و گفت : از ما علم غيب مى خواهند!


مسافران قم متحير و سرگردان شدند و در انديشه فرو رفتند. در اين هنگام ، خادمى آمد و
بـه آنـهـا چـنـيـن خبر داد: نامه ها از فلان و بهمان است و هميانى همراه داريد كه در آن هزار
ديـنـار زر هـسـت و ده ديـنـارش ‍ بـه روغـن بـادام كاج آلوده شده . آنان گفتند: آن كه تو را
فرستاده ، امام است و سپس شرفياب شدند. (96)