بازگشت

نوزاد مقدس



نوزاد مقدس


برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر




سـربـازان ، هـجـوم آوردند و خانه حضرت عسكرى را احاطه كردند و سپس چند ماءمور زن و
قـابله به درون خانه شدند و بانوان و كنيزكان خانه را يكايك با دقت زير نظر آوردند
تا اگر بانوى باردارى پيدا شود، به دست دژخيمان خليفه بسپارندش تا شكمش بدرند
و جـنـيـن را بـيـرون آورنـد و پاره پاره كنند و نگذارند حيات پيدا كند. ولى هر چه بيشتر
جستند، كمتر يافتند و بانوى باردارى نيافتند.


ايـن كـار بـه امـر خـليـفـه بـود و هـر چـنـد يـكبار تكرار مى شد؛ چون شنيده بود كه زمان
مولودى كه جهان را پر از عدل و داد كند، فرا رسيده و او فرزند حضرت عسكرى است .


نـادان ، گـمـان مـى كـرد، مـى تواند جلوى اراده الهى را بگيرد و قضاى الهى را سد كند.
چـنـانـچـه فـرعـون مـصـر نـيـز چـنـيـن گـمـان مـى كـرد؛ زنـان بـاردار بـنـى
اسـرائيـل را شـكـم مـى دريـد تا از پيدايش موسى جلوگير شود، ولى نتوانست . آنچه خدا
خواهد همان شود، هر چند فرعون و فرعونيان ، آن را نخواهند.


فـرعـون آن زمـان نـيـز، گـمـان مـى كـرد مـى تـوانـد از زادن حـضـرت مـهدى عليه السّلام
جـلوگـيـرى كـنـد و حـضـرتـش را در حـالت جـنـيـنـى بـه
قتل برساند، ولى اين آرزو را به گور برد.


وجـود مـبـارك مـهـدى مـشـتـمـل بـر چـنـديـن اعـجـاز اسـت ؛ از آن جـمـله كـه
حـمـل حـضـرتـش و بـاردار شـدن مادرش را كسى ندانست و همگان از آن بى خبر بودند، تا
روزى كـه قـدم بـديـن جـهـان گـذارد، اثرى از باردارى در مهد عليا آشكار نبود. كنيزكان
ديگرى نيز در آن خانه بودند و موجب اشتباه بودند تا كسى نداند مهد مقدس كدام يك هستند.


بـانـوى بـانـوان بـنـى هاشم ((حكيمه )) دخت حضرت جواد عليه السّلام و خواهر حضرت
هـادى عـليـه السّلام و عمه حضرت عسكرى كه در زمره بزرگسالان به شمار رفت و سيده
عصر بود، در خانه اش قرار داشت كه پيام برادرزاده به وى رسيد:


((عمه امشب كه شب نيمه شعبان است ، نزد ما افطار كن كه خداى تبارك و تعالى حجتى را
آشكار خواهد ساخت كه حجت بر خلق و روى زمين باشد)).


بـانوى معظم ، خانه خويش را ترك گفت و به خانه برادرزاده اش ‍ حضرت عسكرى عليه
السّلام رهسپار گرديد و پرسيد: مادر اين حجت خدا كيست ؟


حضرت فرمود: ((نرگس )).


حكيمه عرض كرد: خدا مرا فداى تو كند. من نشانى از باردارى در نرگس نمى بينم .


حضرت فرمود: ((همين است كه گفتم )).


چـون بـانو نرگس هنگام ورود، از حكيمه استقبال كرده بود و كفش از پايش در آورده و روز
بـه خـيـر گـفـتـه بـود و حكيمه از او تشكر كرده و سپس شرفياب حضور برادرزاده معظم
گرديده بود.


بانوى بانوان بنى هاشم حكيمه ، نرگس را مخاطب قرار داده گفت :


امشب تو پسرى خواهى آورد كه سرور دو جهان دنيا و آخرت خواهد بود.


نرگس شرم كرد و از خجالت سر به زير انداخت و سخنى نگفت .


حكيمه ، نماز شام را خواند، پس به خواندن نماز خفتن پرداخت . آن گاه افطار كرد و سپس
در غرفه نرگس به بستر شد و خوابيد.


نيمه هاى شب از خواب بر خاست و نماز شب را بخواند. پس از فراغت ، نظرى به نرگس
انـداخـت كـه هـنوز در خواب بود و تازه اى در وى نيافت . و به خواندن اذكار و دعاهاى شب
پرداخت .


نـرگـس از خـواب بـيـدار شد و نماز شب را بخواند و دگر باره به خواب رفت . ساعتى
نـگـذشت كه حكيمه بر خاست و از غرفه بيرون شد تا بداند سپيده زده و وقت نماز صبح
داخل شده است .


سپيده اى نمودار بود ولى هنوز وقت نماز صبح نرسيده بود. شب از نيمه گذاشته بود و
بـه پـايـان مـى رسـيـد و نرگس همچنان در خواب به سر مى برد. در اين وقت ، شكى در
باردارى نرگس در دل براى حكيمه رخ مى دهد كه ناگاه بانگ برادرزاده را مى شنود:


((عمه شتاب مكن آنچه گفتم نزديك است و قطعى )).


بـانـو حـكـيـمـه مـى نـشـيـنـد و بـه خواندن سوره سجده و سوره ياسين مى پردازد. در اين
حال ، مى بيند كه بانو نرگس پريشان حال از خواب پريد. حكيمه به سوى او مى دود و
مـى گـويـد: نـام خـدا شـامـل حالت باشد. سپس مى پرسد: چيزى در خود احساس مى كنى ؟
نرگس ‍ مى گويد: آرى . حكيمه مى گويد: ناراحت مباش ، سخن همان است كه گفتم .


آرى در سـپـيـده دم ، صـبـح سـعادت مى دمد و نوزاد مقدس قدم در اين جهان مى گذارد و سپس
سر به سجده مى نهد.


حكيمه ، نوزاد مبارك را در بغل مى گيرد و مى بيند پاك و پاكيزه است .


چون مهد عليا از خون نفاس پاكيزه بوده است .


عـمـه ! فـرزنـدم را بـيـاور، حـكـيـمـه ، اطاعت مى كند و نوزاد مقدس را نزد پدرش مى برد.
حـضـرت عـسـكـرى نور ديده را بر روى دو دست مى خواباند؛ به طورى كه چهره پسر در
بـرابـر چـهـره پـدر قرار مى گيرد و پاهاى فرزند، سينه پدر را نوازش مى دهد. پدر،
زبان خود در دهان پسر مى نهد تا نخستين غذاى او، غذاى امامت باشد. پس از آن ، دست مبارك
را بر ديدگان نوزاد و گوشها و مفاصلش مى كشد. آن گاه مى فرمايد:


((پسرم سخن بگو)) نوزاد مقدس زبان مى گشايد و چنين مى گويد:


((اءشـهـد اءن لا اله الا الله و اءشـهـد اءن مـحـمـدا
رسول الله )).


سپس بر اميرالمؤ منين و يكايك امامان ، به نام ، درود مى فرستد. نام پدر را كه بر زبان
مى آورد، خاموش مى شود.


سـپس حضرت مى فرمايد: ((عمه ! پسرم را ببر و به مادرش بسپار تا ديدگانش روشن
گردد)). عمه اطاعت مى كند.


حـضـرت عـسـكـرى عـليه السّلام در سومين روز ولادت ، مولود مقدس را به خواص اصحاب
نشان مى دهد و مى فرمايد:


((اين است امام بعد از من و خليفه بر شما و اوست قائمى كه گردنها در انتظارش دراز مى
شود و كشيده مى گردد و زمين را از عدل و داد پر خواهد ساخت ؛ وقتى كه از ظلم و جور پر
شده باشد)).


هـفـتـمين روز زايش نوزاد، عمه بزرگوار، مولود مقدس را به نزد پدر مى برد. بار دگر
پـدر بـه پـسر مى فرمايد: پسرم سخن بگو: نوزاد شهادتين را تكرار مى كند. سپس اين
آيه را تلاوت مى كند:


(وَ نـُرِيـدُ أَن نَّمـُنَّ عـَلى الَّذِيـنَ اسـتـُضـعـِفـُوا فى الاَرْضِ وَ نجْعَلَهُمْ أَئمَّةً وَ نجْعَلَهُمُ
الْوَرِثِينَ )
. (78)


حضرت عسكرى عليه السّلام عثمان بن سعيد را احضار مى كند و مى فرمايد:


((ده هـزار رطـل نـان و ده هـزار رطـل گـوشت ، ميان بنى هاشم پخش كن و گوسفندى را نيز
عقيقه كن )). (79)


عـثـمـان بـن سـعـيد، اطاعت كرد. و از بزرگان علماست و شخصيتى منحصر به فرد بوده و
سـعـادت شـرفـيـابـى حضور سه تن از امامان را داشته و نخستين نايب حضرت ولى عصر
(روحى فداه ) در زمان غيبت صغرى بوده است . پس از مرگ او، سه تن ديگر به اين منصب
مـقـدس و ايـن مـقام عالى رسيدند كه دومين ، پسر عثمان ، محمد است كه در صفحات بعدى از
ايشان سخن مى رود.


غلام حضرت هادى چنين مى گويد:


هـنـگـامـى كـه مـهدى ولادت يافت ، اهل خانه به يكديگر بشارت دادند و هنگامى كه به راه
افـتـاد، بـه مـن از سـوى حـضـرت عـسكرى امر شد كه براى مولاى كوچكم در هر روز همراه
گوشت ، استخوان قلمى كه مغز دارد بخرم . (80)


اخـبـار غـيـب و مـعجزاتى چند در ولادت اين نوزاد عظيم الشاءن از پسر و پدر ديده شده كه
به پاره اى از آنها اشاره مى شود:


آثـار بـاردارى تـا لحـظات زاييدن در مهد عليا ديده نشد و قابله هاى جاسوس خليفه پى
نبردند كسى از بانوان حرم مقدس داراى اين شرف است .


خود بانو نرگس نيز، اثرى از حمل ، احساس نكرده بود.


اخبار به حكيمه كه به يقين در امشب (نيمه شعبان ) صبح سعادت مى دمد، اخبار غيب بود.


اطـلاع حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـّلام از شـكـى كـه در
دل عمه در نيمه شب راه يافت ، خبر غيبى بود.


مهد عليا از خون نفاس پاك و پاكيزه بود.


امـر پـدر بـه سـخـن گـويـى نـوزاد و اصـغـاى نوزاد و جارى كردن شهادتين بر زبان و
فـرسـتـادن درود بـر پـدران بـزرگـوارش و شـنـاخـت آنها را يكان يكان و خاموش شدن ،
هنگامى كه به خودش نوبت رسيد، چندين معجزه از پدر و پسر بود.


در روز هفتم اين معجزه تكرار شد، به اضافه تلاوت آيه اى از قرآن كه با وجود مقدسش
ربط داشت . حفظ قرآن و انتخاب آيه مناسب ، معجزه اى بزرگ از نوزاد بود.


اخـبـار حضرت عسكرى ، در روز سوم ولادت به خواص اصحاب كه اوست امام قائم ، معجزه
بود؛ چون هيچكس از زنده ماندن نوزاد در آينده خبر ندارد.


بانوى بانوان ، جناب حكيمه چنين حكايت مى كند:


هنگامى كه مهدى ولادت يافت ، پدر بدو فرمود: ((فرزندم ! به قدرت خدا سخن بگو))
نوزاد آغاز سخن كرده و گفت :


((اءعـوذ بـالله مـن الشـيـطان الرجيم . بسم الله الرحمن الرحيم )). سپس ‍ اين آيه را تا
پـايـان تـلاوت فـرمـود: (وَ نـُرِيـدُ أَن نَّمـُنَّ عـَلى الَّذِيـنَ اسـتُضعِفُوا فى الاَرْضِ وَ
نجْعَلَهُمْ أَئمَّةً وَ نجْعَلَهُمُ الْوَرِثِينَ )
. (81)


سـپـس بـر رسـول خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و بر اميرالمؤ منين و بر امامان
صـلى الله عـليـه و آله ـ يـكايك را نام برد ـ تا به نام پدرش پايان داد. (82)



سخن گفتن اولياى خدا، هنگام نوزادى ، از زمان حضرت مسيح شروع شد.


قرآن چنين مى گويد: ((مسيح ، هنگامى كه از مادر زاده شد و در گهواره نهاده شد، گفت : من
بنده خدا هستم و خدا به من كتاب داده و مرا پيغمبر قرار داده ...)). (83)


ايـن نماينده قدرت نامتناهى حضرت حق است كه نوزادى را گويا سازد. پدر بزرگوارش
ايـن را مـى دانست . لذا گفت : به قدرت خدا سخن بگو و او گفت . قرآن مى گويد: ما مسيح
را مـؤ يـد بـه روح القدس ساختيم . آن وقت در گهواره به سخن آمد. خود را معرفى كرد و
منصب مقدس را كه به وى ارزانى شده بود، اعلام داشت .


قـرآن دربـاره يـحـيـاى پـيـغمبر نيز چنين مى گويد: (وَ ءَاتَيْنَهُ الحُْكْمَ صبِيًّا ).
(84)


آن كـه قدرت بر خلق مسيح و يحيى و مهدى عليه السّلام دارد، قدرت آن را دارد كه آنها را
در كودكى و نوزادى سنخگو و عارف و عالم و دانشور قرار دهد، و شايستگى آن را به آنها
بدهد.


در داستان مذكور چندين معجزه موجود است :


1. دانش پدر كه نوزادش مى تواند سخن بگويد و از او مى خواهد كه سخن بگويد؛


2. سخن گفتن نوزاد؛


3. سخنش طلب شير نبود، بيان بزرگترين حقيقت بود؛


4. آغـاز سـخـنـش بـه نـام خـدا بـود؛ نـشـان دهـنـده خـداشـنـاسـى و مـعـرفـت
كامل نوزاد؛


5. تلاوت آيه قرآن نشان دهنده حفظ قرآن هنگام ولادت ؛


6. انتخاب آيه اى كه با منصب مقدسش مناسب است ؛


7. مـعـرفـت بـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و يـكـايك امامان ، نشانه علم نامتناهى
خدادادى است ؛


8. مژده بر اقامه حكومت عدل جهانى ؛


9. از خود نام نبردن در ضمن نامهاى امامان . ولى آيه اى كه تلاوت كرد، بدان وسيله خود
را معرفى كرد.


وقـتـى نـصـر خـادم بـه گـهـواره نـوزاد مـقـدس مى نگرد، نوزاد بدو مى گويد: ((مرا مى
شناسى ؟)).


نصر مى گويد، آرى . تو مولاى من و پسر مولاى من هستى .


نوزاد مى گويد: ((منظور من اين نبود)).


نصر مى گويد: خودت بگو، منظورت چه بوده ؟


نـوزاد مـى گـويـد: ((مـن خـاتـم اوصـيـا هـسـتـم بـه وسـيـله مـن خـدا بـلاهـا را از
اهل من و شيعيان من دفع مى كند)). (85)ع


((ابـوجـعفر رزخى )) مى گويد: در شهر سامرا به جوانى در مسجد زبيد برخورد كردم
كه مى گفت : من هاشمى هستم ، و سپس مرا به ميهمانى به خانه اش برد.


در آن جا كنيزكى را آواز داد و گفت : داستان ميل سرمه دان را بر گو.


كنيزك چنين گفت :


نـوزادى در خـانـه مـا قدم گذارد كه دردمند و بيمار زاييده شده بود. بانويم به من گفت :
برو به خانه حضرت عسكرى و به بانوى بانوان حكيمه بگو:


چيزى به ما بده كه از آن براى نوزادمان شفا گيريم .


من اطاعت كردم و پيام بانو را خدمت جناب حكيمه عرضه داشتم .


بـانـوى بـانـوان ، مـيل سرمه دانى را كه با آن در چشم نوزادى كه ديروز براى حضرت
عسكرى آمده بود سرمه كشيده بودند، به من داد.


مـن آن را گـرفـتـم و بـه بـانـويـم دادم . بـانـو بـا آن
ميل در چشم نوزاد بيمار سرمه كشيد و نوزاد شفا يافت .


آن ميل نزد ما باقى ماند و از آن براى بيماران شفا مى گرفتيم ، تا گم شد. (86)