بازگشت

پدران و نياكان



پدرى پاكتر از پاك


حـضـرت ابـومـحـمـد الحـسـن العـسـكـرى عـليـه السـّلام روز دهـم ربـيـع
الاءول سـال 232 هـجـرى قـمـرى از بـانـويـى طـاهـره و مـطـهـره بـه نـام
((سـليـل )) در مـديـنـه ولادت يـافت و در سال 260 در سامره به شهادت رسيد و مادر را
داغديده ساخت .


گويند حضرتش به مادر فرموده بود كه سال 260 را نكبتى است . مادر، اين سخن را به
خـاطـر سـپـرده بود و در ماه صفر آن سال پريشان خاطر بود. پى در پى از فرزند دور
افـتـاده اش سـراغ مـى گـرفـت و جوياى حال او مى شد. از خانه بيرون مى رفت و در پى
كسب خبر از حيات فرزند عالى مقامش بود، تا خبر وفاتش رسيد و اميدش نااميد شد.


مـدت عـمـر حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـّلام 28 سـال ، دو روز كـم بود و مدت امامتش شش
سال بود.


حضرت عسكرى عليه السّلام را خليفه وقت به سامره آورده بود تا تحت نظر مستقيم دولت
بـاشـد؛ گـاه حـضـرتـش را بـه زنـدان مى انداخت و گاه آزاد مى كرد. مى بايست ، روزهاى
دوشنبه و پنج شنبه در قصر خليفه وقت حضور يابد. منظور حكومت وقت از اين احضار، چه
بود؟


آيـا مـى خـواسـت عـظـمت خود را روشن سازد، يا منظور اهانت به آن حضرت بود؟! يا منظور
ديگرى داشت ، براى ما روشن نيست .


در اين عمر كوتاه ، حسن اخلاق و معجزات و كرامات بسيار از آن حضرت ديده شده بود؛ به
طـورى كـه عـظـمـتـش در نـظـر دشمنان بر قرار بود و دوستان بر خود مى باليدند.
(75)


اينك نمونه اى ياد مى شود و بدان بسنده مى گردد.


خادم خليفه شرفياب شده و عرض كرد:


امـيـرالمـؤ مـنـين سلام مى رساند و مى گويد: منشى مخصوص ما ((انوش )) داراى دو پسر
اسـت كـه هـر دو بـيـمـار و بـسـترى هستند و حالشان خطرناك است . اين منشى مسيحى است و
تـقاضا دارد كه حضرتت به خانه اش برويد و براى فرزندانش دعا كنيد تا شفا يابند
و بـاقـى بـمـانـنـد. دوسـت مـى دارم كـه ايـن زحـمـت را
قبول كنيد، چون خود انوش اين تقاضا را دارد و شما را يادگار نبوت و رسالت مى داند.


حـضرت فرمود: ((حمد خدا را كه مسيحيان را به حق ما شناخته تر از مسلمانان قرار داد)).
سپس سوار شد و به سوى خانه ((انوش )) روانه گرديد.


((انـوش )) بـه سـر و پـاى بـرهـنـه ، كـه نـشـانـه حد اعلاى احترام بود، از آن حضرت
استقبال كرد، در حالى كه كشيشان و راهبان ، همراه وى بودند و گرداگردش قرار داشتند.
((انوش )) كه انجيلى بر گردن آويخته بود، چنين عرض كرد:


اى مـولا و سـرور مـا! مـن بـه شـمـا مـتـوسـل شـده ام ؛ چـون بـه
انـجـيـل از من داناتر هستى ، و از اين كه زحمتى به حضرتت دادم مرا ببخش . به حق مسيح ،
عـيـسـى بـن مـريـم و بـه حق انجيلى كه از جانب خدا آورده ، من اين تقاضا را از اميرالمؤ منين
كردم . چون در انجيل ديدم كه مثل شما مثل مسيح ، عيسى بن مريم است .


حـضـرت فـرمـود: ((حمد خدا را)). سپس به درون خانه رفت و پسرها را در حالى كه بر
تختى بسترى بودند، ديد.


مردمانى ايستاده ناظر بودند، تا ببينند حضرت چه مى كند.


پس از آن كه حضرت نگاهى به دو بيمار كرد، روى به ((انوش)) كرده فرمود:


((اين پسر براى تو مى ماند و آن دگرى سه روز ديگر از تو گرفته خواهد شد و اين
پـسـرى كـه مـى مـانـد، اسـلام خـواهـد آورد و اسـلامـش نـيـكـو خـواهـد شـد، و از ولايـت مـا
اهل بيت برخوردار مى شود)).


((انـوش )) عـرض كـرد:اى سرور! سخن تو حق است . مرگ آن پسر، براى من آسان خواهد
بـود؛ چـون فـرمـوديـد كـه ايـن پـسـر مـى مـانـد و از ولايـت شـمـا
اهل بيت بهره مند خواهد شد.


آن پـسـر، پـس از سـه روز از دنـيـا رفـت و دگـرى پـس از گـذشـت يـك
سال ، مسلمان شد و در زمره ملا زمان حضرت عسكرى قرار گرفت .


حضرت عسكرى در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول در سامره از دنيا رفت . (76)



شهر سامره بسته شد و گريه و ضجه سراسر شهر را فرا گرفت .


خـليـفـه بـزودى مـاءمـورانـى را بـه خـانـه آن حـضرت براى تفتيش از فرزند آن حضرت
فـرسـتـاد. مـاءمـوران ، او را نـيـافـتـنـد و غـرفـه هـاى خـانـه را يـكـايـك بـسـتـنـد و
قفل كردند.



مهد عليا


برگرفته از آثار مرحوم آية الله سيد رضا صدر