نـمونه هايي از روايات وارده پيرامون امامان در منابع اهل سنت
انبوه رواياتى كه در منابع و كتابهاى اهل سنت پيرامون امامان دوازده گانه وارد شده است از نظر اجمال و تفصيل گوناگون است .
برخى از آنها تنها از شمار امامان نور، بدون بيان نام و نسب آنان سخن دارد
و برخى ديگر آنان را با نام و نسب و شمار معرفى مى كند.
برخى سربسته از حضرت مهدى عليه السلام سخن مى گويند.
و برخى صراحت دارند كه آن حضرت ، دوازدهمين امام نور است .
با اين بيان برخى از روايات روشنگر برخى ديگر است .
سخن درست
سخـن حـق و درسـت در اين مورد اين است كه به صراحت يادآورى كنيم كه : اين رويات ، بـسـيـار زيـاد و فـراتـر از حـد تـواتـر اسـت و پـيـام آنـهـا نـيـز صـريـح ، روشن و غير قـابـل خـدشـه اسـت ، بـگونه اى كه نه نقطه ابهامى باقى مى گذارد و نه راهى براى بـهـانـه جـويى و ايراد و اشكال و اگر بخواهيم همه آنها را بياوريم ، هم سخن طولانى و خـسـتـه كـنـنـده مى شود و هم از هدف اصلى كتابها باز مى مانيم ، به همين جهت تنها براى نـمـونـه بـرخـى از آنـهـا ـ بـا بـيـان مـنـابع و مصادر، به منظور آسان ساختن كار براى پژوهشگران حقيقت جو ـ در اينجا ترسيم مى گردد.
الف : دسته اول :
دسـتـه نـخـسـت رواياتى است كه از امامان نور عليهم السلام بطور كلى و سربسته ، پيام دارد، براى نمونه :
1ـ پيامبر گرامى مى فرمود:
((يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة ))
يعنى : براى اين امت دوازده امام و پيشوا خواهد بود.
ايـن روايـت را هـم ، امـام ((احمد بن حنبل )) در مسند خويش از 34 طريق روايت كرده است و هم ((مسلم )) از علماى مورد قبول اهل سنت در ((صحيح )) خود آورده است .(44)
و نيز آورده اند كه فرمود:
((يـكـون اثـنـا عـشـر امـيـرا، فـقـال كـلمـة لم اسـمـعـهـا فقال ابى : انه قال كلهم من قريش )) (45)
يعنى اين امت دوازده امير خواهد داشت ... و همگى آنان از قريش اند
اين روايت را منابع و مصادر ذيل آورده اند:
1ـ ((صحيح بخارى )) جلد 4، صفحه 146.
2ـ ((صحيح ترمذى )) جلد 2، ص 35.
3ـ ((مسند امام احمد بن حنبل )) جلد 5، ص 90.
4ـ ((تيسير الوصول الى جامع الاصول )) جلد 2.
5ـ ((منتخب كنزالعمال )).
6ـ ((تاريخ بغداد )) جلد 14، صفحه 353.
7ـ ((تاريخ الخلفاء )) صفحه 7.
8ـ ((ينابيع الموده )) صفحه 444.
9ـ ((المستدرك على الصحيحين )) جلد 2، ص 2501.(46)
در مـنـابـع فـوق ، اين روايت از امام حسن عليه السلام ، ((عبدالله بن مسعود ))، ((انس بن مـالك ))، ((عـمـر )) و... روايـت شده است و ياد آورى مى گردد كه نويسندگان اين منابع همگى از ائمه و علماى مورد اعتماد اهل سنت هستند.
ب : دسته دوم :
دسـتـه دوم از روايـات بـر خـلاف دسـته نخست كه سربسته بيانگر اين نكته بود كه امـامـان پـس از پيامبر دوازده نفرند و همگى از قريش ، اين دسته از روايات بطور روشن و گويا به بيان مشخصات امامان دوازده گانه پرداخته و آنان را با نام و نشان معرفى مى كند.
1ـ قال رسول الله (ص ): ((انا سيد النبيين و على بن ابى طالب سيد الوصيين و ان اوصيائى بعدى اثنا عشر، اولهم على بن ابى طالب و آخرهم المهدى . )) (47)
يـعنى از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود: ((من سالار پيامبرانم و على سالار جانشينان پـيامبران و جانشينان من دوازده نفر مى باشند، نخستين آنان على عليه السلام فرزند ابى طالب است و آخرينشان فرزندم مهدى عليه السلام . ))
2ـ و نيز فرمود:
((ان خـلفـائى و اوصـيـائى و حـجـج الله عـلى الخلق بعدى اثنا عشر: اولهم على و آخـرهـم ولدى المـهـدى ، فـيـنزل روح الله عيسى بن مريم ، فيصلى خلف المهدى و تشرق الارض بنور ربها و يبلغ سلطانه المشرق و المغرب . )) (48)
يعنى جانشينان من و حجتهاى خدا بر بندگان پس از من ، دوازده نفرند. نخستين آنان على بن ابى طالب است و آخرينشان پسرم مهدى است . (پس از ظهور او) عيسى بن مريم از آسمانها فـرود آمـده و بـه امـامـت او نـمـاز مى گذارد و زمين و زمان به نور پروردگارش روشن مى گردد و حكومت مهر و عدل او، جهان را از شرق تا غرب زير پوشش مى گيرد.
3ـ و نـيـز از ابـن عـبـاس آورده انـد كـه گـفـت : روزى مـردى يـهـودى بـه نـام ((نـعـثل )) آمد و به پيامبر گفت : ((اى پيام آور خدا! از انديشه اى كه در سينه دارم و در خاطرم خطور مى كند مى خواهم از شما بپرسم . ))
پيامبر(ص ) فرمود: ((بپرس ! ))
و او پرسيد تا رسيد به اين مطلب كه گفت : ((فاخبرنى عن وصيك من هو؟ ))
يعنى : از جانشين خودت آگاهم ساز كه او چه كسى است ؟
چـرا كـه پـيـامـبـرى نـيـامـده اسـت جز اينكه جانشينى داشته است و جانشين پيامبر ما حضرت موسى ((يوشع بن نون )) است كه خود موسى عليه السلام او را معرفى كرد.
پـيامبر گرامى در پاسخ او فرمود: ((ان وصيى على بن ابى طالب و بعده سبطاى الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين . ))
يـعـنـى : حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه جـانـشـيـن بـلافـصـل من على بن ابى طالب است و پس از او فـرزنـدانـم حـسـن و حـسـيـن بـه تـرتـيـب و پـس از حـسـيـن عـليـه السلام امامان نهگانه از نسل حسين عليه السلام خواهند بود كه از پى هم خواهند آمد.
مرد يهودى گفت : ((نام بلند و جاودانه آنان را برايم بيان فرما! ))
((قال : يا محمد فسمهم لى !
آن حـضـرت فرمود: اذا مضى الحسين فابنه على ، فاذا مضى على فابنه محمد، فاذا مضى مـحـمـد فـابـنه جعفر، فاذا مضى جعفر فابنه موسى ، فاذا مضى موسى فابنه على فاذا مضى على فابنه محمد، فاذا مضى محمد فابنه على ، فاذا مضى على فابنه الحسين فاذا مضى الحسن فابنه الحجة محمد المهدى ، فهؤ لاء اثناعشر. )) (49)
يعنى : پس از شهادت حسين عليه السلام فرزندش على و پس از او پسرش محمد و پس از او پـسـرش جـعـفـر و پـس از او پسرش موسى و پس از او پسرش على و پس از او پسرش مـحـمد و پس از او پسرش على و پس از او پسرش حسن و پس از او فرزندش مهدى ، اينان امامان دوازده گانه مردم و جانشينان بحق من مى باشند.
آفت زدگان حق ستيز
ايـنـها نمونه هايى از روايات صيح و روشن است كه نه نقطه ابهامى مى گذارد و نه جـاى بـهـانـه جـويـى و تـرديد افكنى در مساءله امامت و شخصيت والاى حضرت مهدى عليه السـلام . مـسـلمـانـان نـيـك انـديـش و ژرف نـگـرى كـه از نـظـر انـديـشـه و عـمـل بـر صـراط مـسـتقيم هستند و از نعمت اعتدال بهره ورند از اين روايات در مى يابند كه مـنـظـور از امـامـان دوازدگـانـه در روايـات پـيـامـبـر، هـمـان امـامـان اهل بيت اند و نه ديگران ، همانگونه كه انبوه روايات بدان تصريح دارد، اما مبتلايان به بـيـمـارى عـنـاد و كـيـنـه تـوزى و كـسـانـى كـه راه و رسـمـشـان حـق كـشـى و باطل پرورى است نه تنها در برابر حقيقت سر تسليم فرود نمى آورند و شهامت و درايت حـق پـذيـرى را ندارند بلكه در همان حال كه دلها و قلبهايشان آن حقيقت را باور داشته و بدان يقين دارد خود ظالمانه و برترى طلبانه حقيقت را انكار مى نمايند.
به همين دليل آنان را بسان غريقى خواهى ديد كه به هر خس و خارى چنگ انداخته و در اين نقشه خائنانه اند كه انبوه روايات صريح و روشن را از جهت و هدف و ظاهر و الفاظ خود، بـاز گـردانـيـده و چـنـان بـلايـى بـر سـرشـان بـيـارونـد كـه از تـطـبـيـق بـه امـامـان اهـل بـيـت بـاز دارند و به ديگران تطبيق دهند، با اينكه يقين دارند كه شمار دوازده در اين انبوه روايات ، نه با سران بيدادگر و پليد اموى مى سازد و نه با فريبكاران سياهكار رژيم عباسى . اما چه بايد كرد كه بيمارى مرگبار و گمراه كننده تعصب انسان را به هر جـنـايـت و خـيـانتى وا مى دارد و مبتلاى به اين آفت گمراه كننده كور و كر مى گردد، نه از دروغ پـردازى و تـزويـر روى گـردان اسـت و نـه از فـريـبـكـارى و دجال گرى .
چرا كه تنها باز دارنده حقيقى انسان از انحراف و ارتجاع و خيانت دين صحيح و ديندارى و ديـن بـاورى درسـت اسـت ، از ايـن رو هنگامى كه آن بازدارنده واقعى برداشته شد، انسان ديـگـر افـسـار گـسـيـخـتـه مـى شـود و زبـانـش از هر قيد و بند مسئولانه آزاد. آنچه هواى دل اوسـت انـجـام مـى دهـد و بـدون ذره اى شـرم وحيا آنچه را دلخواه اوست مى گويد. نه در بـرابـر خـدا احـسـاس مسئوليت مى كند و نه از سرانجام كار و كيفر خيانت خويش حساب مى برد.
اگـر مـا بـخـواهيم اين ديدگاه سخيف و ساختگى و اين ادعاى بى اساس و محتوا را آنگونه كـه مـى بـايد، ميان تهى و ساختگى بودنش را انعكاس بخشيم ، بايد ليست سياه و بلند بالايى از سردمداران جنايتكار و تباه پيشه دو رژيم بيدادگر ((اموى )) و ((عباسى )) تـنـظـيـم نـمـائيـم . از عـنـاصـر پـليـد و تـجاوزكار گرفته تا ملحد، خونريز، بدمست ، شرابخوار، شناگر در حوض خمر، اهانت كننده به قرآن ، بازدارنده از كارهاى شايسته ، مشوق و پيشتاز در زشتيها و پليديها و عناصر شهوت پرست در اسارت هواى نفس و...
آرى ! بايد ليست سياه اينها را بياوريم ، چرا كه شما به هر كدام از اين سردمداران پليد دسـت نـهـى ، جـز فـاسـق ، فـاجـز، پـرده حـيـا دريـده ، بـرده آزاد شـده و بـى اصـل و نـسـب ، نخواهى يافت . در اين صورت است كه كتاب از موضوع اصلى خود خارج و بـه پـرونـده هـاى سـيـاه و تـيـره و تـارى ، از زنـدگى ننگبار عناصر ضد اسلام و ضد انـسـانـيـت كـه سـوگـمـنـدانـه عـنـوان خـلاف اسـلامـى را نـيـز، يـدك مـى كـشـنـد، تبديل خواهد شد.
براستى آيا اينان ، امامان دوادزده گانه اى هستند كه پيامبر نويد آنان را به بشريت داد؟ بـايـد هـزاران بـار گـفت : ((هرگز؟ )) و ميليونها مرتبه پاسخ داد: ((نه ! ))... هرگز امكان ندارد كه پيامبر پاك و پاكيز پرشكوه و مقدسى چون محمد(ص ) اين پليدان آلوده و زشـت كـردار را بـه نـمـايـنـدگـى خويش برگزيند و اين جنايت كاران فاسق و بدكار را جانشين خويش سازد.
قـداسـت مـنـزلت و عـظمت مقام او بسيار فراتر از اين است كه اين عناصر رياكار و آلوده ، جـانـشـيـن او بـاشـنـد، چـرا كـه پـيـامـبـر گـرامى را جز پاكان و پاكيزگان نمى توانند نمايندگى كنند. تنها كسانى مى توانند او را نمايندگى كنند كه خداوند آنان را به لطف خويش از همه پليديها پاك و آنگونه كه خود مى پسندد پاكيزه ساخته باشد...
كـسـانـى كـه پـاكـتـر از آسـمـان صـاف و نـسـيـم لطـيـف و دل انـگـيـز بـهـارى انـد، بـزرگ مـردانـى كـه شريف ترينهاى روى زمين اند و شايستگان عصرها و نسلها كسانى كه زندگى سراسر افتخار و شكوهشان لبريز از ارزشها و نور بـاران از قـداسـت هـا و فـضـيـلتـها بود به گونه اى كه بر هيچ عيب جويى در سراسر زنـدگـى آنـان نـقـطـه اى بـراى چـون و چرا بود و نه براى استهزا كنندگان بهانه اى براى تمسخر و اشاره و...
انـسـانـهـاى والايى كه نسخه هايى مانند اصل بودند و پيامبر پرشكوه اسلام را در ابعاد گـونـاگـون دانـش و حـكـمـت ، ورع و تـقـوا پـارسـايـى و بـنـدگـى خدا و ديگر صفات و ويژگيهاى برجسته اش ، براستى نمايندگى نمودند.
بزرگ مردانى كه از سرچشمه دانش پيامبر سيراب گشته و از آب گوارا و زندگى بخش حـكـمـت و بـيـنـش او نـوشـيـدنـد و در شـاهـراه هـدايـت او از پـى او گام سپردند. اينانند كه سـزاوارتـرين مردم به او و نزديكترين و عزيزترين انسانها به پيامبرند. اينان خاندان پـاك و اهـل بيت گرامى اويند كه قرآن در آيات بسيارى آنان را ستوده و پيامبر در موارد و مـوقـعـيتهاى گوناگونى آنان را به عنوان جانشينان خويش به مردم معرفى كرد... اما با كسانى كه به جمود فكرى و تعصب كور گرفتارند، چه مى توان كرد؟
بـا كـسـانـى كـه نـه بـه مـنـطـق اسـتـوار، اعـتـراف مـى كـنـنـد و نـه دلايـل مـحـكـم ، سـودشـان مـى بـخـشـد و نـه بـراهـيـن قـانـع كـنـنـده را، بـه دليل مرگ وجدان و مسخ شخصيت ، مى پذيرند؟
و چنانند كه اگر هر نشان حقانيت و معجزه اى بياورى ايمان نمى آورند، با اينان چه بايد كرد؟
حقگرايان
در بـرابـر ايـن گـروه متعصب و گرفتار آفت جمود و افراطكارى ، انبوه انبوه انسانها بـوده و هـسـتـنـد كه وجدان آنان آلوده نشده و انديشه و فكرشان از بارورى و بالندگى بـاز نـيـايـستاده و احساساتشان را از دست نداده اند. در برابر حق و عدلت به هنگامى كه آشـكـار گـردد خـضـوع مـى كنند و خودپرستى و خود بزرگ بينى را دور مى اندازند و از كسانى نيستند كه مشمول اين آيه قرآن گردند كه مى فرمايد:
((اخذته العزه بالاثم . )) (50)
يعنى : غرور و خودپرستى او را به گناه و بدكارى برانگيزد.
آرى ! انـبوه مردم اينگونه اند، ولى فاجعه بزرگ فاجعه اين گروه متعصب و افراطكار و حـق سـتيز است و اين آفت هستى سوز و انحطاط آفرين است كه از چهارده قرن پيش تاكنون جامعه اسلامى بدان گرفتار است .
بازگشت به بحث
... سخن در رواياتى بود كه از پيامبر گرامى رسيده و بيانگر نام و نشان و شمار و نـسـب امـامـان اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام اسـت و حـق سـتـيـزان در نـقـشـه تاءويل نارواى اين روايات اند تا به امامان نور تطبيق نكند.
مـا بـر ايـن بـاوريـم كـه روايـات مـورد اشـاره ، هـيـچ نـيـازى بـه تاءويل ندارد چرا كه پيامبر گرامى با اين روايات پرده هاى ابهام را كنار زده و حقيقت را آشـكـار سـاخـتـه و آنـچـه لازم و شـايـسته مى نمود همه را به صراحت بيان فرموده است . هـرگـز از پـيـامبر فرزانه اى ، عاقلانه و حكيمانه نيست كه از امامان پس از خويش مبهم و نامشخص خبر دهد، چرا كه اينگونه سخن گفتن با بلاغت و حكمت ناسازگار است .
و مـطـلب در ايـن مـورد شـرح و تـفـصـيـل مـى طـلبـد، نـه اجـمـال و ابـهام . چرا كه موضوع مورد بحث يك موضوع استراتژيك و در نهايت حساسيت و اهميت است و با سرنوشت اسلام و جامعه اسلامى و رهبرى آن مرتبط است .
نمونه اى از روايات
بـه هـر حـال ايـنـك كـه بـحـث بـه ايـنجا رسيد لازم است كه برخى از رواياتى كه از پيامبر گرامى پيرامون امام مهدى عليه السلام بصورت صريح و روشن آمده است و آنها را تـحت عنوان دسته دوم از روايات قرار داديم منعكس گردد. با آگاهى بر اينكه روايت مورد اشـاره در كـتـابـهـاى شـيـعـه و اهـل سـنـت بـسـيـار اسـت و بـه دليـل حـجـم آنـهـا بـررسـى و انعكاس همه آن روايات امكان پذير نيست و شمارش آنها نيز مشكل است .
عـلامـه و پـژوهشگر پرتلاش معاصر آيت الله ((صافى )) ـ دامت بركاته ـ بيش از 80 روايـت از مـنـابع شيعه و سنى از اين دسته روايات آورده است و خاطرنشان ساخته است كه اينها جز شمارى ناچيز نيست . اينك نمونه هاى ديگرى از روايات :
4ـ از سهيل بن سعد انصارى آورده اند كه مى گويد:
از فاطمه عليهاالسلام دخت گرانقدر پيامبر(ص ) در مورد امامان نور پرسيدم ، پاسخ داد: پيامبر خطاب به على عليه السلام در اين مورد فرمود:
((على جان ! تو امام و پيشواى راستين پس از من هستى و نسبت به جامعه با ايمان و مسلمان از خودشان سزاوارتر،
پس از تو فرزندت حسن
و پس از او فرزندت حسين
و پس از او فرزندش على بن الحسين
و پس از او فرزندش محمد باقر
و پس از او فرزندش جعفر صادق
و پس از و فرزندش موسى
و پس از او فرزندش على بن موسى
و پس از او پسرش محمد
و پس از او پسرش على
و پس از او پسرش حسن
كه هر كدام نسبت به دين و دنياى جامعه ، از خود ايمان آورندگان زيبنده ترند.
و آنـگـاه فرزندم مهدى است كه امام جانشين من خواهد بود و نسبت به امور و شئون مؤ منان از خودشان سزاوارتر است . خداوند بوسيله او مشرقها و مغربهاى زمين را فتح مى كند.
آرى عـلى جـان ! ايـنـان امامان راستين و زبانها صداقت و درستى اند. هر كس اينان را يارى كـنـد، پـيـروز و رستگار است و هر كس آنان را در نقش عظيمشان تنها گذارد در سخت ترين شرايط به حال خود واگذاشته مى شود. ))(51)
5ـ و نـيز از سلمان آورده اند كه : پيامبر گرامى براى ما خطبه خواند و فرمود: ((هان اى مـردم ! مـن بـزودى بـسـوى ملكوت پر مى كشم و از ميان شما مى روم . اينك شما را در مورد خاندانم به نيكى سفارش مى كنم .
مـردم ! از بدعت سازى و بدعت پذيرى بر حذر باشيد، چرا كه هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش دوزخ .
مردم ! هر كس از شمايان ، خورشيد را از دست داد به ماه تمسك جويد و هر كس ماه را از دست داد بـه خورشيد و ماه روى آورد و هر كس آن دو را از دست داد به ستارگان فروزان پس از من .
اين سفارش من بر شماست و از خدا بخشايشگر براى خود و همه شما آمرزش مى طلبم . ))
سـلمـان افـزود: هنگامى كه پيامبر(ص ) از منبر فرود آمد، من او را تا خانه بدرقه كردم و گـفـتم : ((اى پيامبر خدا! شما فرموديد: هنگامى كه خورشيد جهان افروز را از دست داديم بـه مـاه تمسك جوييم و هنگامى كه ماه نورافشان را از دست داديم به دو آفتاب و ماه و پس از آن دو به ستارگان فروزان . سؤ ال من اين است كه منظور از خورشيد و ماه و دو آفتاب و ستارگان فروزان چيست ؟ ))
پيامبر(ص ) فرمود: ((منظور از خورشيد پيامبر شماست و منظور از ماه على عليه السلام و مـنـظـور از دو آفـتـاب و مـاه ، حـسـن و حـسين و منظور از ستارگان فروزان امامان نهگانه از نسل حسين اند.
بـنـابـرايـن هـنـگامى كه مرا از دست داديد به على تمسك جوييد و هنگامى كه ماه را از دست داديـد بـه دو خـورشـيـد و مـاه ، حـسـن و حـسـيـن و پـس از آن دو، بـه امـامـان نـهـگـانـه از نسل حسين عليه السلام يكى پس از ديگرى ... كه آخرين آنها فرزندم مهدى است . ))
آنـگـاه فـرمود: ((اينان جانشينان من هستند، پيشوايان درست انديش و نيك كردارى كه شمار آنان به شمار فرزندان يعقوب و حواريون عيسى عليه السلام است . ))
سلمان مى فزيد: گفتم : ((در اين فرصت ، نام آنان را براى من بيان فرماييد. ))
كه فرمود: ((نخستين آنان و سالارشان على است و دو فرزندان او حسن و حسين و آنگاه زين العابدين ، محمد باقر، جعفربن محمد و فرزندش كاظم همنام موسى بن عمران و فرزندش على كه در سرزمين خراسان به شهادت مى رسد. آنگاه فرزندش محمد و ديگر على و حسن و حجت خدا، همو كه در پس پرده غيبت انتظار دريافت فرمان قيام مى كشد....
ايـنـان خاندان من هستند و از خون و گوشت من . دانش آنان دانش من است و فرمانشان فرمان من اسـت . هـر كـس بـا اذيـت و آزار آنـان ، مـرا بـيـازارد، خـداونـد او را بـه شـفـاعـت مـن نائل نخواهد ساخت . )) (52)
آرى ! خـوانـنـده گـرامـى ، پـس از ايـن انـبـوه رواياتى كه نه تنها ترسيم همه آنها امكان پـذيـر نـيـسـت ؛ كـه شمارش آنها نيز مشكل مى نمايد، شما به پيام روشن آنها پى خواهيد بـرد و در خـواهـيـد يـافـت كـه پـيـامـبـر گـرامـى بـر ايـن مـوضـوع عقيدتى در مناسبتهاى گـونـاگـون پافشار مى نمود تا حجت را براى مردم تمام كند و آنان در روز رستاخيز در پيشگاه خدا بهانه اى نداشته باشند.