ديالكتيك تاريخ
خود ضد خويش را مي پرورد و پس از يك سلسله كشمكشها به نفي خود ، كه نفي
نفي مرحله اول است و به نحوي مساوي است با اثبات است منتهي مي شود .
ولي نفي نفي كه مساوي با اثبات است به معني رجعت به حالت اول نيست ،
بلكه به صورت نوعي تركيب ميان حالت اول است و حالت دوم است . پس
حالت سوم كه ضد ضد است و آن را " سنتز " مي ناميم تركيبي است از
حالت اول كه آن را " تز " مي ناميم و حالت دوم كه آن را " آنتي تز "
مي خوانيم . طبيعت به اين ترتيب حركت مي كند و از مرحله اي به مرحله اي
ديگر منتقل مي شود و راه " تكامل " خود را مي پيمايد .
طبيعت هدفدار نيست و كمال خود را جستجو نمي كند ، بلكه به سوي انهدام
خويش تمايل دارد ، ولي چون آن انهدام نيز به نوبه خود به انهدام خويش
تمايل دارد و هر نفي كننده به سوي نفي كننده خود گرايش دارد ، نفي نفي
كه نوعي تركيب ميان دو مرحله قبل از خود است صورت مي گيرد و قهرا و
جبرا تكامل رخ مي دهد . اين است ديالكتيك طبيعت .
تاريخ نيز جزئي از طبيعت است و ناچار - هر چند عناصر مشكله اش
انسانها هستند - چنين سرشت و سرنوشتي دارد . يعني تاريخ يك جريان دائم
و يك ارتباط متقابل ميان انسان و طبيعت و انسان و اجتماع ، و يك صف
آرائي و جدال دائم