بازگشت

اختلافات و منشاء آن


اختلاف اول از جهت نسبت است که: «مهدي از اولاد کيست؟» و در آن چند قول است:

قول اول: آنکه: «مهدي ـ ارواحنا فداه ـ از اولاد عباس بن عبدالمطلب است.»

محبّ الدين طبري در «ذخاير العقبي» روايت کرده از ابن عباس که رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ فرمود به عباس که: «از تو است مهدي در آخر الزمان و با او منتشر مي شود هدايت و به او خاموش مي شود آتشهاي گمراهيها. خداي عزّ وجلّ به من افتتاح نمود در اين امر و به ذرّيّه ي تو ختم مي کند آن را.»

نيز ابي هريره قريب به اين مضمون را روايت کرده است.

نيز عثمان مي گويد که آن جناب ـ پيامبر صلي اللّه عليه و آله ـ فرمود: «مهدي ـ ارواحنا فداه ـ از فرزندان عباس است.» و چون مخالفت اين اخبار با روايتهاي متواتر فريقين بر هيچ بصير نقّادي مخفي نبود و اينکه از فرزندان رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ بودن آن جناب قابل خلاف و منازعه نيست، لهذا ابن حجر و غيره اين اخبار را تأويل نمودند به اينکه: «عباس را ابويّت است براي او.» يعني چون حسين عليه السلام (جدّ مهدي ـ ارواحنا فداه ـ) شير امّ الفضل همسر عباس را خورده بود، پس رواست گفتن اين که:



[ صفحه 43]



مهدي ـ ارواحنا فداه ـ از فرزندان اوست.

امّا اگر حمل مي کردند اين اخبار را بر جعل و وضع براي خرسندي خلفاي بني عباس، چنانکه رسم آن زمان بوده است، بهتر بود تا اين توجيه رکيک که از کثرت برودت، صواعق ابن حجر را خاموش کرد.

اقوال مذهب کيسانيّه

قول دوم: آنکه از اولاد اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ بوده و مهدي همان محمّد بن الحنفيه است و اين مذهب کيسانيّه است.

شيخ جليل، ابو محمّد حسن بن موسي نوبختي، خواهرزاده ي ابو سهل نوبختي که از علماي عهد غيبت صغري است، در کتاب «فِرق و مقالات» فرموده است: «بعد از شهادت حضرت سيدالشهداء ـ عليه السلام ـ فرقه اي قائل شدند به اين که محمّد بن الحنفيه ـ رحمه اللّه ـ امام هادي مهدي و او وصيّ علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ است.

احدي از اهل بيت او را مخالفت وي روانيست ونتوان از امامتش بيرون رفت و شمشير کشيد مگر به اذن او و بيرون نرفت حسين ـ عليه السلام ـ براي قتال يزيد مگر به اذن او و اگر بيرون رفته بود بي اذن او هلاک و گمراه بود.

و هر که مخالفت کند محمّد را کافر و مشرک است و او مختار را بر عراقين، (کوفه و بصره) بعد از کشته شدن حسين ـ عليه السلام ـ والي نمود و امر کرد که طلب خون حسين ـ عليه السلام ـ کند و قاتل او را در هر جا که باشد بيابد و ناميد او را «کيسان» به جهت زيرکي او و چون به وسيله او اين مذهب شناخته شد، ناميده شدند «مختاريه» و خوانده شدند کيسانيّه.

و چون محمّد بن الحنفيه، وفات کرد در مدينه در محرم سنه ي هشتاد و يک، اصحاب او سه فرقه شدند:

فرقه اي گفتند که: محمّد بن الحنفيه مهدي است و علي ـ عليه السلام ـ او



[ صفحه 44]



را مهدي ناميد و او نمرده ولکن او غايب شده و معلوم نيست در کجاست و بزودي رجوع مي کند و پر مي کند زمين را از عدل و امامي نيست بعد از غيبت او تا اينکه رجوع کند.

و طايفه اي از اينها قائل به الوهيت محمّد شدند و مذاهب فاسده ي ايشان، قائل به اين که محمّد بن الحنفيه زنده است و نمرده. او مقيم است در کوه رضوي ميان مکه و مدينه. غذا مي دهند او را وحشيان صحرا و صبح و شام نزد او مي روند و او مي آشامد از شير آنها و مي خورد از گوشت ايشان و در طرف راستش شيري است و در طرف چپ او شيري است که او را حفظ مي کنند تا وقت خروجش.

و بعضي گفتند که از طرف راست او شير است و از طرف چپ او پلنگ است زيرا که محمّد در نزد ايشان امام منتظري است که بشارت داده به او، پيغمبري ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ که پر مي کند زمين را از عدل و داد بر اين مذهب ثابت ماندند تا فاني شدند و منقرض گرديدند مگر اندکي از اولاد ايشان و اينها يکي از فِرَق کيسانيه اند.

آنگاه نقل کرده ساير فِرق آنها را که بعضي قائل به موت او شدند و پسرش ابو هاشم عبداللّه بن محمّد را مهدي موعود مي دانند و غير ايشان که کافي است در بطلان آنها انقراض آنها و مخالفت قول ايشان با اجماع و اخبار متواتره و تحقّق موت مهدي ايشان که حتي دهکده اي را پر از عدل نکرد.

فرزند امام حسن عسکري

قول سوم: آنکه مهدي موعود ـ ارواحنا فداه ـ از فرزندان حضرت امام حسن مجتبي ـ عليه السلام ـ است و اين قول را ابن حجر و بعضي تقويت کردند و مستند ايشان، روايتي است که ترمذي در سنن خود ذکر کرده که رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ فرمود که: «مهدي از فرزندان حسن است.»



[ صفحه 45]



در اين قول نيز احتمالاتي مي رود.

اول: غلط ناسخ يا راوي، زيرا حسن و حسين بسيار قريب به يکديگرند.

محمل دوم: حمل بر وضع اتباع محمّد بن عبداللّه بن حسن بن حسن ـ عليه السلام ـ که خود را مهدي مي دانست و خروج کرد و در مدينه کشته شد. چنانکه حالش در کتب تواريخ و سير مسطور است.

محمل سوم: آنکه نسبت مهدي به حسن ـ عليهما السلام ـ مثل نسبت خود حسن ـ عليه السلام ـ است به رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ که از طرف مادر متّصل مي شود و در اخبار فريقين بسيار است که: آن حضرت، حسن ـ عليه السلام ـ را پسر و فرزند و ذرّيّه ي خود شمرده و به اين القاب او را نام برده پس مهدي ـ ارواحنا فداه ـ که از طرف مادر منتهي است به آن جناب، زيرا مادر امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ ام الحسن، دختر امام حسن ـ عليه السلام ـ است. جايز است گفتن اين که آن جناب ـ ارواحنا فداه ـ از فرزندان اوست و معارض نيست با آن خبر ديگر که از فرزندان حسين ـ عليه السلام ـ است و مؤيد اين احتمال آنکه حافظ ابو نعيم احمد بن عبداللّه در «مناقب مهدي ـ ارواحنا فداه ـ» روايت کرده از علي بن هلال از پدرش که گفت: «داخل شدم بر رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ و آن جناب در حالت مرض وفات بود.

ديدم فاطمه ـ عليها السلام ـ را که در نزد آن حضرت نشسته و مي گريست تا آنکه صدايش به گريه بلند شد. پس حضرت سر مبارک را بلند نمود به طرف او و فرمود: «چه چيز تو را به گريه آورده؟»

تا اينکه فرمود: «از ماست دو سبط اين امّت و آن دو پسر تو هستند، حسن و حسين ـ عليهما السلام ـ سيّد جوانان اهل بهشت و امّا پدر ايشان، قسم به آنکه مرا به راستي مبعوث فرموده که بهتر از ايشان است، اي فاطمه! قسم به آنکه مرا به راستي مبعوث فرموده که از اين دو است مهدي اين امّت، در وقتي که دنيا هرج و مرج شود.» تا آخر خبر که طولاني است.



[ صفحه 46]



اختلاف دوم

در اسم پدر حضرت مهدي ارواحنا فداه نيز اختلافي رخ داده که به شرح و توضيح آن مي پردازيم

اماميّه: مذهب ايشان معلوم که مطابق نصوص خاصه از رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ که امامت ايشان ثابت و قولشان در محل خود حجّت شده، حضرت عسکري يعني حسن بن علي بن محمّد ـ عليهم السلام ـ پدر آن بزرگوار است و رسول خدا صلي اللّه عليه و آله در باره آن حضرت فرمود: فرمود: «مهدي همنام من است.» و در بعضي با زيادتي «و هم کنيه ي من» است.

جمعي از اهل سنّت بر آنند که اسم پدر آن جناب، اسم پدر رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ است، يعني عبداللّه.

و جواب اينکه:

در تمام اخبار نبويّه ي اماميّه که اخبار فرمودند رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ از آمدن مهدي، اين زيادي را ندارد. بلکه در بعضي از آنها مذکور است که: «کنيه ي او، کنيه ي من است.» و نيز در معظم اخبار اهل سنّت، اين زيادي نيست و اين کلام را «زائده» بر حديث افزوده است که به قول گنجي شافعي، شغل او بود که در احاديث زياد مي کرد و اين مطلب را در کتاب «بيان» اشاره کرده است آنجا که ذکر خبري به اسناد خود از سنن ابي داوود، سليمان بن اشعث سجستاني که يکي از صحاح سته ي ايشان است نقل مي کند.

از عبداللّه بن مسعود از رسول خدا ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ که فرمود: «نمي رود دنيا تا اينکه مردي از اهل بيت پادشاه عرب شود که نام او هم نام من است».



[ صفحه 47]



آنگاه مي گويد: که اين خبر را حافظ ابو الحسن محمّد بن حسين بن ابراهيم بن عاصم ابيري در کتاب «مناقب» شافعي ذکر نموده و گفته که «زائده» زياد کرده در روايت خود که: «اگر نماند در دنيا مگر يک روز، هر آينه طولاني مي کند خداوند آن روز را تا اينکه مبعوث فرمايد خداوند، مردي از من يا اهل بيت مرا که موافقت کند اسم او اسم مرا و اسم پدر او اسم پدر مرا. پر مي کند زمين را از عدل و داد، چنانچه پر شده از جور و ظلم.»

آنگاه گنجي مي نويسد: ترمذي اين حديث را ذکر کرده و ذکر ننموده که اسم پدر او، اسم پدر من است و ابو داوود در معظم روايات حفّاظ وثاقت از ناقلان اخبار اين گونه نقل مي کند که: «اسم او اسم من است.» وبس.

ولي تنها کسي که اين گونه روايت کرده: «اسم پدر او اسم پدر من است.» «زائده» است و او در احاديث زياد مي کرد.

پس از آن مي گويد: قول فصل در اين مقام اينکه امام احمد با ضبطش و اتقانش روايت کرده اين حديث را در مسند خود در چند موضع و «اسم من» يعني بدون زياده، آنگاه به اسناد خود روايت را نقل کرده از احمد در مسندش از يحيي بن سعيد از صفيان از عاصم از زراز عبداللّه از پيغمبر ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ که فرمود: «نمي رود دنيا... موافق است اسم او با اسم من.»

جمع کرده حافظ ابو نعيم طرق اين حديث را از جماعت بسياري در مناقب مهدي ـ ارواحنا فداه ـ که همه ي آنها روايت کردند از عاصم بن ابي النجود از زراز عبداللّه از پيغمبر ـ صلّي اللّه عليه وآله ـ که از آنهاست سفيان بن عيينه چنانکه ما نقل کرديم و از براي او چند طريق ذکر کرده است.

خلاصه آنکه: سند اين خبر منتهي مي شود به عبداللّه بن مسعود که از اعيان صحابه است و از او روايت کرده، زر بن حبيش که از فضلاي اصحاب اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ است و از او روايت کرده عاصم بن ابي النجود که يکي از قرّاء سبعه ي معروفه است و از عاصم متجاوز از سي نفر روايت



[ صفحه 48]



کرده اند که در ميان ايشان است سرشناسان و چيره دستان حديث.

بلکه بعضي نزد ما نيز مانند اعمش و دو سفيان [1] و ابو بکر بن عياش و امثال اينها و چگونه عاقل باور دارد که اين زيادتي از قلم همه ي اينها افتاده يا عمداً اسقاط کردند يا عاصم آن زيادتي را مخصوصاً به زائده گفت نه به اين جماعت؟

از خواجه محمّد پارسا نقل کرده اند که در حاشيه ي کتاب «فصل الخطاب» خود بعد از ذکر نقل زائده در متن مي گويد: اهل بيت تصحيح نمي کنند اين حديث را به جهت آنکه ثابت شده در نزد ايشان از اسم خودش و اسم پدرش و جمهور اهل سنّت نقل کردند که زائده زياد مي کرد در احاديث و ذکر کرده امام حافظ ابو حاتم بُستي ـ رحمه اللّه ـ در کتاب مجروحين از محدثين: زائده مولي عثمان که ابو زياد از او نقل مي کند حديث او منکر است قطعاً و او مدني است، به او احتجاج نمي شود کرد حتي اگر موافق باشد با ثقات، پس چگونه اگر منفرد باشد و زائده بن ابي الرقاد باهلي از اهل بصره، روايت مي کند منکرات از مشهورات را، احتجاج نبايد کرد به خبر او و نبايد نوشت مگر براي اعتبار.

پس مکشوف شد براي هر بصيرت پيشه اي که در اين زيادتي که مختص به زائده است، حجّتي براي احدي نباشد، خصوص براي اماميّه و حکم به ردّ زيادتي از مقداري که بر نقل آن اتفاق شده، مرسوم است در ميان ايشان.


پاورقي

[1] مراد سفيان بن عيينه ابو محمّد کوفي و سفيان بن سعيد الثوري است.