قائم (عج) در شعر فارسي
ادبيات فارسي غني ايران زمين سرشار از مضامين بسيار زيبايي پيرامون ائمّه اطهار و پيامبران عليهم السّلام گذشته الهي است. ذکر نام خجسته امام زمان (عج) هم در شعر فارسي، سابقه اي بس قديم دارد.
«اسدي طوسي» شاعر حماسه سراي معروف قرن پنجم هجري، در آغاز گرشاسب نامه ضمن اشاره به حکمت دين و لزوم دينداري، و تأکيد بر حقّانيت دين اسلام، ذکر فرخنده امام غائب، حضرت مهدي (عج) را اين چنين ادا کرده است:
جهان را نه بر بيهده کرده اند تو را نز پي بازي آورده اند
ره دين بياب از خِرَد، چون سزاست که گيتي بدين ايستادست راست
از اين پس نباشد پيمبر دگر کند دين پيغمبري آشکار
بدارد جهان بر يکي دين پاک بر آرد ز دجّال و خيلش هلاک
رسد زآسمان هر پيمبر فراز شوند از پس مهدي اندر نماز
«شيخ فريد الدّين عطّار نيشابوري» شاعر قرن 6و 7 هجري قمري و متوفّي سال 618 هجري قمري چنين مي گويد:
صد هزاران اولياء روي زمين از خدا خواهند مهدي را يقين
يا الهي مهديم، از غيب آر تا جهان عدل گردد آشکار
«مهدي» هاديست تاج اتقياء بهترين خلق، برج اولياء
اي ولاي تو معيّن آمده بر دل و جانها همه روشن شده
اي تو ختم اولياي اين زمان وز همه معني نهاني جان جان
اي تو هم پيدا و پنهان آمده بنده «عطّارت» ثناخوان آمده
«خواجه حافظ شيرازي»،شاعر عارف قرن هشتم نام آن بزرگوار را در شعر خويش ذکر کرده است:
کجاست صوفي دجّال فعل مُلحِد شکل
بگو بسوز که «مهدي» دين پناه رسيد
****
شب وصل است و طي شد نامه هجر
سلامُ فيه حتّي مَطْلَعِ الفَجْر
دلا در عاشقي ثابت قدم باش
که در اين ره نباشد کار بي اجر
برآ اي صبح روشندل خدا را
که بس تاريک مي بينم شب هجر
دلم رفت و نديدم روي دلدار
فغان از اين تطاول، آه از اين زجر
و شعري دارد با مطلع:
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است که باز آيي
«شيخ محمود شبستري» ديگر شاعر نامدار ايران (در گذشته به سال 720 هجري قمري) گفته است:
بسي گفتند از عيسي و مهدي مجرّد شو، تو هم عيساي عهدي
ز مهدي، گرچه روزي چند،پيشي بکش دجّال خود مهديّ خويشي
حکيم و عارف بزرگ قرن يازدهم هجري، «ملّا محسن فيض کاشاني» که تعداد ابيات او را شش تا هفت هزار بيت نوشته اند، اين گونه فرياد رس را مي خواند:
اي تو ما را راحت جان الغياث دردها را جمله درمان الغياث
قائم آل پيامبر (ص) دستگير بي توأم افتان و خيزان الغياث
کار شرع از دست شد بيرون خرام تازه کن آئين ايمان الغياث
عالمي گرديد مالامال شرّ از جفا و جور و طغيان الغياث
خون ما خوردند اين دجّاليان مهدي و هادي دوران الغياث
در ميان شاعران معاصر هم دلسوختگان حريم يار، زمزمه هايشان را بعضاً به چاپ سپرده اند:
اي نهان ساخته از ديده ما صورت خويش
بدر از پرده غيب آي و نما طلعت خويش
نه همين چشم به راه تو مسلمانانند
عالمي را نگران کرده اي از غيبت خويش («مهدي موعود»، ص 1283 (شاعر: محمّد علي فتي تبريزي))