بازگشت

غيبت صغري و غيبت كبري


سه دوره

دوران زندگى امام زمان عليه السلام را مى توان به سه دوره تقسيم كرد:

1- دوره كودكى (از سال 255 تا سال 260).

2- دوره غيبت صغرى (از سال 260 تا 329).

3- دوره غيبت كبرى (از سال 329 هجرى قمرى شروع مى شود تا وقتى كه فرمان و نهضت جهانى آن حضرت از طرف خداوند متعال صادر گردد).

اخبار و روايات در اين مورد بسيار است كه براى آن حضرت دو غيبت خواهد بود، يكى كوتاه ، دومى طولانى ، در غيبت طولانى در غيبت صغرى (كوتاه ) خواص شيعه و نواب خاص آن حضرت با او تماس داشته اند، ولى در غيبت طولانى او، توده مردم از اقامتگاه او بى خبرند جز دوستان مورد اعتماد كه متصدى خدمتگذارى از اقامتگاه او مى باشند، و طبق روايتى همواره سى تن از شيعيان و نزديكان در حضور آن حضرت هستند كه هر گاه عمر يكى از آنان بسر آمد يكى ديگر بجاى او تعيين مى شود. (85)

و به گفته صاحب مستدرك ، مرحوم نورى رحمه اللّه اگر تقدير نباشد كه اين سى نفر مانند خود امام زمان عليه السلام عمر طولانى داشته باشند در هر قرنى 30 نفر از مؤ منين پرهيزكار و بسيار سعادتمند، به سعادت خدمتگذارى و مصاحبت آن حضرت نائل مى شوند. (86)

به هر حال اين افراد همان اوتادند كه در محضر آن حضرت به سر مى برند، اكنون درباره غيبت صغرى و كبرى به شرح كوتاهى مى پردازيم .

چگونگى غيبت صغرى و نواب چهارگانه

وضع زمان و عدم پذيرش مردم باعث شد كه امام زمان عليه السلام از نظرها پنهان گردد، اين پنهانى كه از آن به عنوان غيبت ، ياد مى شود تا وقتى كه مردم آماده شدند و شرايط ظهور مهيا گرديد ادامه دارد.

ولى طبيعى است كه وقتى امام مردم غايب شد، مردم را به حال خود نمى گذارد، بلكه افرادى مخصوص را بين خود و مردم واسطه قرار مى دهد، وظيفه مردم هم اين است كه با كنجكاوى دقيق اين افراد را بشناسند و تكليف خود را از آنها بگيرند.

بر همين اساس پس از آنكه امام زمان عليه السلام در سال 260 هنگام رحلت پدر بزرگوارشان ، از نظرها پنهان شدند (و غيبت صغرى به وجود آمد) تا نيمه شعبان سال 329 چهار نفر از علماء و فقهاء ربانى به ترتيب زير از جانب آن حضرت تعيين شده و واسطه بين آن حضرت و مردم شدند:

2- محمد بن عثمان رحمه اللّه كه 5 سال عهده دار نيابت خاص بود و در سال 305 درگذشت .

3 حسين بن روح رحمه اللّه كه در شعبان سال 326 وفات كرد.

4- على بن محمد سميرى رحمه اللّه كه در نيمه شعبان سال 329 از دنيا رفت ، و امام به او دستور داد كه ديگر كسى از جانشين خود نكند.

از اين وقت به بعد دوران غيبت كبرى (طولانى ) آغاز شد (دستور و توقيع امام (عج ) به چهارمين نائبش در كتاب اعلام الورى صفحه 417 و... آمده است ).

غيبت كبرى كه از نيمه شعبان سال 329 شروع شد تا هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام ادامه دارد.(87)اينك پرسيد كه شيعيان در اين زمان به چه كسى مراجعه كنند و وظائف دينى خود را از چه كسى بپرسند و به آن عمل كنند؟ پاسخ آنكه : خوشبختانه امام قائم (عج ) در اين مورد مردم را به اطاعت از ولى فقيه فرا خوانده است اينجا است كه مسئله معروف ((ولايت فقيه )) پيش مى آيد و درباره آن اكنون اندكى توضيح مى دهيم .

شرح كوتاهى درباره ولايت فقيه

ولايت يعنى رهبرى و حكومت ، فقيه يعنى كسى كه داراى شرايط استنباط احكام از ادله اسلامى باشد، به علاوه عادل و پرهيزكار نيز باشد.

بنابراين ولى فقيه يعنى مرجع تقليدى كه شايستگى نيابت عام امام زمان عليه السلام را دارد، چنين فردى مى تواند به جانشينى از امام زمان عليه السلام زمام امور مردم را بدست گيرد، البته عقل و حتى آيات و روايات هم بيانگر اين است كه در ميان افراد، اعلم موجودين تقدم دارند.

درباره اصل ولايت فقيه دلائل فراوان داريم از جمله در روايت آمده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم سه بار فرمود:

((خدايا جانشينان مرا مورد رحمتت قرار ده ، شخصى پرسيد جانشينان شما كيانند؟

فرمود: آنانكه پس از من مى آيند، گفتار و سنت (روش و سيره ) مرا نقل مى كنند و پس از من آن را به مردم مى آموزند.))

اسحاق بن يعقوب رحمه اللّه گويد از عثمان بن سعد رحمه اللّه اولين نائب خاص امام زمان عليه السلام خواستم نامه اى به امام عصر(عج ) برساند.

و در ضمن نامه پرسيدم در زمان غيبت به چه كسى مراجعه كنيم ؟ امام (عج ) با خط خودشان در پاسخ چنين مرقوم فرمود:

(( ...و امام الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا، فانهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه ؛))

... در حوادث به راويان احاديث ما مراجعه كنيد كه آنها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا هستم بر شما)). (88)

البته دلائل ولايت فقيه بسيار زياد است در اين باره به كتاب شريف ولايت فقيه امام خمينى رحمه اللّه مراجعه كنيد.

در احتجاج طبرسى آمده : امام عسكرى عليه السلام در ضمن حديث ولانى فرمود:

(( فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ، حافظا لدينه مخالفا لهواه ، مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه ، و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم ؛ ))

((هر كدام از فقهاء كه نگهدارنده نفس خود از انحرافات و صبر انقلابى دارند و حافظ دين خود و مخالف هوى و هوس خود و مطيع فرمان خدايش باشد، بر عوام است كه از وى تقليد كنند و چنين صفاتى را بعضى از فقهاى شيعه دارند، نه همه آنها.)) (89)

با توجه به واژه ((تقليد)) كه به معنى پيروى است ، مى فهميم كه امور مردم در زمان غيبت به فقهاء ربانى سپرده شده و آنها ولايت بر مردم دارند.

اين حديث ، شرايط يك فقيه را كه مى تواند جانشين امام زمان عليه السلام باشد بيان مى كند.

از آنجا كه توضيح اين روايت خود كتاب مفصلى مى خواهد بطور خلاصه بايد حكومتش بر مردم همانند حكومت امام على عليه السلام باشد، آنجا كه برادرش عقيل ، كه از گرسنگى رنگ بچه هاى او پريده شده و مطالبه كمك اضافى از بيت المال مى كند، آهن سرخ گداخته در دستش مى گذارد. (90)

و آنجا كه با خبر مى شود خلخال يك زن يهودى به دست دشمن از پايش در آمده سخت عصبانى مى شود. (91)

و آنجا كه مى بيند كارگزارانش به بيت المال تجاوز كرده اند و بنفع خويشاوندان برداشت كرده اند هر چند پسر عموى آن حضرت باشد نامه اى آتشين مى نويسد و به او اعتراض مى كند و از كار بركنارش مى سازد و مى نويسد: ((اين تبعيض را از دو فرزندم حسن و حسين عليهماالسلام هم نمى پذيرم .)) (92)

و آنجا كه مى بيند فرماندارش به ميهمانى پولدارى رفته فريادش به اعتراض ‍ بلند مى گردد. (93)

نامه هاى آن حضرت ، (كه در نهج البلاغه آمده ) به استانداران و بخشداران و فرماندارانش گوياى اين گونه حقائق است كه نائب بر حق امام زمان عليه السلام رعايت مى كند.

بنابراين ولايت فقيه همان دنباله امامت است . يعنى مجتهد اعلم به نيابت عام از امام زمان عليه السلام امور رهبرى امت را بدست مى گيرد.

توضيح چند اشكال

آنانكه از اسلام دل خوشى نداشتند و ندارند، و آنها كه حسن نيت دارند ولى شناخت ندارند، شروع به ايراد تراشى به اين مسئله كه دنباله مساءله امامت است كرده اند. بيشتر اين ايرادات بى اساس ، از آنان است كه از اسلام مى ترسند، يعنى با تشكيل حكومت اسلامى منافع خود را در خطر مى بينند.

وقتى كه اين ايرادات را بررسى مى كنيم برگشت همه آنها به اين چهار ايراد است :

1- ولايت فقيه يك نوع حكومت روحانيت و انحصارطلبى است .

2- ولايت فقيه موجب استبداد و ديكتاتورى است .

3- ولايت فقيه با حاكميت ملى سازگار نيست .

4- ولايت فقيه موجب تعدد مراكز قدرت و تصميم گيرى مى شود.

پاسخ اين ايراد بطور فشرده

در مورد اشكال اول :

اولا ما مدعى نيستيم كه ((ولى فقيه )) كليه امور را بايد در دست داشته باشد و لذا در قانون اساسى مصوب امام و امت بخصوص در اصل 110 اختيارات ولى فقيه را بطور فشرده بيان داشته است .

ما نمى گوئيم ولى فقيه كليه زمام امور قانون گذارى و قدرت اجرائى را بدست مى گيرد، تا گفته شود اين يك نوع حكومت روحانيت و انحصارطلبى است بلكه ضمن آنكه مى بايست كليه مناصب براى مشروع بودنش با اجازه يك حاكم شرع مطلق باشد، ولايت فقيه از هر گونه انحراف فكرى و مكتبى و انحراف در مسير اجراء و پياده نموده احكام جلوگيرى مى نمايد.

با توجه به اينكه در هر كارى بايد به متخصص مراجعه كرد و با توجه به اينكه لباس و روحانى بودن دليل آن نمى شود كه در موارد حق از او پيروى نكنيم ، ما بايد پيرو حق باشيم هر چند اين حق از جانب روحانيت باشد. به اضافه اينكه بايد به شرايط ولايت فقيه كه در چه كسى هست توجه كرد نه به لباس او.

در مورد اشكال دوم :

((ولى فقيه )) خودش غير از اسلام ، نظرى ندارد، تا او را به استبداد راءى متهم كنيم ، صفت آگاه ((تخصص )) و عادل (درستكار) حاكى است كه او در حفظ اسلام قدم برمى دارد، بنابراين اگر از اين خط منحرف شد، خودبخود از اين مقام بر كنار خواهد شد (با توجه به اينكه ملت مسلمان خواهان اجراى اسلام هستند نه غير اسلام ).

در مورد اشكال سوم :

وقتى ملت ، مسلمان بودند، و در نهاد انقلابشان تشكيل حكومت اسلامى مى جوشيد، و به عبارت ديگر انقلابشان ، انقلاب نان و آب و مسكن نبود بلكه انقلاب مكتبى بود (كه البته در پرتو اين مكتب نان و آب و مسكن نيز هست ) معناى آن اين است كه ملت ، حكومت اسلامى را با آنچه كه در آن است مى خواهند، و روشن است كه از مهمترين مقررات اسلام ، مسئله امامت و ولايت فقيه است ، پس به اراده ملت كاملا توجه شده است ، وانگهى وقتى كه اكثريت ملت قانون اساسى را كه در آن اصل ولايت فقيه آمده تصويب كردند، آيا معناى اين مطلب اين نيست كه به آراء ملت احترام شده است ؟ با توجه به اينكه در مورد قانون اساسى كاملا به آراء ملت احترام و تكيه شده است و تشكيل مجلس شوراى اسلامى نيز مؤ يد اين مطلب است .

از طرفى اكثريت عملا به دنبال ((ولايت فقيه )) هستند، بنابراين در كجاى ولايت فقيه ضديتى با حاكميت ملت ديده مى شود؟!

در مورد اشكال چهارم :

وقتى كه حكومت اسلامى و اعضاى حكومت اسلامى براساس يك قانون اساسى ، زير نظر يك رهبر ((كه ولى فقيه است )) باشد همه ارگانها در يك مسير گام برمى دارند، ديگر تعدد مراكز قدرت لازم نمى آيد.

ما اقرار مى كنيم كه در آغاز پيروزى انقلاب در بعضى از موارد بر اثر عواملى اين اشكال وجود داشت ، علت اين بود كه هنوز آن هماهنگى اسلامى و هدف از حكومت اسلامى در ميان نبود. ولى پس از تحقق حكومت تحت نظارت و رهبرى و ولايت فقيه ، حتما قدرتها و تصميمها به يك مركز برگشته و اين اشكال برطرف خواهد شد.

در اينجا اضافه مى كنم : چنين نيست كه عده مخصوصى حكومت را بدست گرفته باشند بلكه همه مردم مسلمان حكومت را بدست گرفته اند، نهايت اينكه نماينده هاى آنها يعنى افراد مورد قبول اكثريت با همكارى ملت دست اندر كار شده اند، اگر يك اتومبيل را در نظر بگيريم ، اين اتومبيل داراى دهها و صدها اعضا است كه هر كدام در ساختمان و حركت آن نقشى دارند، ولايت فقيه ، هم نقش دنده عوض كردن و هم نقش ترمز را دارد، تا هم آن را به حركت در آورد و به مقصد برساند و هم هنگام خطر با نگهدارى آن ، خطرات را دفع و رفع نمايد (البته از ذكر اين مثال پوزش مى طلبم )

لازم به تذكر است كه مساءله امامت و دنبال آن ولايت فقيه در بينش تشيع از اصول و اركان دين است ، و در اصول دين هر كس خودش بايد دليل و شناخت داشته باشد و تقليد روا نيست .

در اينجا اين سخن را نيز اضافه مى كنيم كه به حكم آيات و روايات از جمله :

(( يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لا تتبع الهوى ؛))

((اى داود ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم ، بنابراين ببين مردم به حق حكومت و قضاوت كن و از هوى و هوس پيروى مكن .)) (94)

ولايت فقيه كه دنباله روى از پيامبران و امامان (سلام اللّه عليهم اجمعين ) است ، مبانى آن براساس اصالت جامعه يا اصالت فرد و يا اصالت انسان نيست ، بلكه مبانى آن براساس اصالت ((اللّه )) است كه امروز به صورت اسلام و قوانين اسلام متبلور شده است ، با توجه به اينكه با اجراى اسلام نيازهاى فردى و جامعه و انسانها تاءمين شده و همه را به سوى كمال و سعادت همه جانبه رهنمون مى سازد.

سؤ ال :

در ضمن بررسى روايات مربوط به حضرت مهدى عليه السلام آمده كه امام صادق عليه السلام به مفضل رحمه اللّه فرمود:

(( هر بيعت ، قبل از ظهور مهدى عليه السلام ، كفر، نفاق و تزوير است و لعنت بر بيعت شونده و بيعت كننده .)) (95)

و از امام حسين عليه السلام نقل شده كه فرمود:

(( هر پرچم (برافراشته از رهبرى ) قبل از قيام مهدى عليه السلام طاغوت است .))

و بفرموده امام باقر عليه السلام :

((صاحب آن پرچم طاغوت است .)) (96)

آيا اگر ((ولى فقيه )) در زمان غيبت ، زمام رهبرى را بدست گيرد مشمول اين گونه روايات نيست ؟!

پاسخ :

اين روايات مربوط به آن رهبرانى است كه مستقلا رهبرى امور را بدست مى گيرند، ولى در ولايت فقيه ، استقلال نيست ، بلكه نيابت به اذن عام حضرت مهدى (عج ) است ، چنانكه خود دلائل ولايت فقيه اين مطلب را ثابت مى كند، و در حقيقت اين پرچم و بيعت ، به عنوان نيابت و زمينه سازى براى ظهور آن حضرت مى باشد، و آن حضرت و امامان عليهم السلام ديگر هم چنين اجازه بلكه چنين تكليف را به مردان فقيه شايسته داده اند.