بازگشت

برگ سبز از نگارنده ، خطاب به امام زمان (ع) :


بيا بيا كه دل عاشقان برفت از دست

بيا بيا كه چه بسيار غم به قلب نشست

بيا كه فصل دراز خزان و غم تا كى ؟

بكش تو از دل جانكاه ، تيرها با شست

بيا بيا كه فراغت بكشت پير و جوان

نجاتشان بده جانا ز دست حاكم پست

تو اى عزيز خداوند و سرور ثقلين

تو اى نواده آن كو به آسمانها رفت

عنايت و كرمى كن به چاكران درت

اگر چه لايق درگه نبود غافل و مست

فسوس و آه ، بهاران گذشت و غنچه نديد

هر آنچه بلبل محزون پريد و بيرون جست

و ليك خوى نكويت دلش به شور افكند

خطاب كرد به خود، كى ز غضه در تپ خست

بشارتى دهمت اى ضعيف و درمانده

كه مدتى است ببينم به رويت اين در، بست

نداى وقت تولد كه بود جاء الحق

چنين ندا و چنان صوت را ز مانى هست

خوش آن زمان كه به جوش و خروش افتد راز

خوش آن مكان كه بريده شود رگ تر دست

خوش آن دمى كه بنورش جهان شود تابان

خوش آن مهمى كه به گردش چو هاله مردم رست

بيا بيا كه چه اندازه افتخار بود

محمدى به حضورت شود غلام