بازگشت

غيبت كوتاه مقدمه اي براي غيبت طولاني


برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني





--------------------------------------------------------------------------------





واقـعـيـت ايـن اسـت كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدى (ع ) نوعى آماده سازى براى غيبت طـولانـى بـود و غـيـبـت طـولانى اش مقدمه ظهور و حضور تمام عيار در جامعه انسانى و غيبت صغرى يك حالت ميانه اى بود، ميان ((غيبت كبرى )) و ((عصر ظهور)).

در غيبت ((كبرى )) رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عـصـر ظهور، اين رابطه بطور كامل برقرار، اما در غيبت صغرى نه آن است و نه اين ، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اى حاكم بود.

تـوضـيـح مـطـلب ايـنـكه : پيش از غيبت صغرى مردم در هر كجا و هر زمانى كه تصميم مى گـرفـتـنـد مى توانستند با امامان معصوم (ع ) كه معاصر آنان بودند، ديدار كنند در راه ، كـوچـه ، خيابان ، مراسم حج ، مكه ، منى و عرفات بى هيچ مانعى هر آنچه مى خواستند از آنان بپرسند و پاسخ همه مسايل دينى و معارف قرآنى و مشكلات زندگى خويش را بطور مستقيم و بى واسطه از آنان دريافت دارند.

اين شرايط تا زمان حضرت هادى (ع ) ادامه داشت و آن هنگام بود كه فشار از سوى استبداد بـر امـام هادى (ع ) بيشتر شد و تمامى حركات ، ديدراها، روابط و فعاليتهاى آن گرامى بـا افـراد، زيـر ذره بـيـن حـكـومت بيدادگر عباسى قرار گرفت و انبوهى از جاسوسان و خبرچينان بر او گمارده شدند.

سـردمـداران بـنـى عـبـاس بـا ايـنـكـه بر اريكه قدرت تكيه كرده و همه پستهاى حساس و كـليـدى را در دسـت داشـتـنـد، بـخـوبى مى دانستند كه در جامعه ، توده عظيمى از مردم به مشروعيت آنان و حكومتشان ايمان ندارند و بر اين باورند كه خلافت اسلامى و رهبرى جامعه ، حـق شـرعـى و قـانـونـى امـامـان اهـل بـيـت (ع ) اسـت و هـمـه مـدعـيـان خـلافـت در طـول تاريخ به راه بيداد و باطل رفته و بطور غاصبانه تجاوزكارانه زمام امور جامعه اسلامى را به كف گرفته اند.

اين واقعيت از دو جهت براى آنان مسلم و قطعى بود:

1ـ نخست اينكه :

سردمداران بنى عباس به خوبى امتيازات ، شايستگيها و ويژگيهاى امامان نور(ع ) را مـى ديـدنـد و مـى دانـسـتـنـد كـه آنـان هـم از نظر منشاء، ريشه و شرافت خانوادگى از چه بـرتـرى و شـكـوهـى بـرخـوردارنـد و هـم از نظر ارزشهاى معنوى همانند: دانش گسترده ، تـقـواى بـه مـفـهـوم واقـعـى ، شـايـسـتـگـى و بـرازنـدگـى ، اعـتـدال و قـداسـت در سـلوك و سـيـاسـت ، سـابقه نيك و آوازه بلند و خوشنامى در ميان همه قشرها و زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلتها و كرامتها... .

آرى ! در همه اين ميدانها، آنان هستند كه در همه قرون و اعصار، برتر و بالاترند.

به علاوه ، آنان از ويژگيهاى امامت بهره ورند. ويژگيهايى چون : قدرت اعجاز و آيات و روايـاتـى كـه از جـانـب خـدا و پـيـام آورش در مـورد بـرگـزيدگى آنان به امامت جامعه و تـدبـير امور و شئون انسانها رسيده و به حكم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است و مى دانستند كه اين اصول خدشه ناپذير يعنى :

شرافت بى نظير خانوادگى ، شايستگى هاى بى همانند علمى و عملى ،

ويژگيهاى امامت ، همانند اعجاز و قدرت برآوردند معجزه .

و آيـات و روايـات رسـيده در مورد آنان ، كافى است كه خلافت و امامت آنان را براى همگان ثابت ، دلهاى حق پذير و شيفته دانش و تقوا و آزادى و عدالت را بسوى آنان جلب ، توده هـاى مـردم را بـه حـقـانـيـت آنـان مـعـتـقـد و مـعـتـرف و حـقـوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات و بسوى آنان بازگراند.

2ـ از طرف ديگر

مـطـلب در مـورد ((بـنـى عـبـاس )) و زنـدگـى نـكـبـت بـار و ضـد اسـلامـى آنـان كامل به عكس بود.

چرا كه آنان پس از گسترش و تحكيم پايه هاى قدرت و سلطه ظالمانه خويش بر نيمى از كـره زمين ، به گونه اى مست و مغرور گشتند كه ديگر، نه به عواطف و احساسات مردم مـى انـديـشيدند و نه از مخالفت و قيام مسلمانان مى هراسيدند و نه به حشم و نارضايتى توده ها، بها مى دادند و چرا چنين نباشد؟

چرا سردمداران بنى عباس با آن قدرت و امكانات عظيم ، از مردم بى سلاح و فاقد قدرت و امكانات بترسند؟

چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند و از گناهان و زشتيها دروى جويند؟

چرا به خواسته هاى سيرى ناپذير نفس نپردازند؟ و چرا نداى شهوات خويش را با وجود همه وسايل و امكانات شهوت انگيز روحيه لذت جويى و بى بند و بارى ، پاسخ نگويند و عنان گسيخته در تمايلات نفسانى خويش ‍ نروند؟

بـر ايـن اساس بود كه مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد و جانشين پـيـامـبـر جـاى خـويـش را بـه عـنـصرى تجاوزكار و ديكتاتورى سپرده كه تنها بر محور عياشى و لذت جويى و سركشى و فحشاء و زشتيها، مى چرخيد.

مـجـالس گـنـاه و لهـو و لعـب ، محافل رقص و آوازه خوانى ، شب نشينيها و مشروبخواريها، مستيها و پستيها و جنونها، هر شب و هر بامداد و شامگاه در كاخهاى بيداد و آلوده سردمداران رژيم عباسى برپا شد و عنصر پليدى كه خود را رهبر و پيشواى جامعه اسلامى و جانشين پـيـامـبـر جـا مى زد به همراه انبوهى از اطرافيان آلوده و بدكار خويش در آن شب نشينيها و مـخـالف گـنـاه و فـحـشـا حـاضر مى شد و در حلقه اطرافيانى كه جز خشنود ساختن خاطر خـطـيـر پـيـشـوا و خـليـفـه و هـر چـه بـيـشـتـر فـراهـم آوردن وسـايـل فـسـق و فجور او، نقش و ماءموريتى براى خويش نمى ساختند به هر پليدى دست مى يازيد.

سوگمندانه ، علما و دانشمندان دنيا پرست و بدانديش نيز، به جاى ايستادگى در برابر اين روند ارتجاعى و فجايع هستى سوز براى خليفه مصونيت بى نظير و سابقه دينى و شـرعـى تـراشـيـدنـد و چـنـيـن وانـمـود سـاخـتـنـد كـه ((خـليـفـه )) و ((امـام بـاطـل )) در بـرابـر رفـتـار و كردار خويش بازخواست نمى گردد و هر آنچه انجام دهد، مورد سؤ ال قرار نمى گيرد و به گناه و جنايت خويش كيفر نمى شود.

او نماز بخواند و عبادت خدا كند يا گرد فحشا و گناه بگردد، مساوى است ، چرا كه خليفه اسـت و ره آورد و ثـمـره كـار و زنـدگـى و عـمـر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامه و تـاءمـيـن حـقـوق و آزادى و امنيت و فرهنگ و معنويت و آسايش ‍ و نجات توده ها و انديشيدن در مـورد ديـن و دنـياى مرد است ؛ بلكه كار و نقش او، همان فرو رفتن در شهوات و زشتيهايى است كه ((بنى اميه )) و ((بنى عباس )) در آن فرو رفته بودند.

ارى ! تـنـهـا چـيـزى كـه خـاطـر خـطـيـر خـليـفـه را بـه خـود مشغول مى داشت و گاه لذتها و بى بند باريها را در كامش تلخ و آنها را برايش گلوگير مى ساخت وجود گرانمايه مشعلهاى هدايت و امامان نور(ع ) بود.

وجود كسانى كه خداوند لباس قداست و پاكى ، تقواپيشگى و پرهيزكارى بر اندامشان پـوشـانـده بـود و آنـان را بـه شـايـسـتـه تـريـن صـفـات و پـرجاذبه ترين فضيلتها زيباترين ارزشهاى اخلاقى و انسانى آراسته بود.

خـليـفـه هـمـواره بر اين مى انديشد كه : چگونه بر اين شخصيتهاى پاك و پرشكوه چيره شـود؟ بـتواند محبوبيت و معنويت عظيم آنان را در هم كوبد، خوشنامى و بلندآوازگى آنان را آلوده سـازد و تـلاش و كوشش اصلاحى و انسانى آنان و گرايش ياران و دوستداران و پيروان آن را به راه و رسم انسانى و اسلامى و الهى آنها، به صفر برساند.

آرى ! در ايـن شـرايـط سخت و در اين جو وحشتناك بود كه حضرت هادى (ع ) مى زيست . آيا بـيـنـش و حـكـمـت ، او را نـاگـزيـر نـمـى سـاخـت كـه بـراى زنـدگـى خويش شيوه خاصى بـرگـزيـنـد؟ شـيـوه اى كـه هـمـه جوانب خرد و تجربه و فرزانگى براى مصون ماند از شرارت و شقاوت و در همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير و نقش عظيم امامت راستين ، در آن رعايت شود؟

بـر ايـن اسـاس بـود كـه آن گـرامـى در هـمـان شـرايـط كـه تـحـت فـشار و مراقبت شديد جاسوسان خلافت بود و سايه شوم حكومت ترور و وحشت بر او و هر دوستدار خاندان وحى و رسـالت كـه بـا او در ارتـبـاط بـود، سـايـه افـكـنـده بـود، آن گـرامـى در هـمـانـحـال بـا درايـت و تـدبـيـر بـى نـظـيـر مـى كـوشـيـد تـا بـر اوضـاع و احـوال مـراقـب و مـسـلط بـاشـد و در ايـن انـديـشـه بـود كـه خـود و يـاران مـكـتـب و آرمـان اهل بيت (ع ) را از فشار و اختناق بيشتر رهايى بخشد.

مـا در روزگـار خـويـش ، بـرخى از نمونه هاى آن فشارها و رنجها را ديده ايم . خود شاهد هـسـتـيـم كـه چـگونه زورمندان و سلطه گران هزار و يك حساب براى شخصيتهاى برجسته مـردمـى و مـذهـبـى و بـرخـوردار از مـوقعيت اجتماعى و سياسى باز مى كنند و چگونه براى بـدسـت آوردن انـدك اطـلاعـات احـمـقـانـه و بـى ارزش ، تـدابـيـرى عـريـض و طـويـل مـى انـديشند و آن را از مسايل مهم و درجه اول جامعه ، قلمداد مى كنند به مقامات بالا گزارش مى برند، چنانكه گويى اسرار بزرگ نظامى دشمن را كشف كرده و يا...

از همين جا بايد انديشيد كه شرايط در روزگار امامان معصوم (ع ) چگونه بود و زورمندان بيدادگرى كه آن بزرگواران را اولين و آخرين و جدى ترين خطر براى سلطه ظالمانه خـويـش مـى ديـدند، با آنان چگونه رفتار مى كردند، چرا كه سلطه گران به روشنى ، عـشق و ايمان مردم را به امامان نور(ع ) مى ديدند و در اوج يقين بودند كه آنان بر قلبها حـكـومتى كنند عشق و شور توده هاى مردم به آنان عشق و شور مذهبى و عقيدتى است . عشق و شورى است كه از هر علاقه ، پيوند و عشقى پرتوانتر، سختتر و كارسازتر است .

و ايـن امتيازى است كه حكومتگران با وجود قدرت و امكانات گسترده خويش از آن بى بهره بـودنـد، آنـان تـنها بر كالبدهاى مردم حكومت مى كردند و نه بر دلها و قلبها، به زور سرنيزه و با منطق و سياست مشت آهنين ، حكم مى راندند و نه با منطق دين و قانون و مقررات عادلانه و انسانى و عنصر دگرگونساز مهر و وفا و صفا و ايمان و پروا...

آرى ! آنها به نام دين حكومت مى كردند و به دروغ خود را خليفه و جانشين پيامبر خدا(ص ) مـعـرفـى مـى كـردنـد چـرا كـه رهـبـرى اسـلامـى كـه از همان نخستين روزهاى درخشش اسلام شكل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبر(ص ) تبلور داشت .

آن حـضـرت ، زمـامـدار جـامـعـه ، فـرمـانـده و رهبر مردم بود و قدرت قانونگذارى و اجراى مقررات و اداره كشور، به دست با كفايت او بود.

هـمو بود كه فرمان جهاد با ستم را مى داد و زكات و حقوق مالى را مى گرفت ، مقررات و حـدود الهـى را برپا مى داشت و همه امور و شئون دينى و دنيوى جامعه را تدبير و تنظيم مى كرد.

خـداونـد، ايـن رهـبـرى عـادلانـه و كـارسـاز را پـس از پـيـامـبـر بـه امـامـان مـعـصـوم اهـل بـيـت (ع ) واگـذر كـرد و مـقـرر فـرمـود كـه آنـان يـكـى پـس از ديـگـرى راه پـيامبر و مـسـئوليـتهاى خطير او را، جز دريافت وحى ، به كف باكفايت خويش گيرند. اما آنچه نمى بـايـد مـى شـد اتـفـاق افتاد و قدرت پرستان با بازيگريها و بند و بستها و توجيه و تفسيرهاى جاه طلبانه ، زمام امور جامعه را به كف گرفتند و بر اريكه قدرت تكيه زدند و بـا سـلب امـكـانـات و آزادى و پايمال ساختن حقوق و حدود و مقررات آنان را از دخالت در امور و شئون و نجات و فلاح جامعه بازداشتند.

اين حاكمان غاصب ، در طول اين قرنها و عصرها همواره مدعى بودند كه سيستم آنان خلافت اسـت و خـودشـان هـم خـليـفـه و جانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مى كردند كه رژيمشان پـادشـاهى يا جمهورى است و خودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند و نه خليفه پيامبر، مردم مـسـلمـان بـخـاطـر ناسازگارى تمام عيار سلطنت استبدادى و جمهورى ، با خلافت و رهبرى معنوى مورد نظر دين ، ديگر در برابر آنها سرفرود نمى آوردند.

بـه هـمـيـن جـهـت امويان ، عباسيان و... ادعاى خلافت مى كردند و خود را خليفه پيامبر جا مى زدنـد تـا بـا ايـن بـازيـگـرى و فـريب بزرگ ، براى خود حكومت معنوى و رهبرى دينى و مـذهـبـى ثـابـت كـنـنـد و آنـگـاه بـا ايـن شـگـرد بـر جـان مـال و هـسـتـى و امـكـانـات مردم ، به گونه كه خداى مردم باشند حكم برانند و امر و نهى كنند.

امـا حـقـيقت كاملا غير از اين بود و خلافت اسلامى به مفهوم واقعى و درست آن چيزى است كه بـايـد در هـاله اى از قـداسـت و پـاكـى ، ديـن بـاورى و ديـنـدارى ، دانـش و بينش ، تقوا و پـرواپـيـشـگـى و ديـگـر شـايـسـتگيها و ويژگيهايى از اين گونه باشد و اين صفات و ويـژگـيـهـا در آن حـكـومـتگران خودكامه و مدعى خلافت و رهبرى اسلامى ، نبود كه تاريخ درست و مستقل ، اين واقعيت را تاءييد و گواهى مى كند.

و ايـن در حـالى بـود كـه هـمـه اين ويژگيهاى شايسته و بايسته جانشينى پيامبر(ص ) و خـلافـت اسـلامـى ، به بهترين شكل و كاملترين صورت و زيباترين وجه ، بطور بسيار گـسـتـرده در وجـود گـرانـمـايـه امـامـان نـور(ع ) وجود داشت و اين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداى خويش طنين افكن ساخته است .