3- فريادرسي امام زمان (ع) در بحرين :
كشور ((بحرين )) كه مدتى است اعلام استقلال كرده ، در طول تاريخ ، از نظر سياسى و جغرافيايى و غيره در حال تغيير و تبديل بوده از نظر تاريخى يكى از كشورهاى پر حادثه جهان بوده است .
اين كشور كه امروز از هشت جزيره تشكيل شده و از ناحيه شمال هم مرز با كشور ((قطر)) و از ناحيه جنوب هم مرز با كشور عربستان سعودى مى باشد، داراى شهرهاى بزرگ و تمدن اقتصادى خوبى است ، در ((منامه )) كه پايتخت اين كشور مى باشد، بالغ بر صد هزار نفر ساكن هستند شهر عوالى در بحرين مركز بزرگ نفتى آن كشور است ، و طبق آثار باستانى كشف شده ، اين كشور بيش از هزار سال قبل از ميلاد تاكنون داراى ثروتهاى سرشارى بوده و هر زمان از نظر اقتصادى ، درخشش داشته است . (31)
ما در اينجا كارى به ريشه تاريخى اين كشور و تغيير و تبديل سياسى آن و اينكه چگونه و چه وقت جزء كشورهاى اسلامى قرار گرفت و چه وقت جزء ايران بوده و چند سال تحت الحمايه انگليس و يا ديگران بوده نداريم ، به هر حال چنانكه از كتب تاريخى استفاده مى شود اين كشور از نظرات مختلف ديار شگفتيها و قصه ها بوده ، و مردم آن همواره در سايه ثروت سرشار آن از تعمتهاى الهى برخوردار بوده اند.
اين مختصرى از دورنماى اين كشوره تازه مستقل بود، ولى آنچه در اينجا منظور است ، داستان مردم بحرين در حدود 350 سال قبل يعنى در زمان سلطنت خاندان صفويه در ايران مى باشد.
در اين زمان مردم بحرين ، به نيكى و پاكى مشهور بودند شدت علاقه اكثر مردم بحرين به اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام و اخلاص آنان در اين مسير به اندازه اى است كه شيخ بهايى براى پدرش در ضمن نامه اى نوشت :
((اگر دنيا مى خواهى به هند برو و اگر آخرت مى خواهى به بحرين نزد ما بيا و اگر نه دنيا مى خواهى و نه آخرت در ميان عجم بمان )) از اين رو شيخ حسين بن عبدالصمد پدر بزرگوار شيخ بهايى در بحرين توقف كرد تا به جوار رحمت پرودگار شتافت و اينك قبر او در يكى از روستاهاى بحرين معروف بوده و مزار او مورد توجه ساكنان اطراف آن قريه است .
در اواخر حكومت سلسله شاهان صفوى در ايران دستهاى استعمار، كشور آباد و غنى بحرين را به سوى خود برد، و آن را تحت الحمايه بيگانگان قرار داد، در اين دوران درى به تخته خورد و حوادثى پيش آمد و اوضاع سياسى اقتضاء كرد كه والى و فرماندار بحرين ، شخصى ستمكار و دست نشانده بيگانگان شد كه به دشمنى با اميرمؤ منان على عليه السلام و علاقمندان آن حضرت معروف بود ،اتفاقا او معاون و وزيرى داشت كه از رئيس خود بيشتر با امام على عليه السلام و دودمان و شيعيانش دشمن بود، اين دو نفر همواره موجب مزاحمت و آزار و شكنجه مردم بحرين شده و آنان را كه به ولاء و دوستى اهلبيت عليهم السلام مشهور بودند با عوامل مختلف تحت شكنجه و آزار قرار مى دادند، اين روش ادامه داشت و لحظه به لحظه شديدتر مى شد، تا آنكه وزير، نقشه اى بسيار مرموز و خائنانه طرح كرد و به خيال خام خود خواست در وقت خود آن نقشه را پياده كند و بر ضد مردم شيعه بحرين به كار اندازد و به طور كلى سلب آزادى از آنان كند ولى اينك ببينيد چگونه اين نقشه را ايفا كرد؟ و چگونه نقشه اش نقش بر آب گشت ؟
درخت انار شهادت مى دهد:
وزير كه نقشه خود را با موفقيت كامل در مرحله نتيجه گيرى رسانده بود با كمال خرسندى در حالى كه در دستش انارى بود نزد فرماندار (32) آمد گفت : اين انار را بگيريد و ببينيد كه حتى به وسيله اين انار، درخت انار شهادت داده است كه پس از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم جانشين آن جناب ابوبكر است بعد عمر، بعد عثمان و در مرحله چهارم على عليه السلام مى باشد.
فرماندار خيلى دقيق انار را وارسى كرد، ديد روى پوست آن دور تا دور، اين كلمات نقش بسته است :
(( لا لاه اللّه محمدا رسول اللّه ابوبكر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول اللّه ))
ملاحظه كرد كه به قلم خلقت و طبيعت اين كلمات نگاشته شده و به هيچ وجه ممكن نيست كه ساختگى باشد، رو به وزير كرد و با لحن جدى گفت : اين مطلب از دليل هاى روشن و واضحى است كه ما را به بطلان مذهب رافضى ها (شيعه ها) رهنمون مى شود.
وزير گفت : آرى ! همانگونه است كه شما فرموديد ولى افسوس كه اين طائفه (شيعه ها) بر اثر تعصب زياد به مذهب خود به آسانى زير بار اين دليل واضح نمى روند، به نظر من بهتر اين است كه آنان را حاضر كنيد و در يك مجلس باشكوهى در ملاء عام اين انار را حاضر كنيد و در يك مجلس باشكوهى در ملاء عام اين انار را به ايشان نشان دهيد، اگر بدين وسيله به حقانيت مذهب تسنن پى بردند و به آن گرايش پيدا كردند، زهى موفقيت ! و معلوم است كه در اين صورت شما به ثواب و پاداش خوب و بسيارى رسيده اى و اگر امتناع ورزيدند و با مشاهده اين برهان قاطع ، باز از گمراهى خود دست برنداشتند، آنان را به انتخاب يكى از سه چيز مجبور كنيد:
يا بسان يهود و نصارى به ما ((جزيه )) بدهند و در برابر ما ذليل و خوار باشند و يا پاسخ قانع كننده اين دليل روشن را بدهند و يا آنكه مردان آنان را به قتل برسانيم و زنان و فرزندانشان را اسير بنماييم و اموالشان را به غارت ببريم .
فرماندار كه با دقت ، گفتار وزير را گوش مى داد، گفت : پيشنهاد خوبى كردى و بايد چنين كرد، به دنبال اين پذيرش دستور داد علماء و سادات و نيكان مردم بحرين در مجلس باشكوهى به گرد هم آيند تا آن انار كذائى را به آنان نشان داده و از آنها پاسخ بخواهد.
مجلس تشكيل شد وزير و عده اى از شخصيت ها در حضور فرماندار قرار گرفتند، در همين هنگام فرماندار انار را به بزرگان شيعه نشان داد و گفت : ببينيد درخت انار چگونه شهادت بر حقانيت مذهب ما داده است ، بايد يا پاسخ اين دليل را بياوريد و يا جزيه داده و ذليل و خوار زندگى كنيد و يا آماده قتل و غارت باشيد!
بزرگان بحرين كه در ظاهر دليل قانع كننده اى بر بطلان دليل انار نداشتند و خود را در فشار و بن بست سخت مى ديدند با خواهش و تمنا سه روز مهلت خواستند، فرماندار نيز سه روز به آنها مهلت داد تا شيعيان پاسخ آن دليل را بياورند و گرنه خود را براى اطاعت او امر فرماندار حاضر نمايند، به اين ترتيب تا اينجا ترفند و نقشه وزير در مسير خود قرار گرفته و از اينكه به مرحله اجراء و نتيجه گيرى برسد، نزديك مى شد.
مشورت و راه حل :
شيعيان و تربيت شدگان مذهب جعفرى به خوبى فرموده رئيس مذهب خود امام صادق عليه السلام را درك كرده بودند كه :
(( لا ظهير كالمشاوره ؛))
((هيچ يارى چون مشورت و از فكر همديگر استمداد جستن نيست .))
اينان همگى در يك مجلس به گرد هم آمدند، پراكنده نشدند كه بگويند بادا باد هر چه شد كه شد، در اين باره به فكر راه حل افتادند و هر كسى چيزى گفت تا سرانجام گروهى گفتند: اين مطلب ، راه حلى جز توسل به امام عصر(عج ) كه در پشت پرده غيبت است و چون خورشيدى در پشت ابرها است و به ما روشنى و نشاط بخشيده ندارد، بايد از ايشان دادخواهى و استدعا كرد تا به داد ما برسد.
در ميان تمام جمعيت خود، ده نفر از زاهدين و شايستگان را انتخاب كردند و در ميان آن ده نفر سه نفر كه از نظر تقوى و عمل نيك ، لياقت ملاقات با امام زمان عليه السلام را داشتند برگزيدند، تا هر يك شبى را در اين سه شب به بيابان برود و مشغول عبادت و تضرع و زارى گردد و متوسل به امام عصر(عج ) شده و از آن جناب تمنا كند بلكه عنايت خاصه آن بزرگوار دردها را درمان بخشد.
به اين ترتيب در شب اول يكى از آن سه نفر به بيابان رفت و مشغول تضرع و زارى گرديد ولى آن شب صبح شد و او نتيجه نگرفت ، شب دوم ، يكى ديگر از آن سه نفر رفت اين شب هم بسان شب اول بى نتيجه به پايان رسيد، تا شب سوم شد كه آخرين مهلت بود و شيعيان در جوش و خروش بودند تا سومين نفر به نام ((محمد بن عيسى رحمة اللّه )) در آن شب به بيابان رفت ، تضرع و زارى را به آخرين درجه رسانيد، در شب تاريك با سر و پاى برهنه و حالتى خاص به امام زمان عليه السلام استغاثه كرد، با تضرع و زارى تواءم با اخلاص كامل ، عرض مى كرد: اى ولى عصر(عج ) به فرياد ما شيعيان برس !
زمان دقيقه به دقيقه مى گذشت لحظات آخر شب فرا رسيده بود، توسل محمد بن عيسى رحمة اللّه به درجه نهائى رسيده بود هنگام سحر ناگاه شنيد در بيابان شخصى به او گفت :
اى محمد بن عيسى ! اين چه حالتى است كه تو پيدا كرده اى و در اين شب تاريك به اين بيابان خلوت آمده اى ؟
محمد بن عيسى رحمة اللّه : اى مرد! به من كارى نداشته باش ، من براى امر بزرگى به اينجا آمده ام و آن را جز براى امام زمان عليه السلام هرگز اظهار نمى كنم و از آن بزرگوار فقط مى خواهم كه به داد من و به داد يك مشت شيعه برسد! هنوز گفتار محمد بن عيسى رحمة اللّه تمام نشده بود كه از جانب همان مرد، شنيد كه :
(( يا محمد بن عيسى انا صاحب الامر))؛)) اى محمد من همانم كه او را طلب مى كنى ، حاجت خود را بگو تا برآورم .))
محمد گفت : اگر تو امام زمان من هستى ، حاجت مرا مى دانى ، نيازى به اظهار آن نيست .
امام فرمود:
آرى ! تو به اينجا آمده اى تا پاسخ انار كذائى را از من بگيرى و شيعيان را از اين مهلكه نجات دهى .
محمد بن عيسى گويد: تا درك كردم كه او حضرت ولى عصر(عج ) است به سوى او شتافتم بر زانويش سر نهادم ، دست بر دامن پر مهرش زدم و عرض كردم اس سرور ما تو پناه ما هستى به داد ما برس اى دادرس پريشان احوالان .
آنجا كه پرده ها كنار مى رود!
آرى براى هر نقشه خائنانه روزى هست كه پرده بردار پرده بردارد و صورت نازيباى زير پرده را نشان دهد، عاقل آن است كه دورانديش بوده و همواره درصدد باشد تا قبل از آنكه پرده ها برداشته شود، زير پرده ها را اصلاح نمايد، قائم آل محمد(عج ) گوشه اى از پرده ها را بالا زد طاقت نياورد به سؤ ال بنده اى دلداده چون محمد بن عيسى توجه نكند رو به او كرد و فرمود:
((اى محمد بن عيسى ! وزير فرماندار درخت انارى را در حياط خانه خود نشانده است آن درخت چون به ثمر رسيد، او قالبى را با گل به شكل انارى درست كرد و آن قالب را كه تو خالى بود دو نصف كرد و در ديوار داخل آن دو نصف قالب همان كلمات (33) را به صورت برجسته نوشت ، آنگاه آن دو نصف قالب را روى يكى از انارهاى كوچك درخت گذارد و آنها را محك بست ، آن انار در ميان آن دو نصف غالب بزرگ شد تا درون قالب را پر كرد و در نتيجه آن نوشته هاى برجسته ديواره داخلى دو نصف قالب ، روى پوست انار قرار گرفت ، رفته رفته تواءم با رشد انار، آن كلمات بر پوست انار به طور طبيعى نقش بست ، فردا كه روز موعود هست هنگامى كه نزد فرماندار رفتيد به او بگو من جواب دليل انار را دارم ولى اين جواب را جز در خانه وزير اظهار نمى كنم ، فرماندار خواه ناخواه مى پذيرد،، چون به خانه وزير رفتيد، در طرف دست راست خانه وزير، بالاخانه اى هست بگو جواب را نمى گويم مگر در اين بالاخانه ، در اين هنگام ، وزير خود را در بن بست مى بيند و اصرار مى كند كه به بالاخانه نرويد، تو هم اصرار تمام كن ، به ناچار وزير قبول مى كند هنگامى كه به بالاخانه رفتيد نگذار تا وزير تنها برود وقتى داخل بالاخانه شديد، روزنه اى را مى بينى و در مابين آن كيسه سفيدى را مى نگرى با عجله تمام آن كيسه را بردار، و در ميان آن ، قالب نامبرده را كه از گل ساخته شده و با آن نقشه خائنانه وزير، طراحى گشته بيرون بياور، نزد فرماندار بگذار و به او بگو كه اين انار به وسيله اين قالب به اين صورت در آمده است ، در نتيجه فرماندار از حيله و خيانت وزير مطلع شده و حقانيت شما و بطلان عقائد آنان آشكار مى گردد.
اى محمد بن عيس ! به فرماندار بگو كه ما براى تصديق گفتار خود علامت ديگرى داريم و آن اينكه داخل انار از خاكستر و دود پر است ، اگر قبول ندارى ، اين انار را بشكن ! در اين هنگام وزير، انار را برداشته و مى شكند خاكستر و دود آن بيرون آمده و ريش و صورت وزير را فرا مى گيرد (اين هم علاوه بر روسياهى معنوى وزير روسياهى ظاهرى او) )).
محمد بن عيسى بسيار خوشحال شد، به دست و پاى امام (عج ) افتاد و تشكر كرد و به سوى رفقاى خود با كمال خوشحالى مراجعت نمود، هنگام صبح مردم بحرين در مجلس فرماندار حاضر شدند، وقت پاسخگويى شيعه از دليل انار اعلام شد، محمد بن عيسى آنچه را كه امام عصر(عج ) به او دستور داده بود يكى پس از ديگرى انجام داد تا آخرين مرحله كه در نزد فرماندار و وزير انار را شكست و خاكستر و دود ميان انار به صورت وزير پاشيد.
فرماندار كه سخت مجذوب و تحت تاءثير قرار گرفته بود، گفت : ((اى محمد بن عيسى ! اين پاسخ را چه كسى به تو ياد داد؟))
محمد بن عيسى گفت : امام و حجت زمان عليه السلام به من آموخت .
فرماندار گفت : امام زمان كيست ؟
محمد بن عيسى گفت : امام زمان ما عليه السلام از جانب خداوند، حجت روى زمين است و دوازدهمين امام ما مى باشد (آنگاه اسامى همه ائمه عليهم السلام را يكى پس از ديگرى شمرده تا به صاحب الامر(عج ) رسيد.)
گواهى فرماندار:
با اينكه فرماندار در عقيده باطل خود سخت استقامت مى ورزيد، و سرسخت با شيعيان مبارزه مى كرد، و حتى حاضر بود رهبران و ائمه آنان را به فحش بكشد اما اينك در برابر حادثه اى عجيب قرار گرفته است ، اينك خود را در مقابل قدرت عظيم مى بيند.
عجز سراسر او را فر گرفت ، ناگزير سر فرود آورد، ورق قلبش برگشت سخن قلب به وسيله زبانش اظهار شد:
(( اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا عبده و رسوله و ان الخليفة بعده بلافصل اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ؛))
((گواهى به يگانگى خداوند مى دهم ، گواهى مى دهم كه محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم بنده و رسول خدا است ، جانشين بلافصل بعد از او اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السلام مى باشد.))
سپس ائمه پس از امام على عليه السلام را يكى پس از ديگرى تا امام زمان عليه السلام اسم برد و اعتراف به امامت آنها نمود.
آنگاه دستور داد تا آن وزير خائن و دسيسه گر را اعدام كردند، تا همواره خاطره بطلان باطل و احقاق حق تجلى كند، سپس از اهل بحرين عذرخواهى كرد و به آنان احسان نمود.
به اين ترتيب به قول معروف ((پايان شب سيه سپيد است )) اين واقعه چون درخششى بود كه در تاريخ شيعه دلهاى دلدادگان را تا روز قيامت سفيد كرد.