بيت المال
((ابراهيم بن مهزيار)) از دانشمندان بزرگ بود و در شهر اهواز سكونت داشت و از طرف حـضرت عسكرى عليه السّلام به وكالت برگزيده شده بود، و شيعيان ، بيت المالى را كـه بـدهـكـار بـودنـد بـه او مـى پـرداخـتـنـد. از ايـن رو، مـقـدار كـثـيـرى از بـيـت المـال نـزد جـنـاب ((ابـراهـيم )) جمع شده بود. در اين هنگام ، خبر وفات حضرت عسكرى رسيد. جناب ((ابراهيم )) بيت المال را برداشت كه به خليفه آن حضرت برساند، و به كشتى نشست .
نـاگـهـان ، تـب و لرزى شـديـد بـر وى عـارض شـد و دانـسـت كه مرگش فرا رسيده .به پسرش محمد كه به مشايعت پدر آمده بود، گفت :
مـرا بـرگـردانـيـد؛ چـون ايـن مـرگ اسـت كـه بـه سـراغ مـن آمـده اسـت . ((ابـراهـيـم )) را برگردانيدند. و در اهواز از دنيا رفت (و قبرش مزار گرديد).
جـنـاب ((ابـراهـيـم )) پـسـرش ((محمد)) را به تقوا و پرهيزگارى وصيت كرد و گفت : بايستى بيت المال را به خداوند آن برسانى .
((مـحـمد))، بيت المال را برداشت و روانه خاك عراق گرديد. در آن جا كه رسيد، خانه اى در كنار شط اجاره كرد و از آنچه همراه داشت به كسى چيزى نگفت ، و منتظر شد كه آيتى از حـقـيـقـت و نـشـانـه اى از امـامـت دريـافـت كـنـد، تـا ايـمـان پـيـدا كـرده و بـيـت المال را به صاحبش برساند.
طـولى نـكشيد كه قاصدى آمد و نامه اى به دستش داد. نامه از حضرت صاحب الاءمر بود و مـحـتـوى اخـبـارى بـود از قـبـيـل مـقـدار بـيـت المـال و جـاى آن و خـصـوصـيات و ويژگيهاى مـال هـر كـسـى كـه پـرداخـتـه بـود، و مـحـمـد از آنـهـا خـبـر نـداشت . پس از خواندن نامه ، ((مـحـمـد))، بـيـت المـال را بـه فـرسـتـاده آن حـضـرت ، تحويل داد.
پـس از چـنـد روز، نـامـه اى از حـضـرت بـرايـش رسـيـد كـه مـا تـو را بـه جـاى پـدرت ، وكيل خودمان قرار داديم . (93)
گـروهـى از شـرفـاى شـهـر مدينه كه از دودمان ابوطالب بودند و از مذهب حق پيروى مى كـردنـد مـورد عـنـايـت حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـّلام قـرار داشـتـنـد و در طول سال ، در روزهاى معينى ، از سوى آن حضرت بدانها كمك مى شد.
پـس از وفـات حـضـرت عـسـكـرى ، تـنـى چند از ايشان منكر فرزند داشتن حضرت عسكرى گرديدند، مقررى آنها از بيت المال قطع گرديد.
ولى بـه ديـگـران كـه از ايـمـان كـامـل بـرخـوردار بـود و امـام دوازدهـم را قـبـول داشـتـنـد، كـمـك مـانـنـد زمـان حـضـرت عـسـكـرى ادامـه يـافـت و بـيـت المال به آنها مى رسيد. (94)
مـردى كـه بـه بـيـت المـال بـدهـكـار بـود، بـدهى خود را به حضور حضرت صاحب الاءمر ارسال داشت پذيرفته نشد و به او گفته شد نخست حق پسر عموهايت را كه چهارصد درهم اسـت از آن بـيرون كن . مرد داراى كلاته اى بود كه پسران عمويش با او شريك بودند و حق آنها را نپرداخته بود. به حساب رسيدگى كرد. طلب آنها را چهارصد درهم ديد. حق آنها را پرداخت و بقيه را ارسال داشت . مورد قبول قرار گرفت . (95)
مـردى كـه بـدهـكـار بـه بـيـت المـال بـود، در وكـالت ((حـاجـزبـن يـزيـد))، وكيل آن حضرت ، شك مى كند و از بدهى خود اطلاعى به او نمى دهد.
بدون سابقه ، نامه اى از آن حضرت به دستش مى رسد بدين مضمون :
((بـه وكالت حاجزبن يزيد شك مبر؛ آنچه نزد توست ، به او بپرداز)). (96)
480 درهم از بيت المال نزد ((محمد بن شاذان نيشابورى )) جمع مى شود.
ابـن شـاذان ، بـيـست درهم از خودش روى آن مى گذارد و پانصد درهم مى گردد و براى آن حضرت ارسال دارد. رسيدى كه دريافت مى كند، چنين بوده است :
((پانصد درهم رسيد كه بيست درهمش از آن خودت بود)). (97)
((ابـن هـارون هـمـدانـى )) پـانـصـد ديـنـار بـه بـيـت المـال بـدهـكـار بود و نقدى نداشت . با خود چنين انديشيد كه دكانهايى كه به پانصد و سى دينار خريده است بابت بدهكارى خود قرار دهد. نامه اى از آن حضرت ، براى ((محمد بن جعفر)) بدين مضمون مى رسد:
((بـرو دكـانـهـا را از ابـن هـارون ، در بـرابـر پـانـصـد ديـنـار طـلب مـا تـحـويـل بـگـير)). محمد بن جعفر نزد ابن هارون مى شود و فرمان را بدو ابلاغ مى كند. بزودى ، ابن هارون دكانها را به وى تحويل مى دهد. (98)
مـردى خـود را بـدهـكـار بـيـت المـال مـى بـيـنـد، ولى راه ايـصـال آن را نمى داند. سروشى به گوشش مى رسد: ((آن را به ((حاجز)) بده . (99)
((ابـو مـحـمـد صـرومى )) بيت المالى را همراه دارد و به سامرا وارد مى شود، ولى نمى داند به چه كسى بدهد. در ابتدا، نامه اى برايش مى رسد كه درباره ما و نماينده ما شك مكن ، آنچه آورده اى به ((حاجز)) برسان . (100)
مـقـدارى از بـيـت المـال نـزد ((مـحـمـد بـن شـاذان )) جـمـع مـى شـود و خـدمـت آن حـضـرت ارسال مى دارد، ولى دهندگانش را نام نمى برد.
رسـيـدى را كـه دريـافـت مـى كـنـد، نـامـهاى يكايك دهندگان ، در آن نوشته شده بود. (401)
مردى مقدارى از بيت المال همراه داشت و مى خواست برساند و دوست مى داشت كه كرامتى نيز مشاهده كند. نامه اى بدين مضمون برايش مى رسد:
((اگر حق طلب باشى ، بدان خواهى رسيد و اگر جوينده باشى ، يابنده خواهى بود.
مـولاى تـو مـى فـرمـايـد: آنـچـه همراه دارى بفرست )). مرد، شش دينار از بيت المالى كه نـزدش بوده بدون آن كه كه وزن كند، بر مى دارد و بقيه را مى فرستد. رسيدش كه مى رسد، چنين بود:
((شـش ديـنـارى را كه برداشتى بفرست . وزن آن شش دينار و پنج دانگ و يك دانه و نيم است )). مرد، شش دينار را وزن مى كند و خبر را صحيح مى بيند. (102)
((ابن ابى سوره )) شب عرفه به زيارت كربلا مشرف مى گردد. سپس از راه بيابان روانه كوفه مى شود. در بيابان با مردى بزرگوار برخورد مى كند و با وى همسفر مى گردد.
آن مـرد بزرگ از حالش جويا مى شود، ابن ابى سوره از فشار زندگى شكايت مى كند و مى گويد: مال و منالى ندارم ، مرد بزرگ مى گويد:
((وقـتـى بـه كـوفـه رسـيـدى برو به سراغ ((ابوطاهر رازى ))، در خانه اش را كه كوبيدى ، خودش دم در مى آيد و دستش به خون قربانى آغشته است . به او بگو:
دينارهايى را كه در كنار پايه تخت قرار دارد به اين مرد بده )).
پـس از گـفتن اين سخن ، غيب مى شود و ابن ابى سوره ديگر حضرتش را نمى بيند و نمى داند به كدام سو و به كجا رفت .
ابن ابى سوره به كوفه مى رسد و به سوى خانه ابوطاهر محمد بن سليمان مى رود و در خـانه را كه مى كوبد، خودش دم در مى آيد و در را باز مى كند، در حالى كه دستش به خـون قـربـانـى آلوده شده بود. ابن ابى سوره ، پيام آن حضرت را مى رساند. ابوطاهر مى گويد: سمعا و طاعة .
بـزودى مـى رود و كيسه زر را مى آورد و تسليم مى كند. ابن ابى سوره آن را مى گيرد و مى رود و فشار زندگى از او برطرف مى شود. (103)
مـرد اسـترآبادى ، سى دينار در پارچه اى نهاده بود و يك دينار شامى نيز همراه داشت كه بايستى به خداوند بيت المال برساند. رفت و بر در خانه آن حضرت نشست .
غـلامـى از درون بـيـرون شـد و گـفـت : آنـچه آورده اى بده . مرد گفت : چه بدهم ؟ غلام به درون خـانـه شـد و بيرون آمد و گفت : سى دينار در پارچه اى سبز همراه دارى و يك دينار شـامـى نـيـز آورده اى و مـرد اسـتـر آبـادى امـانـت خـود را تحويل داد.
احـمـد ديـنـورى ، عـازم سـفـر حـج مـى شـود. ارادتـمـنـدان حـضـرت ، هـمـراه او مـقـدارى بـيت المـال فـرسـتـاده بـودنـد. احـمـد كـه بـه سـامـره مـى رسـد، نـامـه اى بـه او مـى دهـنـد مشتمل بر رسيد و دريافت بيت المال بدين تفصيل :
((مجموع آنچه در كيسه هاى متعدد قرار دارد، شانزده هزار دينار است )) و از نام فرستنده هـر كـيـسـه و مـقدار موجود در هر يك خبر داده شده بود، و جامه هايى را كه آورده بود ناميده شده بود. سپس امر فرموده بودند به هر كس كه جناب شيخ عمرى گفت ، آنها را بپردازد. اضـافـه بـر ايـنـهـا، در نـامه ، خبر از چيزهايى بود كه جز خدا، كسى از آن خبر نداشت . (104)