اشكالها و پاسخها
برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني
--------------------------------------------------------------------------------
در پـايـان اين بحث شما را به برخى از سؤ الها و چون و چراها و مغالطه هايى كه بـرخـى تـرديـد افكنان در مورد غيبت حضرت مهدى عليه السلام نموده اند جلب مى كنم با ايـن يـادآورى كـه ايـن تـرديـد افـكـنـان بـخـاطر صدها روايت رسيده در مورد آن حضرت و صراحت آنها، بناگزير به ((اصل مهدويت )) و وجود گرانمايه او، اعتراف دارند و آنگاه در ايـنـكـه آن حـضـرت ولادت يـافـته يا هنوز به دنيا نيامده است ، ترديد مى كنند. صدها روايـتـى كـه بـخـطـر صـراخـت و روشـنـى ، بـه هـيچ وجه نمى توان آنها را تضعيف و يا سـاخـتـگـى قـلمـداد كـرد، چـرا كه اين روايات هم از نظر محتوا و ماده بسيارند و هم از نظر شمار.
قصيده مجهولى از اين قماش ، اخيرا به ((نجف اشرف )) رسيده است كه شاعر آن ، بدون ذكـر نـام و هـويـت و جـهـت فـكـرى و عقيدتى خويش ، در مورد غيبت آن خورشيد جهان افروز، بـرخـى تـرديدهاى سست را برانگيخته است و دانشمندان ما نيز در قالب نظم و نثر بدان شبهات پاسخ گفته اند، اما ما نيز در اينجا، آن قصيده را بصورت بريده بريده در شش بـنـد با پاسخ بدان سؤ الها و ترديدهايى كه در آن گنجانيده شده است مى آوريم و اين بحث را به پايان مى بريم .
قصيده مورد اشاره اين است :
شعر :
ايا علماء العصر يا من لهم خبر
بكل دقيق حار فى مثله الفكر
لقد حارمنى الفكر فى القائم الذى
تنازع فيه الناس و اشتبه الامر
هـان اى دانـشـمـنـدان روزگـار! و اى كـسـانـى كه در هر موضوع دقيق و عميق داراى شناخت و آگاهى هستند! كه انديشه ها در شناخت همانند آن دچار بهت و حيرت شده است .
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه انـديـشـه مـن در مـورد وجـود قـائم آل محمد(ص ) كه مردم درباره وجود او كشمكش مى كنند و كار مشتبه شده است ، دچار حيرت و سرگردانى گرديده است .
شـاعر، اعتراف دارد كه در مورد ولادت حضرت مهدى عليه السلام دچار حيرت شده است چرا كـه ديـدگـاهـهـا در ايـن مـورد يكسان نيست ، برخى با اعتراف به وجود گرانمايه او به دليل انبوه روايات و نويدها، بر اين پندارند كه او هنوز به دنيا نيامده است و برخى همه اعـتـراف و ايـمـان به روايات و نويدها دارند و هم بر اين انديشه اند كه آن حضرت ديده بـه جـهـان گـشـوده اسـت . مـا در بـخـش گـذشـتـه ، هـر دو ديـدگـاه را طـرح كـرديـم و دلايل خويش را همراه انبوه روايات بر اين حقيقت كه او به دنيا آمده است ، ترسيم نموديم .
2ـ و مى گويد:
شعر:
و اول هذين الذين تقررا
به العقل يقضى و العيان و لانكر
و كيف و هذا الوقت داع لمثله
ففيه توالى الظلم و انتشر الشر
ايـن شـاعـر، در ادامه قصيده خويش پس از نقل دو ديدگاه در مورد ولادت حضرت مهدى عليه السـلام ديـدگـاه نخست را انتخاب مى كند كه آن حضرت هنوز ديده به جهان نگشوده است و بـر ايـن ديـدگـاه با مغز بيمار خويش استدلال مى كند كه : اگر براستى آن حضرت به ديـنـا آمـده بـود بـر او لازم بود كه بخاطر گسترش ظلم و جور در ميان كشورها و جامعه ها ظهور نمايد و چون تاكنون ظهور نكرده است بايد گفت كه هنوز به دنيا نيامده است .
پاسخ :
به اين استدلال بيمارگونه و كج انديشانه بنگريد كه چگونه شاعر توقع دارد كه حضرت مهدى عليه السـلام از هـوسـهـاى دل مـردم پيروى نمايد، گويى آن حضرت از گسترش ظلم و جور در روى زمين بى خبر است يا وظيفه دينى و مسئوليت شريعى خويش را نمى داند
3ـ شـاعر باز هم به سخن پوچ و استدلال بى اساس و شكست خورده خويش ادامه مى دهد و مى گويد:
شعر:
و ان قيل من خوف الطغاة قداختفى
فذاك لعمرى لا يجوزه الحجر
و لا النقل كلا اذ تقيقن انه
الى وقت عيسى يستطيل له العمر
يـعـنـى : شـاعـر مى گويد: اگر براستى سبب غيبت حضرت مهدى عليه السلام خوف او از دشـمـن بـاشـد... .ايـن ديـگـر چـيـزى اسـت كـه نـه عقل و خرد آن را مى پذيرد و نه قرآن و روايـات ، چـرا كه آن حضرت مى داند كه عمر گرانمايه اش تا فرود آمدن حضرت عيسى از آسـمـان ، بـه طـول مـى انـجامد و هيچ كس نمى تواند او را بكشد و نيز مى داند كه به يـارى خـدا بـر تـمـامـى كـره زمـيـن حـكـومـت عـادلانه خواهد كرد و زمين و زمان را لبريز از عدل و داد خواهد ساخت ، با اين وصف چگونه از دشمنان مى هراسد؟
جواب :
پـاسـخ ايـن است كه پيامبر گرامى (ص ) با اينكه مى دانست خداوند دين او را بر همه اديـان ، پـيـروزى كـامـل مى بشخد، چرا از شرارت شرك گرايان به غار حرا رفت و آنجا مخفى شد؟
چرا از مشركين هراسيد؟
و براى چه در پيمايش راه مكه بسوى مدينه از بيراهه رفت ؟
چرا موسى آن پيامبر خدا پيش از آن ، به نص قرآن شريف :
((فَأَصبَحَ فى الْمَدِينَةِ خَائفاً يَترَقّب .))(240)
يعنى : ترسان و نگران و چشم به راه حادثه بود.
و چـرا تـرسـان و نـگـران از مـصـر بـيـرون رفـت و گـفـت : ((پـروردگـارا! مـرا از شـر بيدادگران رهايى بخش !.))
((خَرَجَ مِنهَا خَائفاً يَترَقّب قَالَ رَب نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ .))(241)
و براى چه يك پيامبر بزرگ گفت :
((فَفَرَرْت مِنكُمْ لَمّا خِفْتُكُم .))(242)
يعنى : و چون از شما ترسيدم ، گريختم .
چرا موسى بن عمران مى ترسيد با اينكه مى دانست هم چنان خواهد زيست تا به يارى خدا، بنى اسرائيل را از ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشد و مى دانست كه بزودى تحت و تاج و كاخ بيداد فرعونهاى بيدادگر را منهدم خواهد ساخت ؟
ايـن شـاعـر، گـويـى بـه قـرآن و انـبـوه روايـات رسـيـده از پـيـامـبـر و امـامـان اهل بيت عليه السلام در مورد حضرت مهدى عليه السلام عقيده دارد، اگر چنين است به او مى گـويـيم هر پاسخى در مورد خوف و هراس موسى از فرعون و فرعونيان و پيامبر اسلام از مـشـركـان دارد، هـمـان پـاسخ را از ما، در مورد غيبت دوازدهمين امام نور حضرت مهدى عليه السلام بپذيرد.
كـوتـاه سـخن اينكه : امام مهدى عليه السلام كه در انتظار دريافت فرمان خدا براى ظهور اسـت بـخـوبـى مـى دانـد كـه تـا فـرود حـضـرت عيسى از آسمان و لبريز ساختن زمين از عـدل و داد بـه خـواسـت خدا و وعده او خواهد زيست ، اما با رعايت شرايط، مقررات ، موقعيتها و... مـى دانـد كـه انجام هر كار و برنامه اى در گرو برنامه ريزى صحيح و فرارسيدن هنگامه آن است .
بـا ايـن بـيـان ، اگر زمان مناسب و شرايط موقعيت سازگار با ظهور حضرت فرا رسد و امـكـانـات لازم فـراهم شود، بى ترديد خداوند به آن وجود مقدس فرمان ظهور خواهد داد و حـكـمـت عـمـيـق ادامـه غـيـبـت تـا امـروز بـى تـرديـد بـه دليل فراهم نيامدن جو مناسب و شرايط لازم براى ظهور و قيام اوست .
4ـ و به بافته هاى ذهنى خويش اينگونه ادامه مى دهد:
شعر:
و ان قيل عن خوف الاذاة قد اختفى
فذلك قول عن معائب يفتر
اين شاعر فيلسوف نما مى گويد:
اگر امام مهدى عليه السلام از خوف اذيت و آزار مردم غيبت كرده است اين كار عيب و نقص است و نه كمال و جمال ، چرا او ظهور نمى كند و مشكلات و اذيتها را در راه خدا به جان نمى خرد و بـر فـشار و گرفتاريهايى كه از دشمنان به او خواهد رسيد، شكيبايى نمى ورزد تا رسـالت تـاريـخى و مسئوليت شرعى خويش را به انجام رساند؟ و بشريت در بند را، از چنگال ستمكاران رهايى بخشد؟ چرا؟
و اينجا عيب ديگرى هم پديدار مى گردد و آن غيبت حضرت مهدى عليه السلام از اذيت و آزار مـردم اسـت كـه خود نشانگر ترس و بى بهره بودن او از شجاعت و شهامت است ، با اينكه مـى دانـيـم آن حـضـرت از ترس و هراس منزه است و اصلاحگر شجاع و پرشهامتى است كه به تجاوزكاران از دولتها گرفته تا ملتها از او حساب مى برند.
چهارمين پاسخ :
در پاسخ اين بافته هاى پوچ بايد گفت :
يا پيامبر گرامى (ص ) ترسو بود كه در هجرت خود نخست به غار ((ثور)) گريخت و از آنجا به مدينه
آيـا پـيـامـبـر(ص ) از شـهـامـت و شـجـاعـت بـى بـهـره بـود كـه سـه سـال و چـنـد مـاه در ((شعب ابى طالب )) در جوى لبريز از تنگنا و گرسنگى و ترس دشمن گذرانيد؟
آيا پيامبر(ص ) به پروردگارش اطمينان نداشت كه مدتى بطور مخفيانه مردم را بسوى پـروردگـارش دعـوت مـى كـرد و خـود و يـارانـش ، خـداى يـگـانـه را بـطـور نـهـانـى مى پرستيدند كه اين آيه شريفه آمده كه :
((فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ...))(243)
يعنى : اى پيامبر! هر آنچه را فرمان يافته اى صريح و بلند آن را اعلان كن .
آرى ! حكمت و بينش يك چيز است و ترس چيز ديگر... .
تـدبـيـر، تـجربه ، خرد و شناخت در زندگى چيزيهايى هست و بى باكى ، بى خردى و گـزافـه گـويـى چيزهاى ديگر و جناب شاعر، متاءسفانه گويى ميان اين دو دسته مفاهيم فرق نمى گذارد.
5ـ اين شاعر در ادامه قصيده خويش مى گويد:
شعر:
ففى الهند ابدى المهدوية كاذب
و ما ناله قتل و لاناله ضر
يـعنى : در هندوستان ، مهدى دروغينى ظهور كرد اما نه كشته شد و نه آسيبى به او رسيد، پس حضرت مهدى ظهور نمى كند؟
جواب :
هـنـدوسـتان كشورى است كه در قرنهاى اخير همواره حكومتهايى بت پرست و لائيك ، بر آن حـكـومـت رانـده انـد كـه كارى به كار دين ندارند و هيچ كس ، در آنجا ديگرى را بخاطر هدف ، دين و عقيده اش ، چون و چرا قرار نداده است . از اين رو اگر در چنين كشورى يك مدعى دروغين بيايد و ادعاى مهدويت نمايد و به او رنج و آسيبى نرسد و آنگاه هم خود و هم آثار دعـوت دروغـيـش بـخـارگـونـه از مـيـان بـرود، ايـن هـرگـز دليـل آن نمى شود كه ظهور حضرت مهدى عليه السلام را توجيه كنيم و بگوييم اگر او نـيـز بـدون فراهم آمدن شرايط جهانى ظهور كند، به او نيز هيچ رنجى و آسيبى از سوى دشمنان نمى رسد از كجا چنين ادعايى را مى توانيم ثابت كنيم ؟ شايد اين دروغ پرداز را خود استعمارگران تراشيدند و خود هم به منظور اجراى نقشه هاى استعمارى ، از آن مراقبت و حراست نمودند.
شايد اين دروغ پرداز، اگر ادعاى رسالت و نبوت و پرورگارى هم مى كرد، هيچ كس بر او اعتراض نمى نمود.
بـرخـى از بـت پـرسـتـان در هـمـيـن هـنـدوسـتـان ، گـاو، سنگ ، درخت و آلت تناسلى را مى پـرسـتـنـد، از ايـن رو چـه مـانـعـى اسـت كـه اگـر دردوغ پـردازى ادعـاى مـهـدويـت كـند، از هرناخوشايند و رنج و آسيبى ، جان سالم بدر برد؟
اسـتـعمار روس هم دروغ پرداز ديگرى بنام ((محمد على باب )) را در ايران تراشيد كه نـخـسـت ادعـاى نـيـابـت و رابـطـه بـا حضرت مهدى عليه السلام كرد و آنگاه ادعا نمود كه حـضـرت مـهـدى اسـت و فـرجـام كـارش نيز به زندان و شلاق و چوبه دار ختم شد و آنگاه جسدش بدور افكنده شد تا شكار درندگان گردد.
با اين بيان ، استدلال به درورغ پرداز ((هندى )) كه از ادعاى مهدويت ، نه درد و رنجى ديـد و نـه آزارى ، ايـن ادعا با زندان و اعدام درغ پرداز ديگرى چون ((محمد على باب )) نـقض مى گردد كه در بحثهاى آينده ، به گوشه اى از بافتهاى پوچ و بيوگرافى او اشاره خوهد رفت .
در قرن ما كه استعمار در كشوهاى اسلامى بصورت گسترده اى نفوذ كرده و در جهان اسلام قدرت يافته و آكارا به غارت و چپاول و درهم كوبيدن و درهم نورديدن و به كشتن و تباه سـاخـتـن ، حـرث و نـسـل دسـت يـازيـده و هـر آنـچـه خـواسته انجام داده و مى دهد، اگر خوب بـيـانـديـشـيـم در خـواهـيـم يـافـت كـه هر كس يك كلمه حرف حق بزند نخست او را زير سؤ ال مـى بـرنـد و تـهـمـت بـاران مى كنند و ترور شخصيتش مى نمايند و آنگاه با نقشه هاى دوزخـى و ابـليـسـى اسـتـعمار، براى از ميان برداشتن چنين شخصيت متفكر و درست انديش و حقگويى ، وارد عمل مى شوند.
اگـر بـخـواهـيـم از شـخـصـيـتهاى برجسته اسلامى كه استعمارگران در همين يك قرن به شهات رسانده اند نام ببريم ، هم شكل و حجم كتاب دگرگون مى شود و هم موضوع آن .
براى نمونه در تاريخ ايران به بزرگترين شخصيتهاى علمى و مذهبى برخورد مى كنيم كـه بـه دليـل تـسـليـم نـاپـذيـرى در بـرابر دول استعمار، پس از بارانى از تهمتها و دروغـهـا بـر آنان و ترور شخصيتشان ، فرجام كارشان ، به ترور، چوبه دار، يا كشته شـدن بـوسـيـله سـم خـيـانـت انـجـامـيد... و همين درد و رنجهاى جانكاه را در مورد شخصيتهاى گـرانـقـدر اسـلامـى عـراق نـيـز، هـم پيش از انقلاب عراق و هم پس از آن ديده و مى بينيم . شـخـصـيـتـهـاى بـزرگـى هـمـانـنـد ((آيـت الله شـيـرازى )) رهـبـر انقلاب عراق ، ((سيد جـمـال الديـن افغانى )) كه در تركيه به شهادت رسيد، همين گونه در الجزائر، ليبى .... بـه شـخـصـيـتـهـا و رهـبـرانـى بـرمـى خـوريـم كـه هـمـه را اسـتـعـمـار پـليـد بـه قتل رسانيد.
اگر براستى تاريخ كشورهاى اسلامى را در اين قرن مطالعه و برسى كنيم به فاجعه هـا و حـادثـه هـاى غمبارى بر مى خوريم كه انسان را پير مى سازد و اينها با آگاهى بر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه ايـن شخصيتهاى اصلاحگر، نه ادعاى مهدويت كرده اند و نه لبريز ساختن زمين و زمان از عدالت و نه نابود ساختن ستم و ستمكاران جهانى ، بلكه تنها اعاى آنـان فـرخـوانى انسانها، بويژه مسلمانان براى اصلاح جامعه اسلامى بوده است و در راه پديد آوردن موج آگاهى و بيدارى در مغزها و انديشه ها مى كوشيدند و اين همان چيزى است كه استعمار و استبداد آن را براى كشورهاى اسلامى نمى پسندند و نمى خواهند.
آنـچـه بـه ايـن مـصـيبتها و حوادث ، ابعاد گسترده ترى مى بخشد و آنها را رنج آورتر و تـلخـتـر مـى سـازد، ايـن است كه اجرا كننده نقشه هاى استعمار پليد در كشورهاى اسلامى ، عـنـاصـر و جـريـانـاتـى بـوده انـد كـه خـود را بـه اسـلام و قرآن چسبانيده و مدعى دين و ديـنـدارى بـوده انـد، نـوكـران و مـزدوران پـليـدى كـه وجـدان و عـقيده خود را به استعمار فروخته و در راه تقرب و به شيطان ، دستورات آنان را گردان نهاده اند.
با اين بيان ، اگر حضرت مهدى عليه السلام در اين قرن غمبار، ظهور مى كرد با آن همه دشـمـن و فـراهـم نبودن شرايط و امكانات براى يارى رسانى به آن اصلاحگر بزرگ ، شما خواننده گرامى در مورد فرجام حركت بى نظير او چه مى انديشى ؟
بـزودى بـرخى شرايط و عناصر لازم را خواهى شناخت كه تحقق يافتن آنها پيش از ظهور آن حـضـرت ، ضـرورى اسـت تـا هـمـه قـشـرها آمادگى آن را بيابند كه بتوانند به نداى ملكوتى و رهايى بخش او، به هنگامى كه ظهور نمود پاسخ شايسته و بايسته را بدهند.
6ـ شاعر به بافته هاى كفر آلودش ادامه مى دهد و مى گويد:
شعر:
فان قيل ان الاختفاء بامر من
له الامر فى الاكوان و الحمد و الشكر
فذلك ادهى الذاهيات و لم يقل
به احد الا اخو السفه الغمر
ايعجز رب الخلق عن نصر حزبه
على غيرهم ؟ حاشا! فهذا هو الكفر
ايـن عـنـصـر نـادان مـى گويد: اگر گفته شود كه حضرت مهدى عليه السلام به دستور خدا، غيبت نموده است و جز به دستور او نيز ظهور نخواهد كرد، اين منطق از ديدگاه اين شاعر ناگوارترين مصيبتها و بدتريرين فاجعه است و اين سخن را تنها انسان كم خرد و نادان مـى گـويـد؛ چـرا كه اين گفتار، بدين مفهوم است كه خداوند از يارى و بخشيدن پيروزى كـامـل بـه حـضـرت مهدى عليه السلام ناتوان است و اين هم در منطق اين شاعر، همان كفر و شرك است .
پاسخ :
و ما به بافته هاى اين عنصر گناهكار و فرومايه ، اينگونه پاسخ مى دهيم كه : آيا خداوند توانا از يارى رسانى و پيروزى بخشيدن به پيام آورانش بر ضد دشمنان پليد و كينه توزشان ناتوان بود كه آنقدر به گستاخى و شقاوت ستمكاران مهلت داد؟
اين آيات شريفه را به دقت بشنويد:
قرآن مى فرمايد:
((قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مّؤْمِنِينَ .))(244)
يـعـنـى : بـگـو: اگـر شـمـا ايـمان آورده بوديد از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى كشتيد؟
و مى فرمايد:
((ذَلِك بِأَنّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ ٍ .))(245)
يـعـنـى : و اين بدان سبب بود كه آنان به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند.
و مى فرمايد:
(( سنَكْتُب مَا قَالُوا وَ قَتْلَهُمُ الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ .))(246)
يـعـنـى : بـزودى آنـچـه بـه ناروا گفتند و اينكه پيامبران را بناحق كشتند (همه را) خواهيم نوشت .
و مى فرمايد:
(( ذَلِك بِأَنّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ ٍ .))(247)
يـعـنـى : ايـن بـدان سـبـب بـود كه به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند... .
و مى فرمايد:
((وَ أَرْسلْنَا إِلَيهِمْ رُسلاً كلّمَا جَاءَهُمْ رَسولُ بِمَا لا تَهْوَى أَنفُسهُمْ فَرِيقاً كذّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ .))(248)
يعنى : و هرگاه كه پيامبر چيزى مى گفت با خواهش دلشان هماهنگ نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند.
و مى فرمايد:
(( فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الأَنبِيَاءَ بِغَيرِ حَقّ .))(249)
يعنى :
پـس آنـان بـه سـبـب پـيمان شكنيشان و كفر ورزيدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران ... خدا بر دلهايشان مهر نهاده است .
و مى فرمايد:
((قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسلٌ مِّن قَبْلى بِالْبَيِّناتِ وَ بِالّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ .))(250)
يعنى :
بگو: پيش از من پيامبرانى با معجزه ها و آنچه اكنون مى خواهيم و مى گوييد به سوى شما آمدند، اگر راست مى گوييد پس چرا آنان را مى كشتيد؟
عـلاوه بـر آيـن آيـات ، روايت شده است كه پيشواى شهيدان حسين عليه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: ((هان اى اباعبدالرحمن ! آيا نمى دانى كه پستى و خوارى دنيا در پيشگاه خـدا هـمـيـن بـس كه ، سر پيامبرى چون يحيى عليه السلام به بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل هديه گردد...؟
آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند آنـگـاه در بـازارهـا بـراى كـسـب و كـار و خريد و فروش مى نشستند چنانكه گويى كارى نكرده اند و جنايتى مرتكب نشده اند.))(251)
ايـن از يـك سو... از سوى ديگر اگر شما خواننده عزيز به داستان پيامبران مراجعه كنى بـا هـزاران درد و رنـج از كـشـتـن گرفته تا شكنجه و كندن پوست سر و زنده به گور سـاخـتـن روبـرو خـواهـى شـد كـه بـر آنـان بـاريـده اسـت ؛ از ايـن رو بـايد از اين شاعر فيلسوف نما پرسيد كه : ((آيا خداى توانا، از يارى پيامبران خويش ناتوان بود؟))
بـا آگـاهـى از ايـن واقعيت كه خداوند پيامبرانش را بسوى امتها برانگيخت و روشن است كه آنـان بـرتـريـن انـسانها و نزديكترين بندگان بسوى خدا بودند با اين وصف چرا خداى توانا آنان را يارى نفرمود و در دم بر دشمنان پليد، پيروزشان نساخت ؟
انـدكـى پـيـش يـادآورى كـرديـم كـه پـيـامبر گرامى اسلام (ص ) در شعب ابى طالب سه سـال و چـنـد مـاه مخفى گرديد و نيز به سوى غار ثور گريخت و از مكه به سوى مدينه هجرت فرمود.
آيـا خـداونـد نـمـى تـوانـست پيام آور خويش را كه سالار پيامبرانش نيز بود، بر دشمنان پيروزى كامل بخشد؟
آرى ! خداوند، حكيم و فرزانه است و در مورد بندگانش حكمت و بينش رساى خويش را دارد. اوسـت كه به همه چيز دانا و آگاه است و به همه امور بيناست و احاطه دارد و بر هر كارى تواناست ، اما حكمت در هر كارى اصلى است و توانايى بر آن كار اصلى ديگر.
حكمت الهى تاءخير ظهور امام عصر عليه السلام را اقتضا مى كند. تاءخير تا زمانى مناسب اسـت كـه تـنها خدا خودش مى داند، نه وقت و هنگامى كه بندگان برگزينند، بندگانى كه به هر حال به مصالح الهى و فرجام كارها ناآگاهند.