وكيلان و نمايندگان
چـهـار تـن نـامـبـرده ، كـه شـرح حال آنها به طور كوتاه گذشت ، شخصيتهاى درجه اولى بودند كه سفير كبير تام الاختيار حضرت صاحب الاءمر به شمار مى آمدند و از سوى خود آن حضرت منصوب شده بودند.
در كـنـار ايـن بزرگان ، شخصيتهاى درجه دومى نيز قرار داشتند كه ماءموران و وكيلان و نمايندگان حضرت بودند و از سوى حضرت نيز، توقيع به نام ايشان صادر شده بود.
امامان گذشته نيز داراى اين گونه وكلاء بوده اند. يكى از آنها ابوالحسين محمد بن جعفر اسدى است .
شـيـخ در كـتـاب الغـيـبـة و صـدوق در اكـمال ، از اين مرد بزرگ نام مى برد. شخصى به وسـيـله يـكـى از سـفـراى كـبـار بـه حضور حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام نامه اى مى فرستد و حكم بيت المالى را كه نزد او بوده مى پرسد. پاسخش مى رسد:
((در شـهـر رى بـه مـحـمد بن جعفر عربى بپرداز؛ او در زمره كسانى است كه مورد اعتماد وثوق ماست )). (29)
((ابوجعفر محمد بن على بن نوبخت )) در نامه اى عرض مى كند: من به ديانت ((محمد بن عـبـاس )) اعـتـمـاد دارم . جوابش چنين مى رسد: ((اسدى بهترين كس است ؛ دگرى را بر او مقدم مشمار)). (30)
پـانـصـد درهـم نـزد ((مـحـمـد بـن شـاذان نـيـشـابـورى )) از بـابـت بـيـت المـال جمع شده بود كه بيست درهم كم داشت . ابن شاذان از خودش بيست درهم روى آنها مى گـذارد تـا پانصد درهم كامل شود و آنها را به جناب اسدى مى پردازد و از جبران نقيصه آن چيزى نمى گويد. رسيد حضرت كه برايش مى رسد، در آن نوشته شده بود:
((پـانـصـد درهـم ، كـه بـيـسـت درهـم آن از آن خـودت بـود، واصل شد)). (31)
((كـاتـب مـروزى )) هزار دينار بدهكار بيت المال بوده است . دويست دينار به جناب حاجز وشـّاء مـى پردازد. رسيد آن كه مى رسد، در آن نوشته شده بود: ((اگر خواستى پس از اين بپردازى ، به ابوالحسين اسدى در شهر رى ، بپرداز)).
يـكـى دو روز كـه از رسـيدن مى گذرد، خبر وفات جناب حاجز به گوشش مى رسد. (32)
اسـدى بـا پـاكـيـزگـى و نـيـكـنـامـى در مـاه ربـيـع نـخـسـت سال 312 از دنيا رفت .
حاجزبن يزيد
حـاجـز در زمـره بزرگانى است كه از سعادت نمايندگى حضرت صاحب الاءمر برخوردار بود. مردى در نمايندگى او و سفارتش شك مى كند و از پرداختن بيت المالى را كه نزدش بوده به او خوددارى مى كند. هنگامى كه به شهر سامره مى رسد، بدون سابقه ، نامه اى از حضرت صاحب الاءمر بدين مضمون به دستش مى رسد:
((در مـا شـكـى نـيـسـت . چـنـانچه در كسى كه از سوى ما منصوب شده ، شكى نخواهد بود. آنچه به همراه آورده اى . به حاجزبن يزيد بپرداز)). (33)
احمد بن اسحاق
((احـمـد بـن اسـحـاق اشعرى ، ابوعلى قمى )) بزرگ دانشوران قم و پيشواى آنها بوده است .
مردى است كه سعادت همزمانى چهار امام را داشته است :
حضرت جواد، حضرت هادى ، حضرت عسكرى ، حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام .
و در زمان غيبت صغرى از دنيا رفته است .
يـكـى از بـزرگان مردم قم ، نامه اى به حضور حضرت صاحب الاءمر مى فرستد و در آن چنين مى نويسد:
احـمد بن اسحاق قصد سفر حج دارد و هزار دينار احتياج دارد اجازه مى دهيد به عنوان قرض از بيت المال بردارد و هنگام بازگشت ، قرضش را ادا كند. (34)
پاسخ حضرت چنين بود:
((ما هزار دينار به او بخشيديم و پس از بازگشت نيز نزد ما چيزى دگر دارد)).
جمله اخير را احمد براى زنده باز گشتن خود، مژده مى داند؛ چون در اثر پيرى و ناتوانى ، اميد رسيدن به كوفه را در خود نمى ديد.
ايـن مـرد بـزرگ پـس از بـازگـشـت از حـج ، در شـهـر حـلوان (سـر پل ذهاب كنونى ) از دنيا مى رود و هم اكنون قبر مقدسش ، در آن شهر مزار است .
پيش از آنكه مرگش فرا رسد، پارچه از سوى حضرت به عنوان هديه برايش مى رسد.
احمد مى گويد: اين خبر مرگ من است و اين كفن من . او را در همان پارچه ، كفن مى كنند.
در تـوقـيـعـاتى كه از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر صادر شده ، او را به وصف ((ثقه )) توصيف فرموده اند.
در يـكـى از آنـهـا كـه نـامش برده شده ، در كنار نامش ((سلمه الله )) ذكر شده است . (35)
اين عالم بزرگ تاءليفاتى نيز داشته است :
1.علل نماز، كه كتاب بزرگى بوده است ؛
2. مسائل رجال حضرت هادى . گويا پرسشهايى است كه اصحاب آن حضرت از آن حضرت كرده اند.
ابراهيم بن مهزيار
((ابراهيم بن مهزيار)) اهوازى است كه ملقب به ابواسحاق بوده و در اهواز سكونت داشته و نماينده و وكيل حضرت عسكرى در آن شهر بوده است .
از تاءليفات او، كتاب بشارات است .
اين مرد بزرگ به صدق در نقل حديث ، شناخته شده بود.
پسرش چنين مى گويد:
نزد پدرم بيت المالى هنگفت جمع شده بود. پس از وفات حضرت عسكرى عليه السّلام با خود برداشت كه به بغداد برد و به صاحبش برساند. هنگامى كه در اهواز سوار كشتى گرديد و من به مشايعتش به درون كشتى رفتم ، ناگهان لرزى شديد سراپايش را فرا گرفت .
به من گفت : فرزندم ! مرا برگردان ؛ اين مرگ است كه به سراغ من آمده است .
او را برگردانيديم و پس از سه روز از دنيا رفت .
پـيـش از مـرگ ، مـرا وصـى خـود قـرار داد و بـه مـن گـفـت : تـقـوا پـيـشـه سـاز و ايـن مال را به صاحبش برسان .
مـن عـزم سـفـر عـراق كـردم و بـيـت المـال را با خود برداشته و همراه بردم . به بغداد كه رسيدم ، خانه اى در كنار شط اجاره كردم و از مالى كه همراه داشتم به كسى چيزى نگفتم .
بـا خـود گفتم بايستى برهانى ببينم تا او را بدهم چنانچه در زمان حضرت عسكرى نيز بـراهـيـنـى از حـضـرتـش مـشـاهـده مـى كـرديـم . اگـر چـنـيـن شـد، مال را به صاحب برهان مى پردازم .
وگرنه خودم آن را بطور دلخواه خرج خواهم كرد.
ديرى نپاييد كه رسولى نزد من آمد و نامه اى براى من آورد كه :
يـا مـحـمـد هـمـراه تـو اين مبلغ مال است . و مقدارش تعيين شده بود و از كم و كيف آن خبر داده بـود. اضـافـه بـر ايـن ، از چيزهايى كه در ميان آن بود نيز، خبر داده شده بود كه من از آنها خبر نداشتم .
من بيت المال را به رسول حضرت دادم .
پس از آن ، نامه اى برايم رسيد بدين مضمون :
((ما تو را قائم مقام پدرت قرار داديم ؛ حمد خداى را به جا آور)). (36)
پس از ابراهيم ، پسرش محمد نيز، نماينده و وكيل حضرت در اهواز بوده است .