بازگشت

سفير چهارم


چهارمين سفير كبير حضرت صاحب الاءمر و نماينده نامى آن حضرت ، مرد بزرگى است به نام ((ابوالحسن على بن محمد سمرى )).

ايـن مـرد بـزرگ ، پـس از وفـات جـنـاب نوبختى ، حسب الامر حضرت ، جانشين او گرديد. شيخ نوبختى وصيت كرد و وصى خود را ابوالحسن على بن محمد سمرى ، معرفى كرد.

جناب شيخ سمرى ، جميع وظايفى را كه جناب نوبختى انجام مى داد، انجام داد.

ولى سـفـارت كـبـرى بـه مـرگ او خاتمه يافت و ديگر كسى از مقام مقدس ‍ حضرت صاحب الاءمر، بدين منصب راه نيافت و غيبت كبرى آغاز گرديد.

وفات جناب شيخ سمرى كه در رسيد، جمعى از بزرگان شيعه در كنار بسترش بودند و از جانشين او پرسيدند. او گفت :

به ما امرى نشده كه وصييى و خلفى براى خودم تعيين كنم . (26)

ابومحمد مكتب مى گويد:

در همان سالى كه جناب سمرى وفات كرد، من پيش از وفاتش ‍ شرفياب حضورش بودم . جناب شيخ سمرى ، توقيعى را به من نشان داد كه از مقام مقدس حضرت صاحب الاءمر عليه السّلام صادر شده بود:

((بسم الله الرحمن الرحيم . يا على بن محمد سمرى ! خداوند اجر برادرانت را در مرگ تو بيشتر بكند. تو تا شش روز دگر خواهى مرد. آماده باش و به كسى وصيت مكن كه پس از وفـات جـانـشين تو شود. اينك غيبت كبرى رخ داد. ظهورى در كار نيست مگر پس از اذن خداى (تـعـالى ) و آن پـس از زمـانـى دراز و قساوت قلبها و آكنده شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود. به همين زودى ، كسى در ميان شيعيان من مى آيد و ادعاى مشاهده مى كند. بدان كسى كه پـيـش از خـروج سـفـيـانى و صيحه آسمانى ، ادعاى مشاهده كرد، دروغگو و افتراگر خواهد بود. ولا حول و لا قوة الا بالله )).

مـن صـورت تـوقـيـع را بـرداشـتـم و مـرخص شدم . روز ششم به خدمتش ‍ رسيدم . ديدم در بستر مرگ قرار دارد و در حال جان دادن است .

كسى از او پرسيد: جانشين تو كيست ؟

گفت : خدا خواسته اى دارد كه بايستى انجام شود. اين را بگفت و از دنيا رفت .

و اين آخرين سخنى بود كه از او شنيدم . (27)

جـنـاب سـمـرى در نـيـمـه شـعـبـان سـال 329 قـمـرى وفـات كـرد و آن ، آخـريـن سال غيبت صغرى بود.

تنى چند از بزرگان قوم ، در بغداد، در حضور جناب سمرى جمع بودند. بناگاه فرمود:

خداى رحمت كند ابن بابويه قمى را. بزرگان حاضر، تاريخ آن روز را يادداشت كردند. طـولى نـكـشـيد كه از قم خبر رسيد كه جناب ابن بابويه در همان روز وفات كرده است . (28)