بازگشت

سفراي كبار


حـضـرت صـاحـب الامـر از هـنگام ولادت در پس پرده غيبت قرار داشتند تا خـانـدانهـــاى شــريـف از گزند حكومت وقت در امان باشند و از شر تفتيش و جستجوى مـاءمـوران نـجـاتيـابند و يا كمتر شود چون بر حكومت ثابت شده بود كه حضرتش نـابـود كـنـنـده ظـلم و جـورو بـــر پـــا كـــنـــنـــده عـــدل و داد خـــواهـــد بـــود و حـكـومت وقت خود را در خطر نابودى به دست اينوديعه بزرگ الهى مى ديد.

درسـت نـظـير جريان حضرت موسى عليه السّلام و فرعون ، در تاريخ اسلام رخ داد، كه فـرعـونـيـان صـدهـا كودك شيرخوار را كشتند، شايد موسى باشد. ولى موفق نشدند به مـوسـى دسـت يـايـنـد؛ چـون خـواسـت خـدا تـغـيـيـرپـذيـر نـخـواهـد بـود. از ايـن نـظـيـر، حـمـل حـضـرت ولى عـصـر نـيـز در مـيـان بـانـوان و كـنـيـزكـان خـانـدان اهـل بـيت مجهول بود تا مادر و فرزند شناخته نشوند و پليس مخفى وقت و زنان جاسوسه بدين راز پى نبرند.

و شايد يكى از علل تعدد كنيزكان حضرت عسكرى عليه السّلام نيز همين بوده است .

حضرت ولى عصر در چند سال كـوتـاهى كه در زير سايه پدر بود، از بيگانگان مخفى بود و تنها دوستان نزديك بر وجـود عـزيـزش آگـاهـى داشتند، تا ثابت شود كه حجت خدا هميشه باقى است و جاويدان و پاينده است . پس از وفات حضرت عسكرى كه امامت به حضرتش ‍ تفويض گرديد و مورد احتياج و نياز پيروان حق گرديد، غيبت صغرى آغاز شد و كسانى بزرگ مرد، رابط ميان آن حضرت و پيروان راه خدا بودند.

آنـهـا چـهـار تـن بـودند كه هر يك پس از دگرى به مقام مقدس سفارت كبرى رسيدند و از طرف آن حضرت بدان مقام منصوب شدند.

آنـان چـهـار تـن بـودنـد و در زمـانـهاى مختلف زندگى مى كردند؛ ولى همگان يك سخن مى گفتند و يك راه مى رفتند و چهار مساوى با يك بود.

سـفـارت ايـشان از سوى بزرگترين حجت الهى بر خلق بود و حضرتش ‍ يكى بود و غير از او كسى نبود؛ خدا نيز يكى است و دو نيست .

ايـن چـهـار تـن ، بـه لقـب ((نـايـب خـاص )) و يـا ((وكـيـل مطلق )) حضرت صاحب الامر ملقب بودند و وسايطى شناخته شده ميان حضرتش و مردم بودند.

كسى كه آرزوى شرفيابى داشت ، به وسيله اين بزرگ مردان اذن شرفيابى مى گرفت و دور از چشم دگران بدين سعادت نايل مى شد.

اگـر كـسـى مسائلى داشت و پرسشهايى برايش پيش آمده بود و نامه اى مى خواست عرض كـنـد و يـا بـدهـكـارى خـود را بـه بيت المال تقديم كند، به وسيله اين نيك مردان مقصودش انجام مى شد.

حـيـات ايـن مردان شريف ، كليد سعادت و خوشبختى براى خلق بود كه مى توانستند از آن بهره گيرند و به سرچشمه سعادت برسند.

ايـنـان دادرس خـلق بودند؛ فريادرس مستمندان بودند؛ سرچشمه دانش ‍ و بينش بودند كه جويندگان علم و فضيلت به وسيله آنان سيراب مى شدند.

گـشـايشى بودند بر گرفتاران در روزگارى تلختر از زهر و تنگتر از سوراخ سوزن در اثر حكومت مطلقه ظلم و جور؛ آن هم به نام اسلام .

پناهى بودند براى بى پناهان و چاره اى براى بيچارگان .

از نـظـر اجـتـمـاعـى نيز منزلتى بسزا داشتند و در ميان دوست و دشمن مكرم و معزز بودند. همگان به ديده عظمت و بزرگى و شرافت و فضيلت بدانها مى نگريستند.

از نـظـر دانـش و فـضـل ، نـخـسـتين مقام را داشتند و دانشورانى عالى قدر بودند و اساتيد بزرگى در دانش و بينش به شمار مى آمدند. طالبان علم و دانش از آنها بهره مى بردند.

توقيعاتى كه از آن مقام مقدس صادر مى شد، به وسيله اين بزرگ مردان بود.

حـكومت وقت ، با قدرت مطلقه اى كه داشت و در استبداد و خودكامگى فرو رفته بود، نظر خـوشـى به آنان نداشت و در انديشه گرفتن بهانه اى براى دستگيرى و زندانى كردن آنها بلكه اعدام آنها بود، ولى عقل و كفايت و شايستگى و كياست اين مغزهاى بزرگ طورى بـود كـه نتوانست از آنها خرده اى بگيرد و برگه اى به دست بياورد تا خواسته خود را انـجـام دهـد. زيرا كه تمام فعاليتهاى آنها كه در ارتباط با امام بود، در زير پرده انجام مى شد و بيگانگان از آنها اطلاعى نداشتند.

در كـتـابـهـاى رجال و غيبت ، استادى براى اين پاكيزگان و شيخى براى ايشان به نظر نـرسيد. از اين رو دانسته مى شود كه آنها دانش و فضيلت را در مكتب وحى آموخته بودند و بلاواسطه از مقام مقدس امامت كسب فيض كرده و بدين مقام عالى از دانش و بينش و علم و تقوا رسيده اند.