بازگشت

8ـ در راه زيارت پيشواي شهيدان


داستان ديگرى را مرحوم ((محدث نورى )) از فرزند ((آيت الله سيد مهدى قزوينى )) آورده است كه او به نقل از پدر گرانقدرش مى گويد:

روز چـهاردهم ماه شعبان ، از شهر ((حله )) براى زيارت امام حسين عليه السّلام به سوى كـربـلا حـركـت كردم ، بدان اميد كه شب نيمه شعبان را، در آنجا باشم و سالار شهيدان را زيارت نمايم .

امـا هـنگامى كه به نقطه اى بنام ((نهر هندى )) رسيدم ديدم راه بندان است و همه زائران در آنـجـا مـانـده انـد، چرا كه به آنان گزارش شده است كه عشيره ((عنيزه )) كه قبيله اى صـحـرانـشـيـن بـودنـد، راه كـربـلا را مـسـدود سـاخـتـه و اموال و امكانات زائران و مسافران را غارت مى كنند.

در هـمـان شـرايـطـى كـه مـردم سـرگردان بودند و هوا نيز بارانى بود، من براى نجات زائران بـه بـارگـاه خـدا و امـامـان مـعـصـوم عـليـه السـّلام توسل جستم ، بدان اميد كه مددى برسد كه ناگاه در همان حالت تضرع و نيايش با خدا و تـوسـل به اهل بيت عليه السّلام ديدم شهسوارى كه نيزه بلندى به دست داشت ، در كنارم ايستاد و سلام كرد.

پـاسخ او را دادم كه ديدم مرا با نام و نشان مخاطب ساخت و فرمود: ((به زائران بگوييد بـيـايـنـد، چرا كه عشيره ((عنيزه )) راه را ترك كرده اند و اينك راه كاملا آزاد و امنيت در آن برقرار است .))

ما همراه زائران كوى حسين عليه السّلام حركت كرديم و او نيز ما را همراهى مى كرد و بسان شـير، پيشاپيش كاروان مى رفت ، اما بناگاه در ميان راه و پس از رفع خطر و نگرانى از ما، از برابر ديدگانمان نهان شد، من به همراهانم گفتم : ((آيا ترديدى باقى است كه او صاحب الزمان بود؟))

همگى گفتند: ((نه بخداى سوگند!))

آيت الله قزوينى ادامه مى دهد:

((به هنگامى كه آن مرد بزرگ ما را همراهى مى كرد، خوب به او نگريستم ، گويى آشنا بـنظرم مى آمد، چنين مى نمود كه او را ديده ام ، هنگامى كه در يك چشم به هم زدن از نظرها نـاپـديـد شـد، بناگاه به يادم آمد كه اين شهسوار نجات بخش همان كسى است كه در حله به خانه ما آمد.))

بـه هر حال ، عشيره مورد اشاره را كسى از ما نديد، تنها از گرد و غبارى كه از كوچ آنها آسمان را پوشانده بود، متوجه شديم كه آنان رفته اند. ما به همراه زائران ، مسافت ميان ((نـهـر هـنـدى )) تـا ((كربلا)) را كه سه ساعت بود پيموديم و هنگامى كه به دروازه شـهـر رسـيـديـم نگهبانان شهر پرسيدند: ((از كجا مى آييد؟ و چگونه آمديد و به شهر رسيديد؟ عشيره مهاجم كجا رفتند؟))

يـكـى از كـشـاورزان مـنـطـقـه گفت : ((همان وقت كه عشيره غارتگر جاده را بسته و در آنجا مـسـتـقـر شده بودند، سوارى كه نيزه بلندى در دست داشت رسيد و در ميان آنان با صداى رسـاى خـويش به هشدار و اخطار پرداخت و بر اثر هشدار او و تهديد به مرگ و نابودى عـشـيـره بـوسـيـله او، خـداونـد خـوف و هراس شديدى بر دلهاى آنان افكند، بدين جهت به سرعت منطقه را ترك كردند.))

آيـت الله قـزويـنـى مـى افـزايـد: ((از آن كـشـاورز در مـورد نشانه هاى آن سوار شجاع و نجاتبخش پرسيدم و او نشانه هاى او را بر شمرد، ديدم : آرى ! همان شهسوارى بوده است كـه در سـاحل ((نهر هندى )) نزد من آمد و فرمود: به زائران اطمينان بده كه جاده امن شده است ، حركت كنند.))