بازگشت

1ـ در بحرين


بـحـريـن ، سـرزمـيـنى است كه مردم آن از ديرباز، مذهب شيعه را برگزيده و پيرو خاندان وحى و رسالت بودند.

در قـرن هـفـتـم هـجـرى ، امـيـرى بـر آن حـكـومـت مـى كـرد كـه از دشـمـنـان اهـل بـيـت و از كينه توزترين مخالفان شيعه بشمار مى رفت و وزيرى داشت كه از خودش پليدتر و نسبت به پيروان اهل بيت عليه السلام كينه توزتر بود.

در يكى از روزها، وزير به كاخ امير وارد شد و انارى آورد كه بر روى آن اين عبارت نقش بسته بود:

((لا اله اللّه ، محمد رسول اللّه صلى الله عليه و آله ))



ابوبكر و عمر و عثمان و على ، خلفاء رسول اللّه

امـيـر، انـار را گـرفت و به دقت نگريست و پنداشت كه اين خطوط و عبارتها به قلم و قدرت الهى روى آن نقش بسته و ساخته دست آن عنصر فريبكار نيست .

وزيـر بـا سـوء اسـتـفـاده از شـگـفـت زدگـى امـيـر گـفـت : ((ايـن نشانه محكم ، روشنگر و دليل نيرومندى بر بى اساس بودن مذهب شيعه است .))

با نقشه كينه توزانه وزير، مقرر شد كه امير، علما و شخصيتهاى برجسته شيعه را فرا خـوانـد و انـار را بـه آنـان نـشـان دهـد، اگـر آنـان از راه و رسـم خـويـش كـه پـيـروى از اهـل بـيـت عـليـه السـلام اسـت دسـت شـسـتـنـد و بـه اهـل سـنـت پـيـوسـتـنـد، آنـان را بـه حـال خـود واگـذارد امـا در صـورت پـافـشـارى بر مذهب شيعه ، آنان را ميان سه كار مخيّر سازد تا هر كدام را مى خواهند انجام دهند.

بر سر سه راهى سرنوشت

1ـ نـخـسـت اينكه : همانگونه كه غير مسلمانان همچون : يهود، نصارى و مجوسيان جزيه مى پردازند، عمل كنند و به دولت ، جزيه ساليانه بپردازند.

2ـ دوم ايـنـكـه : بـراى آنـچـه بـر روى انـار نـگـاشـتـه شـده اسـت تـوجـيـه قانع كننده و دليل درستى بر بطلانش اقامه كنند.

3ـ و آخرين راه اينكه : حكومت ، مردان آنان را به طور دسته جمعى اعدام نموده و آنان را به اسارت و اموال و ثروتهايشان را به غنيمت برد.

امـيـر، پـيـام رسـانـى را بـه سـوى شـخـصـيـتـهـاى عـلمـى ، اجـتـمـاعـى و مـذهـبـى شـيـعه ، گـسـيـل داشـت و آنـان را گرد آورد. پس از آمدن آنان ، ضمن ارائه انار مورد نظر، همگى را بـر سـر سـه راهى سرنوشت ، مخيّر ساخت . و آنان را براى پاسخ و تصميم گيرى سه روز مهلت خواستند.

چاره انديشى

شـخـصيتهاى بزرگ شيعه گرد آمدند و براى چاره انديشى و يافتن راه نجات از دامى كه سر راه آنان گسترده شده بود به گفت و شنود نشستند و پس از گفتگوى طولانى ، ده تن از شايستگان و پارسايان خويش را برگزيدند و آنگاه از ميان آن ده نفر، سه نفر را انـتـخاب كردند و مقرر شد كه هر كدام يكى از شبهاى سه گانه را كه مهلت گرفته اند بـه بـيـابـان روى آورد و در تـاريـكـى شـب ، نـيايشگرانه ، خداى خويش را فراخوانده و حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام را بـراى نـجـات از آن مشكل بزرگ ، به فريادرسى بطلبند.

درخشش خورشيد در شب تار

شب نخست يكى از آنان با قلبى لبريز از ايمان و محبت ، رو به صحرا آورد و عبادت خـدا كـرد و فريادرس طلبيد، اما نه به ديدار حضرت مهدى عليه السلام مفتخر گرديد و نه براى حل مشكل راهى آورد.

شب دوم نيز بسان شب اول ، ديگر رفت و با دست تهى برگشت ....

شـب سـوم و آخـريـن شـب از راه رسـيد و سومين نفر كه پروا پيشه ترين و انديشمندترين آنـان بـود و ((مـحمد بن عيسى )) نام داشت با سر و پاى برهنه و چشمانى اشكبار، روى به بيابان نهاد... و سر به دعا و نيايش و توسل به امام عصر عليه السلام پرداخت .

آن انـديـشـمـند پروا پيشه ، ساعتها در اوج نيايش و راز و نياز بود. با ديدگانى اشكبار سالار خويش را به فريادرسى مى خواند و از آن گرامى مى خواست تا شيعيانش را از آن خطر سهمگين و ورطه هولناك نجات بخشد.

آخـريـن سـاعـتـهـا از راه مـى رسـيـد و او در اوج سـوز و گـداز و شـور و حال بود كه بناگاه كعبه مقصود آمد و با نواى دلنواز خودش ، او را با نام و نشان ندا داد كه :

((اى محمد بن عيسى ! چرا تو را به اين حال و اينگونه مى بينم ؟

چرا سر به بيابان نهاده اى ؟))

((مـحـمـد بن عيسى )) كه حضرت مهدى عليه السلام را نشناخته بود حاضر نشد خواسته اش را جز به سالار خويش بگويد.

بـه هـمـيـن جـهـت آن گـرامـى فـرمود: ((خواسته ات را بگو! من همانم كه در پى او هستى ! صاحب الاءمر! آرى ! همو هستم .))

او گـفـت : ((اگـر شـمـا گرامى باشيد، نياز به بيان نيست از داستان ما باخبرى .)) امام مـهـدى عـليـه السـلام فـرمـود: ((آرى ! همينگونه است ! براى پاسخ يافتن به آن انار و نوشته روى آن و خنثى ساختن نقشه شرربار كينه توزان بدينجا آمده اى ؟))

((محمد بن عيسى )) پس از شنيد

اين جملات روح بخش ، روى به سوى آن گرامى كرد و گفت : ((آرى ! سرورم ! شما خوب مـى دانـيـد چـه مـشـكـلى بـراى مـا پـيـش آمـده اسـت ، شـمـا امـام راسـتين و پناه ما هستى و بر حـل ايـن مـعـمـا و بـرطرف ساختن اين نقشه شوم دشمن توانايى و مى توانى به آسانى و سرعت اين بلا را از ما برطرف سازى .))

حـضـرت فرمود: ((محمد بن عيسى ! اين وزير كينه توز كه لعنت خدا بر او باد! در خانه اش درخـت انـارى دارد. او پـس از شـكوفه زدن درخت ، هنگامى كه انارهايش شروع به رشد نمود، قالب مخصوصى از گل ، به صورت انار ساخت و آن را به دو نيم كرد و ميان آن را تهى ساخت و در درون هر يك از دو نيم قالب گلى ، واژه هاى مورد نظر خويش را تراشيد و آنـگـاه آن قـالب را بـه صـورت مـحكم و حساب شده اى بر انار كوچك رو به رشد بست . هـنـگـامـى كـه انـار كـوچـك بـزرگ شد به تدريج پوست ظريف آن در درون آن كلمات جاى گرفت و واژه هاى مورد نظر بر پوست انار نگاشته شد.

فردا هنگامى كه به سوى امير رفتى ، بگو: ((پاسخ آورده ام ! اما تنها در سراى وزير به عرض خواهم رسانيد.))

بـه هـمـراه امير به خانه وزير به مجرد ورود به خانه به سمت راست خود بنگر، اطاقى در آنـجـاست كه درهايش بسته است ، بگو: ((در درون اين اطاق پاسخ خويش را به عرض خواهم رسانيد.))

وزير از گشودن درب آن اطاق سرباز مى زند، اما تو بايد اصرار كنى كه آنجا گشوده شود و بكوشى همراه وزير وارد اطاق گردى .

هـنـگـامـيـكه وارد اطاق شدى بر ديوار آن كمد كوچكى نصب شده است و در درون آن كيسه اى مخصوص قرار دارد. به سوى كيسه برو و آن را بگشا كه آن قالب مخصوص را در درون آن خواهى يافت ، قالب را بياور و انار را در درون آن بگذار، حقيقت روشن خواهد شد.))

معجزه ديگر

حضرت مهدى عليه السلام ادامه داد كه : ((محمد بن عيسى ! پس از آن با قوت و اعتماد بـه نـفـس به امير بگو كه : ((دليل ديگر درستى و حقانيت راه ما و معجزه ديگر امام عصر عليه السلام اين است كه ما از درون آن انار خبر مى دهيم و آن اين است كه اگر شكسته شود جـز دود و خـاكستر در درون آن نيست . اينك ! اگر مى خواهيد درستى اين خبر را بدانيد، به وزيـر دسـتـور دهـيـد آن را بشكند.)) كه اگر چنين كند دود و خاكستر درون آن ، بر چهره و ريش او خواهد نشست .))

ديـدار آن گـرامـى بـه پايان رسيد و ((محمد بن عيسى )) غرق در شادمانى و سرور به سـوى شـيـعـيـان بـازگشت تا نويد حل معما و خنثى شدن نقشه شوم دشمن را، به لطف امام عصر عليه السلام به آنان بدهد.

بـامـداد مـوعـود فـرا رسـيـد و شـخـصـيـتهاى سرشناس شيعه به سوى امير رفتند و جناب ((مـحـمد بن عيسى )) با جديت تمام آنگونه كه آن گرامى دستور فرموده بود، همه را مو به مو اجرا كرد و واقعيت براى همه روشن گرديد.

امير پرسيد: ((محمد بن عيسى ! چه كسى تو را از واقعيت پشت پرده آگاه ساخت ؟))

او پاسخ داد: ((امام زمان ما و او كه حجت خدا بر مردم است .))

امير پرسيد: ((امام شما كيست ؟))

((مـحمد بن عيسى )) امامان دوازده گانه را يكى پس از ديگرى براى او برشمرد تا به دوازدهمين آنان ، حضرت مهدى عليه السلام رسيد.

پـادشـاه كه سخت تحت تاءثير قرار گرفته بود گفت : ((اينك ! دستت را بده تا من نيز شـهـادت دهـم كـه خدايى جز يكتا نيست و محمد بنده برگزيده و پيام آور اوست . و گواهى دهم كه جانشين حقيقى و بلافصل او امير مؤ منان عليه السلام است ....))

و آنـگـاه بـه هـمـه امـامـان پـس از او اقـرار و گـواهـى كرد و دستور داد وزير كينه توز و خيانتكار را اعدام كنند و از مردم بحرين ، عذرخواهى كرد.

آرى ! خـوانـنـده گرامى !... اين داستان شنيدنى در ميان مؤ منان بويژه مردم بحرين مشهور است و آرامگاه ((محمد بن عيسى )) در آنجا زيارتگاه مردم است .(356)