بازگشت

نمونه هايي از سؤ الات شيعيان و جواب حضرت مهدي


در اينجا به نمونه هايى از اينگونه تدابير اشاره مى شود:

1ـ بحث آفرينش و روزى دادن :

گـروهـى از دوسـتـداران خـانـدان وحـى و رسالت اين بحث را مطرح ساختند كه : ((آيا خـداوند، امور آفرينش و روزى دادن به بندگان را، به امامان دوازده گانه عليهم السلام واگذاشته است يا خود تدبير مى كند؟))

بـرخـى آن را مـحـال و نـادرست دانستند و گفتند: ((آفرينش تنها از آن خداست و ديگرى را توان آن نيست .))

و گـروهـى ديـگـر گـفـتـنـد: ((درسـت است كه كسى توان آفرينش را ندارد، اما خداوند مى تـوانـد ايـن قدرت را به امامان نور عليهم السلام بدهد و آنگاه آفرينش و روزى رسانى خـلق را بـه آنان واگذارد، همانگونه كه به برخى از پيامبران پرتويى و جرقه اى از ايـن قـدرت را بـه عـنـوان اعجاز و سند حقانيت در مواردى اعطا فرمود.)) (308) و در اين مورد كار به اختلاف رسيد.

يـكى از آگاهان و پرواپيشگان براى حل مشكل گفت : ((چرا در اين مورد به جناب محمد بن عـثـمـان ، مـراجـعـه نمى كنيد تا او پاسخ شايسته و بايسته را از سوى سالارتان براى شما بياورد و حق را روشن كند؟))

هر دو گروه راضى شدند و مساءله را نوشتند و به سوى سفير ويژه حضرت مهدى عليه السلام فرستادند كه پاسخ آن ، بدين صورت از جانب آن حضرت صادر گرديد:

بسم الله الرحمن الرحيم

((ان الله تـعـالى هـو الذى خـلق الاءجـسـام و قـسـم الاءرزاق ، لانـه ليـس بـجـسـم و لا حال فى جسم ، ليس كمثله شى ء و هو السميع العليم .

و اءمـا الاءئمـة عـليـهم السلام فانهم يساءلون الله تعالى فيخلق و يساءلونه فيرزق ، ايجابا لمساءلتهم و اعظاما لحقهم .))(309)

يعنى : خداى بزرگ است كه اجسام و پديده ها را آفريده و روزيها را تقسيم فرموده است ، چرا كه او نه جسم است و نه در جسمى حلول كرده ، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست .

و امـا امـامـان اهـل بيت عليهم السلام از خدا درخواست مى كنند و خداوند مى آفريند و از او مى خواهند و او به خاطر پذيرش تقاضاى آنان و بزرگداشت حقشان ، روزى مى دهد.

2ـ جانشين حضرت عسكرى عليه السلام

در مـيـان شـيـعـيـان ، در مورد جانشين حضرت عسكرى عليه السلام اختلاف پيش آمد. يكى گـفـت : (( يـازدهـمـيـن امـام نـور، در حـالى از دنـيا رفت كه جانشينى نداشت .)) اما ديگران گـفـتـنـد: ((هـرگـز چـنـيـن نيست !... آن حضرت پيش از رحلت خويش ، جانشين خود را معين و مـشـخـص كـرد و آن فـرزنـد گـرانـمـايـه اش حضرت مهدى عليه السلام است كه او را به بسيارى هم نشان داد.))

پـس از ايـن اخـتـلاف ديـدگـاه ، بـراى روشـن شـدن حـقـيـقت و قطع ريشه اختلاف ، نامه اى پـيـرامـون همين موضوع نگاشتند و به سوى امام مهدى عليه السلام فرستادند. پاسخ آن با خط خود آن گرامى رسيد بدين شرح :

((بسم الله الرحمن الرحيم

عافانا الله و اياكم من الضلالة والفتن و وهب لنا ولكم روح اليقين و اءجارنا و اياكم من سوء المنقلب .

انه اءنهى الى ارتياب جماعة منكم فى الدين و ما دخلهم من الشك و الحيرة فى ولاة اءمورهم ، فغمنا ذلك لكم ... لا لنا و ساءنا فيكم ..لا فينا، لاءن الله معنا و لا فاقة بنا الى غيره و الحق معنا، فلن يوحشنا من قعد عنا... .

يا هؤ لاء! ما لكم فى الريب تترددون ؟! و فى الحيرة تنعكسون ؟!

اءوما سمعتم الله عزوجل يـقـول : ((يـا اءيـهـا الذيـن آمـنـوا اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسول و اءولى الاءمر منكم . ))(310)؟!

اءمـا عـلمـتـم مـا جـاءت به الآثار مما يكون و يحدث فى اءئمتكم عن الماضين و الباقين منهم عليهم السلام ؟!

اءمـا راءيـتـم كـيـف جـعـل الله مـعـاقـل تـاءوون اليـها، و اءعلاما تهتدون بها من لدن آدم عليه السـلام الى اءن ظـهـر المـاضـى عـليـه السـلام ، كـلمـا غـاب عـلم بـدا عـلم ، و اذا افل نجم طلع نجم ؟!

فـلمـا قـبـضـه الله اليـه ظـنـنـتـم اءن الله تـعـالى اءبطل دينه و قطع السبب بينه و بين خلقه !؟

كـلا!...ما كان ذلك و لا يكون حتى تقوم الساعة و يظهر اءمرالله سبحانه و هم كارهون ، و ان الماضى عليه السلام مضى سعيدا فقيدا على منهاج آبائه عليهم السلام و فينا وصيته و علمه و من هو خلفه و من هو يسد مسده ، لاينازعنا موضعه الا ظالم آثم ، و لا يدعيه دوننا الا جاحد كافر.

و لو لا اءن اءمـرالله تـعـالى لايـغلب و سره لايظهر و لايعلن ، لظهر لكم من حقنا ما تبين مـنـه عـقـولكـم ويـزيـل شـكـوكـكـم ؛ لكـنـه مـا شـاء الله كـان ولكل اءجل كتاب .

فـاتـقـوا الله و سـلمـوا لنـا وردوا الاءمـر اليـنـا، فـعـليـنا الاصدار، كما كان منا الايراد و لاتـحـاولوا كـشـف مـا غـطـى عـنـكـم ، و لا تـمـيـلوا عـن اليـمـيـن و تـعـدلوا الى الشـمـال ، واجـعلوا قصدكم الينا بالمودة على السنة الواضحة ، فقد نصحت لكم ، والله شاهد على و عليكم .

و لولا مـا عـنـدنـا مـن مـحـبـة صـلاحـكـم و رحـمـتـكـم والاشـفـاق عليكم ، لكنا عن مخاطبتكم فى شغل فيما قد امتحنا به من منازعة الظالم العتل الضـال المـتتابع فى غيه المضاد لربه ، الداعى ما ليس له ، الجاحد حق من افترض الله طاعته ، الظالم الغاصب .

و فـى ابـنـة رسـول صـلى الله عـليـه و آله لى اءسـوة حـسـنـة ، و سـيـردى الجاهل راءة عمله وسيعلم الكافر لمن عقبى الدار.

عـصمنا الله و اياكم من المهالك و الاءسواء و الآفات و العاهات كلها برحمته ، فانه ولى ذلك و القـادر على ما يشاء و كان لنا ولكم وليا و حافظا، والسلام على جميع الاءوصياء و الاءوليـاء و المـؤ مـنـيـن و رحـمـة الله و بـركـاتـه و صـلى الله عـلى مـحـمد و آله و سلم تسليما.)) (311)

بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر

خـداوند، ما و شما را از گمراهيها و فتنه ها مصون محفوظ دارد! و به ما و شما روح يقين موهبت فرمايد! و ما و شما را از فرجام بد روزگاران پناه دهد!

حـقـيقت اين است كه : خبر شك و ترديد گروهى از شما در دين ، به من رسيده و از ترديدى كـه در مـورد امـامـان و سـررشـتـه داران امـورشـان بـه دل آنـان راه يافته ، باخبر شديم و از اين جهت بخاطر شما، نه بخاطر خودمان ، اندوهگين گـرديـديـم و در مـورد شما، نه در مورد خودمان ناراحت گشتيم ، چرا كه خدا با ماست و با اتـكـال بـه او، نـيـازى بـه ديـگـرى نـداريـم و حـق بـا مـاست و از اين رو اگر كسى از ما برگردد، هرگز ما دلهره و هراس نخواهيم داشت .

هـان اى بـنـدگـان خـدا! چـرا به آفت شك و ترديد گرفتار آمده و در وادى سرگردانى و حيرت مى چرخيد؟ آيا نشنيده ايد كه خداوند مى فرمايد:

((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا فرمانبردارى كنيد و از پيامبر خدا و صاحبان امر، اطاعت نماييد؟))

و آيـا آنـچـه را كـه در روايـات ، در مورد رخدادهايى كه در زندگى امامان گذشته و آينده شما مى باشد، نمى دانيد؟

آيـا نـديـديـد كـه چـگـونـه از عـصـر آدم تـا زمـان حضرت عسكرى عليه السلام سنگرها و پـنـاهـگاههايى براى شما قرار داده تا بدانها پناه بريد. و نشانه ها و پرچمهايى قرار داده است كه بوسيله آنها راه حق را بيابيد تا آنجايى كه هرگاه نشانه و پرچمى ناپديد گـشـت ، پـرچـم ديـگـرى پـديـدار مـى گـردد و هـنـگـامـى كـه سـتـاره اى افول نمايد، ستاره ديگرى درخشيدن آغاز مى كند؟

پس ، هنگامى كه خداوند، يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام را از اين جهان به جـهـان ديـگـر بـرد، شـمـا پـنـداشـتـيـد كـه خـدا ديـن خـويـش را باطل ساخت و وسيله ارتباط و پيوند ميان خود و مخلوق خود را برداشت و قطع كرد.

نه ! هرگز چنين نبوده و نخواهد شد تا روز رستاخيز فرا رسد و فرمان خدا نمايان گردد در حالى كه دشمنان حق را خوش نيايد.

امـام پـيـشـيـن ، حـضرت عسكرى عليه السلام كه درگذشت ، به نيكبختى و بر راه و رسم پـدران گرانقدر خويش از دنيا رفت و وصيت و دانش او نزد ماست و جانشين او و آنكه بجاى او قرار مى گيرد از اوست .

جـز بـيـدادگـر و گناهكار كسى در جانشينى او با ما به كشمكش و مخالفت برنمى خيزد و جز انكارگر حق و كافر، هيچ كس جز ما كه پيشواى پس از او هستيم ، كسى ادعاى جانشينى او نمى نمايد.

و اگر نه اين بود كه امر خدا، مغلوب و راز الهى ، آشكار مى گرديد كه نبايد چنين شود، به گونه اى حق و حقيقت و موقعيت درست ما، بر شما روشن مى شد كه خردهايتان دچار بهت و حيرت گردد و ترديدتان از ميان برود، اما آنچه را كه خدا خواسته است ، انجام مى شود و براى هر سرآمدى نوشته اى است .

بـنـابـراين ، پرواى خدا را پيشه سازيد و تسليم ما شويد و كار دين و معنويت و تدبير امـور و تـنـظـيم شئون جامعه را به ما واگذاريد، بر ماست كه شما را از سرچشمه وحى و مـعـنـويت ، سيراب بيرون آوريم ، همانگونه كه راهنمايى و وارد ساختن شما به سرچشمه نور و هدايت از سوى ما بود.

در پـى كـشـف آنـچـه از شـمـا پـوشـيـده شـده است نرويد و از راه راست به راه چپ انحراف نـجـوييد (312) و با دوستى ما، حركت درست و بى انحراف خويش را بر آيين روشنى ، استوار سازيد! من شما را نصيحت و خيرخواهى كردم و خداوند بر من و شما گواه است .

و اگـر مـحـبـت و عـشـق بـه اصـلاح و نجات شما و مهر و دلسوزى نسبت به شما نبود، هيچ سـخـنـى بـا شـمـا نـداشـتـم و به آزمايش خود كه درگيرى با يك عنصر ظالم و سركش و گـمـراهـى اسـت كـه در وادى گـمـراهـى خـود فرو رفته و با پروردگارش به ضديت و دشمنى برخاسته و مقام والايى را ادعا نموده است كه از او نيست و انكارگر حق كسى گشته اسـت كـه خـداونـدى ، پيروى و فرمانبردارى از او را بر وى واجب ساخته است (313) مى پرداختم .

و دخـت گـرانـمـايـه پـيـامـبر صلى الله عليه و آله براى من الگويى شايسته و نيكوست (314) و آن عنصر نادان ، بزودى لباس نتيجه كارش را خواهد پوشيد و كافر بزودى خواهد دانست كه فرجام كار از آن كيست .

خـداى بـزرگ ، مـا و شـمـا را، در پـرتـو مـهـرش ، از مـهلكه ها و زشتيها و آفتها و حوادث نـاگـوار و بـلاهـا نـگـهـدارد، چـرا كـه او سـررشته دار همه اينهاست و بر آنچه مى خواهد تواناست و همو سرپرست و نگاهدارنده ما و شماست .

درود بـر همه جانشينان پيامبران و اوليا و دوستان خاص خدا و مؤ منان و رحمت و بركات او بر آنان و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش باد!

3ـ نويد دو فرزند

بـراى مـردى ، فـرزنـدى متولد شد و روز هشتم بود كه از دنيا رفت . پدر آن كودك از دلتـنـگـى و اندوه زدگى ، طى نامه اى ، خبر مرگ فرزند نورسيده اش را براى حضرت مـهـدى عـليـه السـلام نـوشـت كـه از سوى آن حضرت ، جواب نامه اش ‍ همراه با بشارت و دلدارى اينگونه صادر شد. جواب اين بود:

سيخلف الله عليك غيره و غيره ، فسمه اءحمد و من بعد اءحمد، جعفرا.

يـعـنى : بزودى خداوند بجاى آن كودك ، دو فرزند، يكى پس از ديگرى به شما ارزانى خواهد داشت ، اولى را ((احمد)) نام گذار و پس از او را ((جعفر)).

و پس از چندى ، همانگونه كه آن حضرت خبر داده بود، خداوند دو پسر به او عنايت كرد و او نـيز فرمان امام را بكار بست و فرزندان خويش را همانگونه كه او مقرر كرده بود، نام نهاد. (315)

4ـ نويد ولادت صدوق و برادرش :

دوران سفارت سومين سفير خاص ، ((جناب حسين بن روح )) بود.

شـيـخ بزرگوار، على بن حسين بابويه ، پدر شيخ صدوق ، از نايب سوم خواست كه از حضرت مهدى عليه السلام تقاضا نمايد تا آن حضرت از خداى بزرگ بخواهد كه پسرى به او ارزانى دارد، پس از سه روز پاسخ آمد كه :

انه عليه السلام قد دعا لعلى بن الحسين ، وسيولد له ولد مبارك و سيولد له بعد هذا الولد، اءولاد اءيضا.

يـعـنـى : (حـضـرت ) بـراى ((عـلى بن حسين )) دعا كرد و خواسته او را از خدا طلب نمود، بـزودى بـراى او پـسـرى نـيـكـوكار و مبارك ولادت خواهد يافت و پس از او نيز فرزندان ديگرى به او ارزانى خواهد شد.

كـه نـخـسـتـيـن كـودك همان شيخ صدوق بود. او دانشمندى بزرگ ، حافظ روايات و احاديث اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام و آگـاه و بـيـنـاى بـه وضـعـيـت راويـان و رجال و اسناد روايات بود.

در مـيـان شـخـصيتهاى علمى برخاسته از شهر قم ، همانند او در كثرت دانش و حفظ روايات ديده نشد. از آن بزرگوار حدود سيصد كتاب ارزشمند به يادگار مانده است .

در روايـات ديـگـرى آمـده اسـت كـه : ((عـلى بن حسين (پدر شيخ صدوق ) طى نامه اى به سـومين سفير خاص امام عصر عليه السلام از او خواست كه از آن حضرت تقاضا كند تا از خدا براى او فرزندان فقيه و دانشمندى طلب نمايد.

انك لاترزق من هذه وستملك جارية ديلمية و ترزق منها ولدين فقيهين .

يـعـنـى : از ايـن هـمـسرت ، داراى فرزند نخواهى شد، اما بزودى صاحب كنيزى ((آذرى )) خواهى گشت و از آن ، دو پسر فقيه و دانشمند برايت متولد خواهد شد... . و چنين شد.

آن دو پـسـر، شـيـخ صـدوق و بـرادرش حـسـين بودند كه خدا به دعاى حضرت مهدى عليه السـلام آنـان را بـه عـلى بن حسين ، عنايت فرمود. هر دو، فقيه و دانشمند شدند و آنقدر از روايات حفظ كردند كه در ميان دانشمندان برخاسته از قم ، نمونه نداشتند. (316)

5 ـ به كربلا برويد:

مـردى بـود بـنام ((سرور)) كه از كودكى گنگ بود و قدرت سخن گفتن نداشت . به مرز سيزده يا چهارده سالگى رسيده بود كه پدرش دست او را گرفت و نزد سومين سفير خـاص ، جـنـاب حـسـيـن بن روح آورد و از او درخواست كرد كه از حضرت مهدى عليه السلام تقاضا كند كه خود آن گرامى ، شفاى زبان او را از خدا بخواهد.

جناب حسين بن روح پس از اندكى به آنان گفت :

((انكم اءمرتكم بالخروج الى الحائر))

يـعـنـى : حـضـرت مهدى عليه السلام به شما دستور داده است كه به مرقد مطهر امام حسين عليه السلام برويد. (317)

آن جـوان گـنـگ را پـدرش بـه همراه عمويش به كربلا آوردند و پس از زيارت مرقد منور پيشواى شهيدان ، پدر و عمويش او را بنام صدا كردند و گفتند: ((سرور!)) كه بناگاه با زبانى فصيح و گشاده گفت : ((لبيك !))

سرور گفت : ((آرى ! پدر جان !)) (318)

6 ـ اصلاحگران ميان دو همسر:

مـردى بـا هـمـسـرش دچار اختلاف شد و كار به كشمكش تند و درگيرى سختى كشيد. آن مـرد از حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام تـقـاضـا كـه مـشـكـل بـزرگ خـانوادگى او را حل كند و همسرش به خانه او بازگردد، ضمن پاسخ به پرسشهاى مردم در مورد معماى خانوادگى او اين پاسخ آمد:

((و الزوج و الزوجة ، فاءصلح الله ذات بينهما))

يعنى : خداوند ميان اين مرد و زن را اصلاح مى كند و صلح و صفا برقرار مى سازد.

پـس از انـدك زمـانـى ، همسرش به سوى او بازگشت و از او پوزش خواست و تا آخر عمر به بهترين صورت با او زندگى كرد.(319)

7 ـ بهت و حيرت :

مردى از شهر قم به بغداد آمد و اموال و هديه هاى بسيارى از مردم براى حضرت مهدى عـليـه السـلام آورد تا بوسيله دومين نائب خاص آن بزرگوار، ((جناب محمد بن عثمان )) به او تقديم دارد.

هـنـگامى كه اموال را تقسيم كرد، محمد بن عثمان گفت : ((گويى چيز ديگرى هم بوده است كه اينك در ميان اين اموال و اشيا، موجود نيست ، پس آن كجاست ؟))

آن مرد گفت : ((سرورم ! هر چه بود تقديم داشتم ديگر چيزى نمانده است .))

((مـحـمـد بـن عـثـمان )) گفت : ((چرا، چيزى مانده است ، برو و آنچه به همراهت بوده است مورد بازديد قرار ده ، شايد در ميان آنها باشد.))

آن مـرد رفـت و در مـيـان بـقـيـه اثاث و اشيا خويش جستجو كرد و بسيار انديشيد، اما چيزى نيافت و ناراحت بازگشت و گفت : ((چيزى نزد من نمانده است )).

جناب محمد بن عثمان گفت : ((به شما مى گويم ، دو لباس مخصوص سودانى كه فلان مرد به شما داد بياورى ، كجا است ؟))

آن مـرد آن دو پـيـراهـن را بـه ياد آورد و گفت : ((آرى ! درست است اما نمى دانم آنها را كجا گذاشته ام .))

رفـت و جـسـتـجـوى خـويـش را بـراى يـافـتـن آن دو پـيـراهـن از سرگرفت ، اما پيدا نكرد. بازگشت و گفت : ((سرورم نيافتم .))

مـحـمد بن عثمان گفت : ((بسوى فلان مردى كه دو كيسه جنس براى او بردى ، برو، يكى از آن بسته ها را بگشا، پيراهنها را در درون آن خواهى يافت .))

آن مـرد، دچـار بـهـت و حـيرت شد و رفت و يكى از كيسه ها را گشود و دو پيراهن را در ميان آنها يافت و آورد.