بار يافتگان در دوران حيات حضرت عسكري
ـ حكيمه
بـانـوى انـديـشـمـنـد و گـرانـقـدر اسـلام ((حكيمه ))، عمه حضرت عسكرى (ع ) و دخت گـرانـمـايـه امـام جـواد خـواهـر حـضـرت امـام هـادى نـخـسـتـيـن كـسـى اسـت كـه جمال دل آراى حضرت مهدى (ع ) را هنگام ولادت و پس از آن بارها زيارت كرد، چرا كه يكى از افتخارات او اين است كه : سخت مورد اعتماد بيت رفيع امامت بود و در ولادت حضرت مهدى (ع ) حضور داشت . (289)
2ـ نسيم
از كنيزان تربيت يافته بيت رفيع حضرت عسكرى (ع ) است كه مى گويد:
يـك شـب پس از ولادت حضرت مهدى (ع ) بر او وارد شدم و در كنار گاهواره اش عطسه بر من دست داد، آن كودك گرانمايه فرمود:
((يرحمك الله ))
از اين موضوع سخت شادمان شدم كه فرمود:
((الا ابشرك بالعطاس ؟))
يعنى : بگويم عطسه داراى چه فوايد و پيامى است ؟
گفتم : آرى ! سرورم !))
حضرت فرمودند:
((هو امان من الموت ثلاثة ايام )) (290)
يعنى : عطسه تا سه روز، نويد بخش سلامتى و امان از مرگ كوتاه مدت است .
گروهى از ياران حضرت عسكرى
3ـ گـروهـى از يـاران حـضـرت عسكرى (ع ) از ((ابى غانم )) كه يكى از خدمتگذاران بيت رفيع ولايت بود آورده اند كه :
بـراى حـضـرت عـسـكـرى (ع ) پـسـرى به دنيا آمد كه او را محمد نام نهاد و در سومين روز ولادتش او را به گروهى از ياران خويش نشان داد و فرمود:
((هـذا صـاحـبـكـم مـن بـعـدى و خـليـفـتـى عـليكم و هو القائم الذى تمتد اليه الاعناق بالانتظار، فاذا امتلات الارض جورا و ظلما، خرج فملاها قسطا و عدلا.)) (291)
يـعـنـى : ايـن امـام شـمـا پـس از مـن جـانـشـيـن مـن در مـيـان شـمـاسـت . و او هـمـان قـائم آل محمد(ص ) است كه غيبت طولانى داشته و داراى مقام والايى است كه همگان انتظار ظهورش را مـى كـشـنـد و آنـگـاه كـه زمـيـن لبـريز از جور و ظلم و گرديد، ظهور مى كند و آن را از عدل و داد مالامال مى سازد.
گروهى از برجستگان شيعه
4ـ گـروهـى از بـرجـسـتـگـان شـيـعـه كـه شـمـارشـان بـه چـهـل نـفـر مـى رسيد به محضر حضرت عسكرى (ع ) شرفياب شدند. آن حضرت ، فرزند گـرانـمـايـه اش مـهـدى (ع ) را در آن مـجـلس بـه آنـان نـشـان داد و آنـان جمال دل آراى او را ديدند و امام عسكرى (ع ) به آنان فرمود:
((هذا امامكم من بعدى و خليفتى فيكم ...)) (292)
يعنى : اين امام و پيشواى شما پس از من و جانشين من در ميان شماست ... .
5ـ ابوالاديان
از يـاران و كـارگزاران امور بيت رفيع حضرت عسكرى (ع ) بود و از كسانى است كه حضرت مهدى (ع ) را از جمله ، در رحلت حضرت عسكرى (ع ) ديده است . (293)
احمد بن اسحاق قمى
6ـ عالم گرانقدر جناب ((احمد بن اسحاق قمى )) از بزرگانى است كه در دوران غيبت كـوتـاه مـدت و حـيـات حـضرت عسكرى (ع ) به ديدار امام مهدى (ع ) مفتخر شده است . او در داسـتـانـى از ديـدار خـويـش مـى گويد، به محضر حضرت عسكرى (ع ) وارد شدم و در اين انديشه بودم كه از جانشين آن حضرت بپرسم ، آن گرامى پيش از اينكه من چيزى بگويم فرمود:
((يـا احـمـد بـن اسـحـاق ! ان الله (تـبـارك و تـعـالى ) لم يـخـل الارض ـ مـنـذ خـلق آدم (ع ) و لا يخليها الى ان تقوم الساعة ـ من حجة لله على خلقه ، به يدفع البلاء عن اهل الارض و به ينزل الغيث و به يخرج بركات الارض .))
يعنى : احمد بن اسحاق ! خداوند از روزى كه آدم را آفريد تا دامنه قيامت ، هيچگاه زمين را از حجت خود بر بندگانش خالى نمى گذارد. به بركت اوست كه خداوند بلاها را از ساكنان زمـيـن دفـع مـى كـنـد و بـه بركت اوست كه باران فرو مى فرستد و به بركت اوست كه بركات زمين را مى روياند.
گفتم : ((سالار من ! امام و جانشين شما كيست ؟))
بـا سـؤ ال مـن حـضـرت عسكرى (ع ) به سرعت برخاست و بر اندرون خانه وارد گرديد، آنـگـاه در حـالى بـيـرون آمد كه پسرى بسان ماه شب چهارده كه گويى سه ساله بود در آغوش داشت ، رو به من كرد و فرمود: ((احمد بن اسحاق ! اگر در پيشگاه خدا و حجتهاى او داراى كرامت و احترام نبودى ، اين پسرم را به تو نشان نمى دادم .
احـمـد! ايـن فـرزنـدم ، هـمـنـام پـيـامـبـر خـدا و هـم كـنـيـه اوسـت و كـسـى اسـت كـه زمـيـن را مالامال از عدل و داد مى كند، همانگونه كه به هنگام ظهورش از ظلم و بيداد لبريز است .
احـمـد!... مـثـل او در مـيـان ايـن امـت ، مـثـل ((خضر)) و ((ذوالقرنين )) است .
بخداى سوگند! او غيبتى طولانى خواهد داشت كه در عصر غيبتش جز آنكه خداوند قلب او را به امامتش استوار سازد و به او توفيق دعا براى شتاب در ظهورش ارزانى دارد، كسى از گمراهى و هلاكت نجات نخواهد يافت .))
گـفـتـم : ((سـرورم ! آيـا عـلامـت و نـشانه اى كه قلبم اطمينان بيشترى يابد هست ؟)) كه بناگاه آن پسر سه ساله به عربى رسا آغاز به سخن كرد و فرمود:
((انا بقية الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه ، فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق !))
يعنى :
مـن بـقية الله در روى زمين هستم و انتقام گيرنده از دشمنان خدا هستم ، از اين رو احمد بن اسحاق ! پس از ديدن و يافتن امام خويش از نشانه ها و علامتهاى او مپرس
ايـنـجـا بـود كه شادمان و مسرور از محضر حضرت عسكرى (ع ) و فرزندش ، خارج شدم ، فـرداى آن روز بـار ديـگر بدانجا رفتم و به حضرت عسكرى گفتم : ((پسر پيامبر! از نـعـمت گرانى كه بر من ارزانى داشتى و مرا به ديدار مهدى (ع ) مفتخر ساختى ، مرا غرق در شكوه و شادمانى نمودى . اينك ! بفرماييد نشان و روش او از ((خضر)) و ((ذوالقرنين )) چيست ؟))
فرمود: ((غيبت طولانى است .))
گفتم : ((يعنى غيبت او بسيار به طول مى انجامد؟))
فـرمود: ((اى وربى ! حتى يرجع عن هذا الامر اكثر القائلين به ، فلا يبقى الا من اخذ الله (عزوجل ) عهده بولايتنا و كتب فى قلبه الايمان و ايده بروح منه .
يا احمد بن اسحاق ! هذا امر من امر الله و سر من سر الله و غيب من غيب الله ، فخذ ما اتيتك و كن من الشاكرين ، تكن غدا معنا فى عليين .)) (294)
آرى بـه پروردگارم سوگند! آنقدر كه بيشتر معتقدان به امامت و غيبت و ظهور او، از عقيده خـويـش بـر مـى گـردنـد و كـسـى جـز آنـان كـه خـداونـد به ولايت و امامت ما از آنان پيمان گرفته و در قلبهاى آنان ايمان را نوشته و به عنايت خويش آنان را تاءييد فرموده است ، كسى باقى نمى ماند.
احـمـد!... ايـن كـارى از كـارهاى خدا و رازى از رازهاى او و نهانى از نهانهاى خداست . آنچه بـه تـو گـفـتـه شـد فـراگير و از سپاسگزاران باش تا فرداى رستاخيز در برترين درجات بهشت ، با ما خاندان وحى و رسالت باشى .
يعقوب بن منقوش
7ـ از ديـگر كسانى كه آن گرامى را در زمان پدرش (ع ) ديد، ((يعقوب بن منقوش )) اسـت . او مـى گويد: به محضر حضرت عسكرى (ع ) شرفياب شدم و در حاليكه در حجره اى در بـخش اندرون منزل ، نشسته بود و سمت راست او اطاقى بود كه بر درگاه آن پرده اى زيبا و نظيف آويخته بود.
به آن حضرت گفتم : ((سالار من ! امام پس از شما و صاحب اين امر كيست ؟))
فرمود: ((يعقوب ! آن پرده را كنار بزن !))
پـرده را كـنـار زدم ، كـودك سـيـمـين رويى را نگريستم كه پيشانى باز و بلند، چهره اى سـپـيـد و نـورافـشـان ، ديـدگـانى جذاب و درخشنده ، دستهايى قوى و پرگوشت ، قامتى دوست داشتنى و جالب و خالى بر گونه راست داشت و انبوه موهاى زيبايش بر قسمت جلوى سـرش تـنـظـيـم شـده بود. به نظرم هشت تا ده ساله آمد، هنگامى كه پرده را كنار زدم اين كودك پرشكوه پيش آمد و روى پاى پدرش حضرت عسكرى (ع ) نشست .
امام عسكرى (ع ) فرمود: ((اين صاحب شماست .))
آگاه برخاست تا برود كه پدرش فرمود: ((پسرم ! تا هنگام مشخص ، وارد خانه شو!)) و در حاليكه من قامت دلارايش را مى نگريستم او به همان اطاقى كه از آنجا آمد، وارد شد.
سـپـس حضرت عسكرى (ع ) رو به من كرد و فرمود: ((يعقوب ! به همان اطاقى كه پسرم رفت بنگر! ببين كسى هست ؟))
من وارد اطاق شدم اما هيچ كس را در آنجا نديدم .