بازگشت

مدعيان دروغين سفارت و نمايندگي


از شـگـفـتـيهاى روزگار اين است كه شمارى از ياران حضرت هادى و حضرت عسكرى (عـليـه السـلام ) فـرجام شقاوتبار و عاقبت بسيار بدى را براى خويش برگزيدند و از راه درست و مسير حق و عدالت انحراف جستند، با اينكه هم داراى سابقه درخشانى بودند و هـم بـسـيـار بـه مـحـضر آن دو بزرگوار تشرف يافته و هم ، پيوندشان سخت و استوار بود.

روايات بسيار از آن دو امام معصوم شنيده بودند تا جايى كه يكى از آنان با گردآورى و دسته بندى آن روايات ، تاءليف نموده بود.

انگيزه ها و اسباب انحراف

بـا تـعمق شايسته و بايسته در موضوع ، براى انحراف آنان از راه درست و عادلانه ، جز انگيزه هاى ذيل را نمى توان يافت :

1ـ حرص و آز در تاءمين منافع نامشروع شخصى .

2ـ طـمـع بـه امـوال و امكاناتى كه انبوه دوستداران امام عصر (عليه السلام ) به آنها داده بودند تا بوسيله آنان به آن حضرت برسد.

3ـ جـاه طـلبـى و دوسـتـى رياست و عشق به شهرت و قدرت ، تا از وراى آنها به جامعه ، فرماندهى و رياست كنند.

4ـ و ديگر آفت هستى سوز، پيروى از هواى نفس كه انسان را از حق و فضيلت باز مى دارد.

آرى ! براى نگون بختى و انحراف آنان دليل ديـگـرى جـز آنـچه آمد نمى شناسيم . سرانجام كارشان به جايى رسيد كه نفرين و لعنت حضرت مهدى (عليه السلام ) شامل آنان گرديد. آن نفرين و لعنتى كه بندبند وجود انسان از آن مى لرزد و قلبها تكان مى خورد.

رفع فتنه مدعيان دروغين

روشـن اسـت كـه ايـن مـدعـيـان دروغـيـن در مـيـان شيعيان ، مشكلات عقيدتى بسيارى ايجاد كـردنـد، علاوه بر آن ، افكار و انديشه هاى نايبان حقيقى حضرت مهدى (عليه السلام ) را نيز فتنه خود و ريشه كن ساختن آن مشغول داشتند، زيرا عنصرى كه دچار انحراف عقيدتى اسـت هـنـگامى كه به دروغ ادعاى سفارت و يا وكالت از امام (عليه السلام ) را نيز داشته باشد، راه و رسم و خط مستقيم امام (عليه السلام ) را تيره و تار مى سازد و با مخالفت و رقـابـت كـيـنـه تـوزانـه و جاه طلبانه خويش ، ميدان را براى تلاشهاى اصلاحى سازنده سفيران حقيقى آن حضرت ، تنگ مى كند.

اين مشكلى بود كه نه سكوت در برابر آن صحيح بنظر مى رسيد و نه اقدام نكردن به حـل آن مـشـكـل و جـبـران ضايعات اين آفت گمراهگر؛ بناگزير بايد با كنار زدن پرده از روى واقعيتها، حقيقت را آشكار و مدعيان دروغين را رسوا ساخت .

اينك توضيح بحث : 1ـ حسن شريعى

ايـن مـرد از يـاران دو پـيـشواى گرانقدر حضرت هادى و عسكرى (عليه السلام ) بود و پـس از حـضـرت عـسـكـرى و غـيـبـت امـام عـصـر (عـليـه السـلام ) بـه دروغ و بـاطـل ، ادعـا نمود كه گويى سفير ويژه آن حضرت است ، با اينكه شايستگى اين مقام را نداشت .

او بـه خدا دروغ بست و به امامان معصوم (عليه السلام ) نسبتهايى داد كه زيبنده مقام آنان نـبـود و از آنـهـا بـيزارند و سرانجام كفر و حق ستيزى او به جايى رسيد كه توقيعى از جـانـب حـضـرت مهدى (عليه السلام ) بوسيله نايب سوم در لعنت و نفرين به او و بيزارى جـسـتـن او او و رفـتـار و گفتارش صادر گرديد، از اين رو شيعيان نيز او را لعنت كردند و تنفر خود را از او اعلان نمودند.

2ـ محمدبن بن نصير نميرى :

ايـن مردك ، از ياران امام عسكرى (عليه السلام ) بود كه پس از رحلت آن بزرگوار و غـيـبـت فرزندش به دروغ مدعى گشت كه سفير حضرت مهدى (عليه السلام ) و نايب خاص اوست ، اما خدا به كيفر دروغ سازى و حق ستيزى و سخنان كفر آميزش ، او را رسوا ساخت و دومين نايب ويژه امام عصر او را لعنت كرد و از او بيزارى جست .

اين عنصر منحرف ، نسبت خدايى و ربوبيت به حضرت هادى و عسكرى (عليه السلام ) داد و بـا وقـاحـت ادعـا كـرد كـه پـيـامـبـر و فرستاده شده از سوى امام هادى (عليه السلام ) است .(276)

عـلاوه بـر انـكـار مـبـداء، بـا عـقيده به تناسخ ، معاد را نيز انكار كرد(277) و به مباح بـودن نـكـاح بـا مـحـارم چـون : خـواهـر، مـادر و عـمـه ... و بـه هـمـجـنـس بـازى ، ايـن عـمـل شـنـيـع و ضـد انـسـانـى ، فـتـوا داد و گـفـت : ((ايـن كـار بـراى فاعل لذت بخش ‍ است و براى مفعول ، تواضع و فروتنى مى آورد.))

يكبار او را در حالى ديدند كه غلامش بر او سوار است ، هنگامى كه بر اين گناه رشت او را سـرزنـش كـردنـد گـفت : ((اين كار براى او لذت آور و براى من تواضع و ترك تكبر و خود پسندى است .))(278)

3ـ احمد بن هلال عبرتايى :

او اهـل روستاى بزرگى از منطقه ((نهروان )) بود كه ميان واسط و بغداد قرار داشت گـفـتـه شـده كـه از يـاران حـضـرت هـادى يـا عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) بـود و بـه هـر حال به غلو مشهور است و مورد لعن و نفرين ابدى .

نـخـسـت از افـراد مـورد اطمينان حضرت عسكرى (عليه السلام ) و از اصحاب خاص و روايت كـنـنـده از امامان معصوم (عليه السلام ) بود. 54 مرتبه به زيارت خانه خدا رفت كه 20 بـار بـا پـاى پياده بود. اما دريغا كه دچار انحراف و ارتجاع سختى شد، به گونه اى كـه حـضرت عسكرى (عليه السلام ) او را بسيار نكوهش كرد و در موردش فرمود: ((از اين صوفى رياكار و بازيگر، پروا كنيد.))

بـرخـى نـيز اين جمله را در نكوهش او، از جانب حضرت مهدى (عليه السلام ) دانسته اند كه در هر حال نشانگر پليدى و گمراهى اين مرد است .

او تـا زمـان نيابت جناب محمد بن عثمان زيست و با سماحت بسيار، سفارت آن جناب را انكار كـرد كـه توقيع مباركى از جانب حضرت مهدى (عليه السلام ) در مورد لعن و نفرين بر او لزوم اظهار بيزارى از كارهايش ، شرف صدور يافت .

از آن پـس ، دشـمـنـى و عـداوت خـويـش را بـا امـامـان نـور (عليه السلام ) آشكار ساخت كه شيعيان او را لعنت كردند و از او بيزارى جستند.

پس از مرگ او، نامه ديگرى از جانب امام عصر (عليه السلام ) آمد كه بار ديگر او را مورد لعـن و نـفـريـن قـرار داد و بـيـزارى جـسـتـن از او را خـاطـر نـشـان نـمـود، دليـل آن هـم ايـن بـود كـه بـرخـى از شيعيان توقيع نخست را در مورد او انكار كردند و از ((قاسم بن علاء)) كه از وكلاى حضرت مهدى (عليه السلام ) بود تقاضا كردند كه از آن حضرت در اين مورد سؤ ال كند تا در مورد انحراف او اطمينان پيدا كنند.

در مورد سؤ ال آنان پاسخى رسيد كه فرمود:

((...قـال كـان امـرنـا نـفـذ اليـك فـى المـتـصـنـع ابـن هـلال ـ لا رحـمـه الله ـ بـمـا قـد عـلمـت و لم يـزل ـ لا غـفـر الله له ذنبه و لا اقاله عثرته ـ يـداخـل فـى امـرنـا بـلا اذن مـنا و لا رضى يستبد براءيه ... لايمضى من امرنا اياه الا بما يهواه ويريده . اراده الله بذلك فى نار جهنم .

فـصـبـرنا عليه ، حتى بترالله ـ بدعوتناـ عمره وكنا قد عرفنا خبره قوما من موالينا فى ايامه ـ لا رحمه الله ـ و امرناهم بالقاء ذلك الى الخاص من موالينا و نحن نبرا الى الله من ابن هلال ـ لا رحمه الله ـ و ممن لابيراء منه .

و اعـلم الاسـحـاقـى ـ سـلمـه الله ـ و اهـل بـيـتـه بـمـا اعـلمـنـاك مـن حـال هـذا الفـاجـر وجـمـيـع مـن كـان سـالك ويـسـالك عـنـه مـن اهـل بـلده والخـارجـيـن و من كان يستحق ان يطلع على ذلك ، فانه لا عذر لاحد من موالينا فى التـشـكـيـك فـيـما روى عنا ثقاتنا، قد عرفوا باننا نفاوضهم بسرنا و نحمله اياه اليم و عرفنا مايكون من ذلك ان شاء الله تعالى .)) (279)

يـعـنى : درباره ((ابن هلال )) اين ظاهر ساز ـ كه رحمت خدا بر او مباد! ـ دستور ما به تو رسيد و از آن گاه شدى . او كه خداـ گناهش را نبخشايد و او را از آمرزش خود محروم سازد ـ همچنان در كار ما بدون اجازه و رضايتى از جانب ما دخالت مى كند.

استبداد راءى ، پيشه ساخته و از كار ما تنها آنچه را دلخواه اوست مى پذيرد، خدا بخاطر اين شيوه زشت و گمراهانه اش او را به آتش جهنم بكشاند.

مـا در مـورد او شـكـيـبـايـى ورزيـديم تا خدا به نفرين ما، رشته عمر او را بريد، در زمان حـيـاتـش ـ كـه خـداى او را از رحـمت خود دور سازد! ـ ما گروهى از دوستانمان را از انحراف عـقـيـدتى و عملكرد ظالمانه او آگاه ساختيم و به آنان خاطر نشان كرديم كه به دوستان خاص ما اين موضوع را برسانند.

و اكنون ما، هم از او بيزارى مى جوييم و هم از كسانى كه از او ابراز تنفر نكنند

آنـچـه در مـورد ايـن عـنصر فاجر و گناهكار به تو اعلام كرديم به احمد بن اسحاق ـ كه خـداى او را سلامت دارد! ـ و به همه كسانى كه از شهر او يا ديگر شهرها، از وضعيت وى ، از تو سؤ ال نمودند يا مى نمايند و نيز به هر آن كس كه در خور آن است كه در اين مورد آگـاهـى يـابـد بـه هـمه اينها اعلان كن ، چرا كه هيچ يك از دوستان ما عذرى ندارند كه در آنچه افراد مورد اعتماد و اطمينان ما از جانب ما روايت مى كنند، ترديد روا دارند.

آنـان مـى دانـنـد كه اسرار خود را با افراد مورد اعتماد خويش در ميان مى گذاريم و آنها را به آنان انتقال مى دهيم و آنچه در اين مورد است اگر خدا بخواهد، شناخته اند.

4ـ محمد بن على بن بلال :

اين مرد نيز در آغاز كارش مورد اعتماد حضرت عسكرى (ع ) بود(280) اما پس از آن از صـراط مـسـتـقـيـم انـحـراف جـسـت و بـه دروغ مـدعـى گرديد كه از جانب حضرت مهدى (ع ) وكـيـل اسـت و نـيـابت خاص دومين سفير آن حضرت ، جناب محمد بن عثمان را انكار نمود. و از پى آن ، اموالى را كه نزد او انباشته شده بود تا به حضرت مهدى (ع ) برساند در آنها خيانت ورزيد.(281)

مـحـمد بن عثمان ، راه ديدار او با امام عصر(ع ) را هموار كرد و آن گرانمايه به او دستور داد كـه اموال را به دومين نايب او، محمد بن عثمان بدهد. با اين وصف او همچنان به انحراف و كـيـنـه تـوزى خـود ادامـه داد و فـرجـام كـارش بـه جايى رسيد كه توقيعى از جانب امام عـصـر(ع ) رسـيـد و در آن ضـمن گروهى دروغ پرداز همچون ((شلمغانى )) و ((حلاج )) مورد لعن و نفرين قرار گرفت و به بيزارى جستن از آنان تاءكيد شد.(282)

6ـ شلمغانى :

او بـه ((ابـن عـزاقـر)) مـعـروف بـود و چون از ((واسط)) عراق برخاسته بود به زادگاهش منسوب شده و او را ((ابوجعفر محمد بن على شلمغانى )) مى گفتند.

از مـحـدثـان بـود و كـتـابـهـاى بـسـيـارى داشـت و در آنـهـا، انبوه رواياتى را كه از امامان اهل بيت (ع ) دريافت داشته بود، همه را گرد آورى و دسته بندى نموده بود.

هـنـگـامـى كـه راه انـحراف و ارتجاع را در پيش گرفت و از نظر انديشه ، عقيده و عملكرد تـغيير يافت با روايات ، شروع به بازيگرى كرد. هرچه مى خواست بر آنها مى افزود و هر چه دلخواه او بود، كم مى كرد.

در اوج فتنه گرى و فريبكارى او، توقيعى از جانب حضرت مهدى (ع ) در لعن و نكوهش و بـيـزارى جـستن از كفر و الحاد و كارهاى زشت او صادر شد و به شيخ حسين بن روح رسيد كه اينگونه است :

((... عـرف ـ اطـال الله بـقـاءك و عـرفـك الخير كله وختم به عملك ـ من تثق بدينه و تـسـكـن الى نـيـتـه ، مـن اخـوانـنـا ـ آدام الله سـعـادتـهـم ـ بـاءن مـحـمـد بن على ، المعروف بالشلمغانى ـ عجل الله له النقمة و لا امهله ـ قد ارتد عن الاسلام و فارقه و الحد فى دين الله و ادعـى مـا كـفـر مـعـه بـالخـالق ـ جـل و تـعـالى ـ و افـتـرى كـذبـا وزورا و قـال بـهـتـانـا و اثـمـا عظيما، كذب العادلون بالله و ضلوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.

و انـا بـرئنـا الى الله تـعـالى و الى رسـول و آله ـ صـلوات الله و سـلامـه و رحـمـته و بركاته عليهم ـ منه ولعناه عليه لعائن الله تترى ، فى الظاهر منا و الباطن و السر و العـلن و فـى كـل وقـت و عـلى كـل حـال و عـلى مـن شـايـعـه و بـايـعـه و بـلغـه هـذا القول منا فاقام على توليه بعده .

و اعـلمـهـم ـ تـولاك الله ـ انـنـا فـى التـوقـى و المـحـاذرة مـنـه ، عـلى مـثـل مـا كـنـا عـليـه مـمـن تقدمه من نظرائه من الشريعى و النميرى و الهلالى و البلالى و غيرهم .

و عادة الله ـ جل ثناؤ ه ـ مع ذلك قبله و بعده ـ عندنا جميلة و به نثق و اياه نستعين و هو حسبنا فى امورنا و نعم الوكيل .)) (283)

بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر