بازگشت

جعفر و انحراف از خط اهل بيت


برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني





--------------------------------------------------------------------------------





جـعـفـر از فـرزنـدان حـضـرت هـادى (ع ) بـود كـه بـدبـختانه از راه و رسم پدران گـرانـقـدرش انـحـراف جـسـت و راه هواپرستى و گناه را پيش گرفت . انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است ، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند ((نوح )) آن پيام آور بزرگ توحيد و تقوا كه خدا در مورد او خطاب به پدرش مى فرمايد:

((يا نوح ! انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح ...))(253)

يعنى : اى نوح ! او از خاندان تو نيست ، او عملى است ناشايسته .

و نـيـز انـحـراف و گـمراهى او از خط افتخار آفرين قرآن و عترت به سبب كوتاهى پدر بزرگوارش حضرت هادى (ع ) در تربيت او نيست ، همانگونه كه نبايد او را ساخته محيط نـامـنـاسـب خـانـوادگـى و فـامـيـلى بـه حـسـاب آورد، بـلكـه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان ، هميشينان و گناه ورزانى بود كه او را از خط عدالت و تـقـوا مـنـحـرف سـاخـت و روشـن اسـت كـه عـامـل رفـاقـت ، دوسـتـى و هـمـيـشـنـيـن از عوامل مؤ ثر در پى ريزى و سازندگى يا تخريب و انحرف انسان است .

چگونگى انحراف او

در ايـنـكـه جـعـفـر بر اثر دوستى و همنشينى با گمراهان از راه و رسم افتخار آفرين پـدران گـرانقدرش انحراف جست ، ترديدى نيست اما چگونگى ارتباط او با دستگاه ستم ، دوسـتـان و هـمنشينان آلوده و منحرف كه به او اين مارك ننگ و عار را زدند و به اين فاجعه تـاءسـف بـارش كـشـيـدنـد و از خـط اهـل بـيت (ع ) منحرفش ساختند، اينها به خوبى براى نگارنده روشن نيست .

از شـگـفـتـيـهاى روزگار اين است كه كارش به جايى رسيد كه حضرت عسكرى (ع ) او را بـرادر، يـار، يـاور و مـحرم اسرار خويش نمى انگاشت و با اينكه فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى (ع ) را به شيعيان مورد اعتماد، نشان مى داد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مى نمود، جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشكوه آگاه نساخت و گويى او هرگز نمى دانست كه برادرش حضرت عسكرى (ع ) داراى فرزند گرانمايه اى بنام مهدى (ع ) است .

نمى دانم ! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشه هاى جاه طلبانه اى كه در سر مى پروراند خود را به نادانى مى زد و چنين وانمود مى كرد كه حضرت عسكرى (ع ) فرزندى ندارد و اين ((جعفر)) است كه هم وارث اوست و هم جانشين معنوى و امام پس از آن حضرت .

يـازدهـمـيـن امـام ، 15 روز پـيش از شهادت جانسوزش ، نامه هاى متعددى براى دوستداران و شـيـعـيـان خويش در مدائن نوشت و به كارگزار بيت خويش ، ((ابوالاديان )) داد و به او فرمود:

((امـض بـهـا الى المـدائن ، فـانـك سـتـغـيـب خـمـسـة عـشـر يـومـا و تـدخـل الى ((سـر مـن راى )) يـوم الخـامـس عشر و تسمع الواعية فى دارى و تجدنى على المغتسل .))

فقلت : ((يا سيدى ! فاذا كان ذلك فمن ؟))

قال : ((من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى .))

فقلت :((زدنى ؟))

قال :((من يصلى على فهو القائم بعدى .))

قلت : ((زدنى .))

قال : ((من اخبر بما فى الهميان فهو القائم بعدى .))









يـعـنـى : ايـن نـامـه را بـردار و بـسـوى مـدائن حـركت كن ! بدانكه كه سفرت 15 روز به طـول مـى انجامد و پانزدهمين روز كه وارد سامرا مى گردى ، صداى شيون از خانه ام طنين افكن خواهد بود و پيكرم را در مغسل براى غسل دادن خواهى ديد.

ابوالاديان با اندوهى عميق گفت : ((سالار من ! اگر چنين رخداد غمبارى در پيش است پس امام راستين پس از شما كيست ؟ بار ديگر آن را معرفى كنيد.))

فـرمـود: ((تـو كـار خـود را انـجام بده ! هر كس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعى من است .))

گفتم : سرورم ! نشانه هاى بيشترى از دوازدهمين امام نور بيان كنيد.))

فرمود: ((نشانه ديگر اين است كه هر كس بر پيكر من نماز خواند او امام بر حق است .))

بـاز هـم نشانه بيشترى خواستم كه فرمود: ((هر كس ((هميان )) يا بسته خاصى را كه از جـايى خواهد رسيد طلبيد، او جانشين من است .)) و ديگر شكوه و هيبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جريان ((هميان )) پرس و جو كنم .

مـن نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم . پس از ورود نامه ها را به شـخـصـيـتـهـاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى سامرا بازگشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرى (ع ) پيش ‍ بينى كرده بود وارد شهر تاريخى سامرا شـدم و ديـدم دريـغـا كـه صـداى شـيـون از بـيـت رفـيع امامت طنين انداز است و پيكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرى (ع ) براى غسل آماده است .

جـمـعيت موج مى زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهى ، از جمله دوستدراان خاندان وحى و رسـالت بـهـت زده بـرگرد او حلقه زده اند، برخى شهادت يازدهمين امام نور را به جعفر تسليت مى گويند و برخى خلافت و امامت را تبريك و تهنيت .

نخستين نشان از نشانه هاى سه گانه

بـه خـود گـفـتـم : ((اگـر بـراستى اين جناب ، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديـگـر بـايد مقام امامت و ولايت را بدرود گفت )) چرا كه من او را به خوبى مى شناختم كه مـشـروبات حرام مى نوشد و در كاخ خليفه بيدادگر ((عباسى )) با همپالكى هايش قمار مـى كـند و طنبور مى نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسيارى ، هم شهادت حضرت عسكرى (ع ) را تسليت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبريك ؛ اما با همه وجود در انديشه سخنان امام عسكرى (ع ) و نشانه هايى بودم كه براى امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.

جعفر، پاسخ تسليت و تبريك مرا گفت ، اما نه چيزى خواست و نه از مطلبى پرسيد.

درسـت در همين هنگام ((عقيد)) آمد و به جعفر گفت : ((سرورم ! پيكر مطهر حضرت عسكرى را كفن كرده ايم و آماده است كه نماز بگذاريد.))

جعفر در حالى كه عناصرى از جاسوسان دستگاه خلافت ، پيشاپيش او و گروهى از شعيان نـيـز با نگرانى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پيكر حضرت عسكرى وارد صـحـن خانه شد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامى كه تصميم گرفت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه ، با نقاب بر چهره و با موهايى پرپشت و زيبا و بادندانهايى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشينى رديف شده بودند، از درون خانه تجلى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذير، رداى ((جعفر)) را گرفت و به شدت او را عقب راند و فرمود:

((تاءخر يا عم ! فانا احق بالصلاة على ابى .))(254)

يـعـنـى : عـمـو! عـقب برو! من بايد بر پيكر پاك پدر نماز گذارم نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم ، از همه زيبنده ترم .

((جـعـفـر)) در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشينى كرد و آن كودك شكوهمند پـيـش آمـد و بـر بـدن پـاك حضرت عسكرى (ع ) نماز خواند و پيكر مطهر او در كنار مرقد منور پدرش امام هادى (ع ) به خاك سپرده شد.

نشانه دوم

...آنگاه آن كودك گرانمايه به من نگريست و فرمود: ((ابوالاديان ! پاسخ نامه ها را بياور!))

بى درنگ همه را به او تقديم داشتم و با خود گفتم : ((خداى را سپاس كه تا اين لحظه دو نـشـان از نـشانه هايى را كه حضرت عسكرى (ع ) براى امام راستين پس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه ديدم اينك بايد در انتظار سومين نشانه باشم .))

نشانه سوم

از صـحـن خـانه حضرت عسكرى (ع ) بيرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نيز از بيت رفيع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه ((حاجز و شاء)) به او گفت : ((جناب ! اين كـودك چـه كـسـى بـود؟)) گـويى در اين انديشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجت را براى او تمام كند.

اما جعفر پاسخ داد: ((بخداى سوگند! تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم .))

در آنـجـا نـشـسـتـه بـوديـم كه كاروانى از شهر ((قم )) رسيد و از حضرت عسكرى (ع ) پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.

پرسيدند: ((اينك امام پس از آن حضرت كيست ؟))

گروهى : جعفر را نشان دادند.

كـاروانـيان هوشمند پيش آمدند و ضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسكرى (ع ) و تـبـريـك امـامـت و ولايـت جـعفر گفتند: ((عالى جناب ! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش مـوال و نـامـه هـايـى آورده ايـم ، تـقـاضـاى مـا ايـن اسـت كـه مـقـدار پـولهـا و نـام ارسال كنندگان نامه ها را بيان فرماييد))

جعفر برآشفت و بپاخاست و دامن لباس خويش را تكان داد و گفت ((شما مى خواهيد ما از غيب خبر دهيم ؟ و بر آنان پرخاش كرد.

درسـت در ايـن بـحـران بـود كـه يـكـى از خدمتگزاران حضرت مهدى (ع ) از بيت رفيع امامت بـيرون آمد و خطاب به كاروانيان هم نام يك يك نويسندگان نامه ها را برشمرد و هم به آنـان پـاسـخ داد كـه : ((در هميان ، يك هزار دينار است و ده دينار آن نيز سكه هاى تقلبى است .))

كـاروانـيـان انـديشمند و با درايت ، شادمان شدند و گفتند: ((همان وجود گرانمايه اى كه تـو را بـسـوى مـا فـرسـتـاده اسـت ، او امام راستين و جانشين حضرت عسكرى (ع ) است و نه ديـگـرى )) و هـمـه امـوال را به همراه نامه ها، تقديم داشتند و من نيز سومين نشانى را كه سالارم حضرت عسكرى (ع ) داده بود به چشم خويش ديدم .

نكاتى در مورد اين روايت

1 ـ نـخـسـتين نكته اين است كه : ((جعفر كذاب )) طبق اين روايت ، در حالى خود را نامزد مـقـام پـرشكوه امامت و خلافت مى نمود كه نه تنها فاقد تمامى ويژگيهاى آن بود، بلكه خـود به گناه و فسق و فجور و رسواييهاى خويش نيز آگاه بود و اين نشانگر اين مطلب است كه او نه ذره اى از خدا پروا داشت و نه به دين اهميت مى داد، چرا كه اگر جز اين بود مـى بـايـست خود را از آن مقام كنار مى كشيد و به صراحت مى گفت كه او فاقد ويژگيها و خـصـايـص اين مقام پرشكوه الهى و معنوى است و جاسوسان و ساده انديشانى كه او را امام پـنـداشـته و به او تبريك مى گفتند، همه را با بيان حقيقت ، از دجالگرى باز مى داشت . اما دريغا كه نه تنها حقيقت را نگفت ، بلكه همه تبريكها را نيز جدى گرفت و پاسخ جدى داد و گويى كه خويشتن را شايسته مقام پرفراز امامت مى پنداشت .

2 ـ اين اصل در ميان شيعه مشهور است كه بر پيكر مطهر امام معصوم ، تنها امام و جانشين او نـمـاز مـى گـذارد چـرا كـه نـماز ميت ، در حقيقت دعاى نمازگزار بر ميت است ، از اين رو، چه كسى جز امام زيبنده است آن را اقامه كند؟ به همين جهت هست كه هنگامى كه جعفر پيش رفت تا بـر پـيكر مطهر حضرت عسكرى (عليه السلام ) نماز گذارد، خدا اراده فرمود تا پرده را از بـرابـر ديدگان انبوه مردمى كه در بيت رفيع امامت گرد آمده بودند، كنار بزند و امام راسـتين پس از حضرت عسكرى (عليه السلام ) را به مردم معرفى نمايد تا بدينوسيله ، هم عنصر دروغگويى را رانده باشد و هم به جامعه اسلامى اتمام حجت نموده باشد.

بر اين اساس بود كه در حساسترين لحظات ، حضرت مهدى (عليه السلام ) تجلى كرد.

رداى جـعـفـر را گـرفـت و او را كـه آمـاده شـروع نـماز بود با سخنانى كوتاه كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، هم او را عقب راند و هم خويشتن را معرفى كرد.

آن خورشيد جهان افروز فرمود:

((تاءخر يا عم !))

به او فرمود: عقب برو و بدينوسيله اجازه نداد كه او نماز بخواند.

و فرمود: ((يا عم )) ((عمو)) و بدينوسيله به همگان اعلان فرمود كه جعفر عموى اوست . بنابراين ، آن كودك پرشكوه ، برادرزاده جعفر و فرزند حضرت عسكرى است .

و فـرمود: ((من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم زيبنده ترم .)) بدينوسيله هم نسب خـويـش را اعـلان كـرد و هـم امـامـت خـود را اثبات ، چرا كه بر پيكر امام به حق ، نماز نمى گذارد. و نيز روشن ساخت كه او ولى ميت است و وارث او و بس .

بـديـنسان روشنگرى فرمود كه جعفر، نه امام است و نه وارث امام عسكرى (عليه السلام ) زيـرا امـام راسـتـيـن پـس از حـضرت عسكرى تنها حضرت مهدى (عليه السلام ) است و جعفر اسـاسـا در ايـن مـوضـوع بـهره اى نداشت و جاه طلبى فريبكار بود كه آلت دست دستگاه بيداد پيشه و فريبكار خلافت قرار گرفته بود.(255)

آرى ! خـواننده عزيز! با دقت در داستان خواهيد ديد كه جعفر از صحنه عقب نشينى مى كند و در برابر آن كودك پرشكوه نمى تواند كمترين مقاومتى از خود نشان دهد.

راستى توانايى و قدرت او كجا رفته است ؟

و چـگـونه امكان بحث و جدل از او سلب گرديده است ، تا جايى كه يك كلمه هم چون و چرا نمى كند؟

راسـتـى چـگـونـه يك عنصر مدعى امامت و ولايت در حالى كه انبوه جاسوسان و ساده لوح و نيز گروهى از اشرار، پشت سر او صف كشيده اند، از آن كودك با عظمت مى ترسد؟

آرى ! اين نمونه اى از هيبت و شكوه و اقتدار امام راستين است كه در وجود گرانمايه حضرت مـهـدى (عليه السلام ) متجلى است و عناصرى چون جعفر و نمونه هايى از اين قماش مدعيان دروغين و جاه طلب ، بطور كلى از اين ابهت و عظمت و ويژگيها، بى بهره اند.

راستى چرا جعفر خود را مى بازد؟ رنگش زرد مى شود؟

چرا چهره اش سخت تغيير مى نمايد؟ چرا آن همه شرمندگى و خفت و شكست و رسوايى را در برابر انبوه ناظران تحمل مى كند؟

بـراى چـه بـطـور عـمـلى خـودش را تـكـذيـب مى كند؟ و ادعاى دروغين امامت خويش را، با عقب نـشـيـنـى از برابر آن كودك پرشكوه و نداى ملكوتى او كه فرمود: ((عمو! عقب برو!)) پس مى گيرد و سند دروغ پردازى خويش را براى عصرها و نسلها، امضا مى كند؟

راسـتـى كـه شـگـفـتـا! حـق و حـقـيـقـت چـگـونـه آشـكـار مـى گـردد و بـه بـاطـل بـنـگـر كـه چـگـونـه طـرد مـى گـردد و چـگـونـه راه زوال و نيستى را در پيش مى گيرد؟

اما دريغا!

يـكى از دوستداران و شيعيان اهل بيت (عليهم السلام ) با ژرف انديشى خاصى در همان بـحـران درهـم شـكستن نقشه دجالگرانه جعفر و دستگاه فريبكار خلافت ، از او مى پرسد كه : ((عالى جناب ! اين كودك كه بود؟))

بـدان اميد كه وجدان مرده جعفر را برانگيزد و او را در برابر حق ، تسليم نمايد تا بدان اعتراف كند، اما دريغا كه آن مرد جاه طلب و پليد، به خداى بزرگ سوگند ياد مى كند كه : نه او را ديده است و نه او را مى شناسد.

ايـنـجـاسـت كـه بـايد او را مخاطب ساخت و گفت : ((هان اى جعفر! اگر در سخن و سوگندت راستگو باشى ، كارت عجيبت و سخت تاءسفبار است .

آخر اين كودك شكوهمند را احمد بن اسحاق قمى كه در شهر قم زندگى مى كند مى شناسد و حضرت عسكرى ولادت وى را (( به او مژده مى دهد، اما تو او را نمى شناسى ؟

انـبـوهى از شيعيان خاندان وحى و رسالت در زمان پدرش حضرت عسكرى (عليه السلام ) به ديدار او مفتخر مى گردند، اما تو او را نديده اى ؟

راستى كه واى بر تو!

اگـر او را نـمـى شناسى و از اين حقيقت بى خبر هستى ، اين فاجعه اى بزرگ است و اگر آگاهى و دانسته به منظور اهداف شيطانى دروغ مى گويى و سوگند دروغ ياد مى كنى ، ديگر فاجعه سهمگين تر خواهد بود.))

اى كاش

كـاش جـعفر به همين كار رسوا و شرم آورش بسنده كرده بود، كاش در همين جا از ادعاى امـامـت دروغـيـن خـويـش ‍ دست بر مى داشت و كاش مردمى كه ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خواندن بر حضرت عسكرى (عليه السلام ) مفتضحانه عقب نشينى كرد به نداى خرد و وجدان خويش گوش مى سپردند و حق را از باطل باز مى شناختند، اما دريغا كه مردم در پى آرزوها و هدفهاى پست خويشند و دلها و قلبها بيمار و آفت زده .

كـاش ! هـنـگـامـى كه كاروان مردم قم به سامرا رسيد و با سوگ شهادت جانسوز حضرت عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) روبـرو شـد و از جـانشين راستين و امام پس از او جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمى دادند و كاش او نيز ادعاى دروغين خويش را تكرار نمى كرد تا شرمسارى و رسوايى ديگرى ببار آورد.

امـا كـاروانـيـان هـوشـمـنـد و ژرفنگر كه به نشانه هاى امام راستين و مقام والاى امامت شيعه آگاهى داشتند از جعفر خواستند تا براى رفع هر گونه ترديد و نشانگرى صداقتش در جـانـشـيـنى حضرت عسكرى (عليه السلام ) از اموال و نامه هايى كه همراه كاروان است خبر دهـد و آن نگون بخت كه سخت وامانده بود ژست كسى را گرفت كه از هر اتهام و افترايى پـاك و پـاكـيـزه است و در حالى كه دامان لباس خويش را مى تكاند گفت : ((از ما انتظار داريد كه علم غيب بدانيم ؟))

((تريدون منا اءن نعلم الغيب ؟))

و اى كـاش مـى دانـسـت كـه فرق علم غيبت و علم امام معصوم كه آموختن و فرا گفتن از منشاء و منبع سرچشمه علم است ، چيست ؟

و اى كـاش ! هـزاران روايتى را به ياد مى آورد كه از نياى گرانقدرش پيامبر صلى الله عـليـه و آله و پدران پاكش امامان نور (عليه السلام ) در مورد آينده جهان و انسان و ديگر رخدادهاى عظيم رسيده بود.

اى كـاش ! سـخـن امـيـرمـؤ مـنان (عليه السلام ) را مى شناخت كه به هنگام گزارش از آينده بـصره به آنچه از ((صاحب رنج )) و تركها بر آن شهر خواهد رفت اشاره فرمود و در پاسخ يكى از يارانش كه گفت : ((اى امير مؤ منان ! به شما علم غيب ارزانى شده است ؟))

ايـنگونه اين مهم را توضيح داد كه : ((دوست من ! آنچه من گفتم علم غيب نيست ، بلكه فرا گـفـتـن از سـرچـشـمـه علم است ، چرا كه علم غيب ، علم به برپايى هنگامه رستاخيز است و آگاهى از چيزهايى است كه خدا در قرآن بر شمرده است :

((إِنّ اللّهَ عِندَهُ عِلْمُ الساعَةِ وَ يُنزِّلُ الْغَيْث وَ يَعْلَمُ مَا فى الأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مّا ذَا تَكسِب غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْس بِأَى أَرْضٍ تَمُوت إِنّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ .)) (256)

يعنى : براستى كه آگاهى به هنگامه برپايى رستاخيز نزد خداست و او باران را فرود مـى آورد و مـى دانـد در رحـمها چيست و كسى نمى داند فردا چه چيزى فراهم مى آورد و نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد. براستى كه خدا دانا و آگاه است .

با اين بيان ، خداوند از آنچه در رحمها قرار گيرد، آگاه است مى داند كه پسر خواهد بود يا دختر، زشت يا زيبا، راه نيكبختى را در پيش خواهد گرفت يا نگونبختى ، چه كسى هيزم آتش دوزخ خواهد بود و چه كسى همنشين پيامبران در بهشت پر طراوت زيبا.

اين علم غيبت است ، علمى كه جز خدا كسى از آنها آگاه نيست ، اما جز اينها دانشى است كه خدا به پيامبر برگزيده اش تعليم فرمود و او نيز به من و در حق من دعا كرد كه سينه ام آن را درك و دريافت دارد و قلب و جانم كانون اين اسرار و رازها گردد.))(257)

در نقش جاسوسى حقير

اما جعفر نگون بخت بر گمراهى و حق ستيزى خويش همچنان اصرار داشت ...به همين جهت شـكست خورده و رسوا به رژيم سياهكار ((عباسى )) و رهبر آن ((معتمد)) پناه برد. به كـسـى كـه ديـروز بـا سم خيانت برادرش ‍ حضرت عسكرى (عليه السلام ) را به شهادت رسانيده بود.

رفت تا در نقش جاسوس حقير و بى مقدارى بر ضد خاندان وحى و رسالت خبرچينى كند و بـه خـليـفه بيدادگر خبر دهد كه چه نشسته است ، دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى (عليه السلام ) نه تنها دور از چشم او به دنيا آمده كه اكنون به سوى نوجوانى گام مى سپارد و شـكـوه ، عظمت و ابهت او، دلهاى گمراهان را مى لرزاند و او زنده و پرنشاط هدايت معنوى شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از حضرت عسكرى (عليه السـلام ) بـه سـرعـت بـه كـف گـرفـتـه و بـا تـجـلى خـويـش ، خـفـاشانى بسان جعفر و ((معتمد)) را به خفت و رسوايى محكوم ساخته است .

بازداشت مادر گرامى او

((جـعـفـر جـريـان تـجـلى امـام مهدى عليه السّلام در نماز بر پدر و دريافت نامه ها و امـوال شـيـعـيـان قـم ، را بـه رژيـم عـبـاسى گزارش كرد و بى درنگ خود خليفه غاصب ، دستور بازداشت سالار بانوان ، ((نرجس )) همسر حضرت عسكرى عليه السّلام را صادر كرد و از او فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السّلام را مطالبه نمود.

امـا او بـا درايـت وصـف نـاپـذير خويش از راه تقيه ، جريان را نپذيرفت . اما دستگاه از او دسـت بـرنـداشت و آن بانوى گرانمايه را به زندان ((قاضى )) سامرا و تحت نظر او فـرسـتـاد تـا ضـمـن مـراقـبـت شـديـد از او، جـريـان را دنبال كند، اما خداوند، پس از مدتى كوتاه راه نجات او را فراهم آورد.(258)

راسـتى كه لعنت خدا بر رياست و جاه طلبى ابليسى و ميان تهى ! كه چگونه جنايتكاران در راه به دست آوردنش ، وجدان و دين و عقيده خويش را به قربانگاه مى فرستند و نفرين بـر هـر جـاه طـلبـى كـه فـرمـانـبـردارى و پـيـروى هـواى دل را گـردن نـهـد و آنـچـه نفس سركش دستور داد و برايش وسوسه چيد، بگويد و انجام دهد.

كاروان ديگرى از قم

جعفر، همچنان بر گمراهى و حق ستيزى خويش پافشارى مى كرد و از ادعاى دروغين دست بـردار نـبود، اما ماجراها يكى پس از ديگرى رخ مى داد و بر رسوايى او مى افزود، از آن جمله رسوايى بزرگى بود كه با ورود كاروان ديگرى از قم به سامرا براى جعفر رقم خورد.

((على بن سنان موصلى )) از پدرش آورده است كه : هنگامى كه سالار ما حضرت عسكرى عليه السّلام به ملكوت شتافت ، كاروانهايى از قم و ديگر نقاط ايران به سامرا رسيد. آنـان از شـهـادت غـمـبـار يـازدهـمـيـن امـام خـويـش ، هـنـوز بى اطلاع بودند و طبق برنامه ، امـوال و هـدايـا و نـامـه هـايـى از دوستداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن گرامى به همراه داشتند.

پـس از ورود بـه سـامـرا از بـيـت رفـيـع حـضـرت عسكرى پرسيدند كه خبر شهادت او را دريافت داشتند.

گفتند: ((پس وارث او كيست ؟))

جـاسـوسـان و بـرخـى سـاده انـديشان جعفر، برادر حضرت عسكرى عليه السّلام را نشان دادنـد و گـفـتـنـد او اينك براى تفريح و گشت و گذار به همراه رقاصه ها و آوازه خونها، بر قايق سوار است و بر روى آبهاى ((دجله )) سرمست و خوش است ....

كاروانيان وا رفتند و به يكديگر گفتند: ((اين كار، در شاءن امام و پيشواى راستين شيعه نـيست ، برويم و اموال را به صاحبانش باز پس دهيم .)) اما ((محمد بن جعفر حميرى قمى )) گـفـت : ((نـه ! دوسـتـان مـى مـانـيم تا او بازگردد و جريان آنگونه كه هست براى ما روشن شود.))

جـعفر، از تفريح خويش بازگشت و كاروانيان به حضورش رسيدند و پس از درود و سلام گـفـتـنـد: ((عالى جناب ! ما از قم آمده ايم و گروهى از شيعيان نيز همراه ما هستند، برنامه اين بود كه گاه و بيگاه به ديدار حضرت عسكرى عليه السّلام مفتخر مى شديم و اموالى را بـه عـنـوان حـقوق مالى خويش به آن حضرت تقديم مى كرديم ، اينك نيز اموالى آورده ايم ... .))

جعفر گفت : ((آن اموال كجاست ؟))

پاسخ دادند: ((همراه ما مى باشد))

گفت : ((بياوريد!))

گفتند: ((نه ! اين اموال با شرايطى تقديم مى گردد.))

گفت : ((با چه شرطى ؟))

پـاسـخ دادنـد: ((بـرنامه در زمان حضرت هادى و عسكرى عليهماالسلام اينگونه بود كه دوسـتـداران و شـيعيان اهل بيت عليهم السلام اين اموال را به صورت بسته هاى كوچك جمع آورى مى كردند، آنگاه همه را در بسته بزرگى قرار مى دادند و آن را مهر مى كردند و ما هـنـگـامـى كـه بـه مـحـضـر حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـّلام مـى رسـيـديـم ، آن حـضـرت قـبـل از ايـنـكـه آنـهـا را بـنـگـرد بـه مـا خـبـر مـى داد كـه كـل آن بـسـتـه بزرگ حاوى چند دينار است . و آنگاه در درون آن ، هر بسته اى از آن كيست و مـشـخصات و شمار هر كدام را پيش از گشودن ، بيان مى فرمود. اينك ! ما با همان برنامه اموال را به شما تقديم مى كنيم .))

جعفر برآشفت و فرياد كشيد كه : ((دروغ مى گوييد! و بر حضرت عسكرى عليه السّلام برادر من ، ناروا مى بنديد، اين علم غيب است و جز خدا آن را نمى داند.))

كاروانيان با شنيدن سخنان او، به يكديگر نگريستند و در حيرت شدند، اما جعفر فرصت نداد و گفت : ((اموال را بياوريد.))

آنـان بـا درايـت و شناختى كه از امام عليه السّلام و نشانه هاى امام و مقام والاى امامت داشتند گـفـتـنـد: ((عـالى جـنـاب ! مـا كـارگزاريم و امانتدار و نماينده مردم و امانت مردم را جز طبق بـرنـامـه اى كـه بـه حـضرت عسكرى عليه السّلام مى سپرديم به شما نمى دهيم . اگر بـراسـتـى شـما امام پس از او هستيد بر ما روشنگرى كنيد، در غير اين صورت ما امانتها را بـه صـاحـبـان آنـهـا بـر مـى گـردانـيم تا خود تصميم بگيرند.)) و خانه جعفر را ترك كردند.

جـعـفـر بـه دربـار شـتـافت و بر ضد آنان شكايت برد و ((معتمد)) خليفه عباسى كه در ((سـامـرا)) بـود كـاروانـيـان را احـضـار كـرد و گـفـت كـه : اموال را به جعفر بدهند.

آنـان گـفـتـنـد: ((عـالى جـنـاب ! مـا كـارگـزار مـردم هـسـتـيـم و ايـن امـوال امـانـت اسـت ، بـه مـا دسـتـور داده انـد آن را بـا شـرايـطـى تحويل دهيم ، با شرايطى كه به حضرت عسكرى عليه السّلام تقديم مى داشتيم .))

رهبر رژيم ((عباسى )) گفت : ((آن برنامه شما چه بود؟))

گـفـتـنـد: ((امـام عـسـكـرى عـليـه السـّلام نـخـسـت پـيـش از تـقـديـم امـوال بـه مـا خـبـر مـى داد كه مقدار آن چقدر است و دينارها و درهمها چگونه اند و هر كدام از بـسـتـه هـا از آن كـيـسـت و پـس از ايـن مـراحـل ، مـا اموال را به او تسليم مى نموديم . ما در گـذشـتـه بـارهـا بـه ديدار او مفتخر شده بوديم . و اين بار نيز به همان نيت و طبق همان برنامه آمديم كه با رحلت غمبار آن حضرت روبرو شديم ، اينك اگر اين مرد به راستى امـام و جـانـشـيـن حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـّلام اسـت ، بـايـد هـمـان دليـل آشكارى را كه برادرش براى ما ارائه مى فرمود، ارائه كند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال را به صاحبانش ‍ بازگردانيم .))

جـعـفـر گـفت : ((اى امير مؤ منان ! اينها مردمى دروغ پردازند و به برادرم دروغ مى بندند اين سخن آنان در مورد برادرم غيب است كه ويژه خداست .))

خليفه عباسى گفت : ((جعفر! اينان فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز ابلاغ آشكار پيام ، مسئوليت ديگرى ندارد.))

و جعفر غرق در بهت و حيرت شد و ديگر پاسخ نيافت .

كاروانيان از فرصت بهره جست و از حاكم عباسى تقاضا كردند، ماءمورانى به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند و خليفه نيز پذيرفت .

اما پس از اينكه كاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه نوجوانى آراسته و بسيار خـويـش چـهـره كـه گـويـى از خـدمـتگذاران بيت رفيع امامت و ولايت بود سر رسيد و سران كـاروان را بـا نام و نشان صدا زد و گفت : ((سالارتان ، حضرت مهدى عليه السّلام شما را فراخوانده است ، او را پاسخ دهيد.))

آنان پرسيدند: ((شما سالار ما هستيد؟))

گفت : ((معاذالله !... من خدمتگذار او هستم ، بيايد تا شما را به ديدار او مفتخر سازم .))

كاروانيان مى گويند: ((به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسكرى عليه السّلام در آمـديـم ، در ايـن هـنـگـام ديـديـم فـرزنـدش ((قـائم آل مـحـمـد)) صلى الله عليه و آله سالارمان ، بر تختى نشسته ، چنانكه گويى پاره ماه است و بر قامت زيبايش لباس سبز رنگى است .

بـر او درود گـفـتيم و آن گرامى پاسخ داد و آنگاه بدون اينكه ما چيزى بگوييم ، شروع كرد از اموال و نامه ها و بسته ها. همه و همه را و هر آنچه به همراه داشتيم ، همانگونه كه حضرت عسكرى عليه السّلام وصف مى فرمود، از همه خبر داد.

سپاس خداى را گفتيم و بى اختيار در برابر اين موفقيت ، پيشانى سجده در برابر خداى بـر زمـيـن نـهـاديـم و به حجت خدا عرض اخلاص كرديم و امانتهاى مردم را تقديم محضرش نـمـوديم . آن گرامى پذيرفت و دستور داد از آن پس ‍ حقوق مالى خويش را نه به سامرا، بلكه به بغداد ببريم . او در آنجا نماينده اى خواهد گزيد و بوسيله او نامه هاى مردم را پاسخ خواهد داد.

تـصـمـيـم بـه خـداحـافـظى گرفتيم كه آن حضرت مقدارى ((حنوط)) و يك جعفر قمى )) عنايت كرد و فرمود: ((خداوند، پاداش تو را زياد گرداند.)) و اين كنايه از اين بود كه بـزودى بـه سـراى بـاقى خواهى شتافت ، اما مورد آمرزش خواهى بود و شگفتا كه در راه بـازگـشـت ، به گردنه همدان نرسيده بوديم كه محمد بن جعفر قمى ، دار فانى را وداع گفت .))(259)

و پـس از آن تـاريـخ نـيـز هـمـانـگـونـه كـه حـضـرت مـهـدى عـليـه السـّلام فـرموده بود، امـوال بـه بغداد مى رفت و به نمايندگان آن حضرت تقديم مى شد و آنان نيز نامه ها و نشانه هايى از دوازدهمين امام نور را براى دوستداران و شيعيان او مى آوردند.

نكته جالب

مرحوم صدوق در كتاب ارزشمند خود، پس از ترسيم اين روايت مى نويسد:

((ايـن روايـت ، نشانگر اين واقعيت است كه خليفه غاصب عباسى هم از مقام شامخ امت و ولايت آگاه بود و هم از شخصيت و جايگاه رفيع آن ، به همين جهت هم از كاروانيان دست برداشت و بـه آنـان فـشـار نـيـاورد تـا اموال را به جعفر تسليم نمايند، چرا كه او بر اين انديشه پليد بود كه مساءله امامت و جانشينى حضرت عسكرى عليه السّلام مخفى بماند و به دست فـرامـوشـى سـپرده شود تا شايد مردم بسوى فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السّلام راه نيابند و او را نشناسند.))

شـاهد بر اين تحليل ، از جمله اين است كه : ((جعفر كذاب )) 20 هزار دينار رشوه بسوى خليفه برد و گفت : ((تقاضاى من اين است كه مرا به جانشينى برادرم نصب فرماييد.))

كـه او بـا صـراحـت گـفـت : ((جـعـفـر! بدان كه مقام معنوى و الهى برادرت در دست ما نبود بـلكـه بـه دسـت خـدا و از سـوى او بـود. مـا بـا هـمه قدرت و امكانات و فشار و سانسور كـوشـش كـرديم تا موفقيت شامخ او را درهم كوبيم و او را از آن جايگاه معنوى رفيع ، به زيـر كـشـيـم ، امـا خـدا هـر روز او را اوج بـخـشـيـد، چرا كه او جان از هواها، پاكيزه داشت و سـراسـر غرق در عبادت و بندگى و دانش و تقوا و پرواپيشگى و ديگر ارزشهايى بود كه خدا به او ارزانى داشته بود.

ايـنـك ! اگـر تـو در نـظرگاه شيعيان او، اين موقعيت معنوى و الهى را دارى ، نيازى به ما نداشته باش و اگر آنچه برادرت داشت ، فاقد آنى ، از ما كارى ساخته نيست بيهوده خود را معطل نساز!))(260)

نكاتى از روايت

از ايـن روايـت طـولانـى كـه شـبـيـه روايـت نـخـسـت اسـت ، نكاتى دريافت مى گردد كه شايسته است بدانها اشاره شود:

1 - نـكـتـه اول : اصرار نابجاى گروهى بر اين مطلب بود كه جعفر را به عنوان جانشين حضرت عسكرى و امام عليه السّلام براى جامعه اسلامى جا بزنند.

چـرا كـه اين گروه بدانديش ، اين عنصر آلوده را كانديد امامت كردند با اينكه او به ضد ارزشـهـا آلوده بـود و شـرايـط و ويـژگـيهاى اين مقام والا را بكلى فاقد بود. همه موانع موجود بود بى آنكه در او تناسبى براى احراز اين موقعيت مقدس و شامخ باشد.

ايـن گـروه ، چـه اصـرارى داشـتـنـد بـا ايـنـكـه شـكـسـت شـرم آور او را در هـمـه مـراحـل ديـده و عقب نشينى او را در برابر تجلى حضرت مهدى عليه السّلام نگريسته و از دست دادن روحيه او را در برابر كاروان و كاروانيان ، همه را، خود شاهد بودند.

با همه اينها، چه نقشه اى در كار بود كه او را به عنوان امام جا بزنند؟ انگيزه اين گروه در پافشارى بر امامت اين عنصر رسوا و بدنام و وامانده چه بود؟

2ـ نـكـتـه ديـگـر ايـن اسـت كـه ((جـعفر)) به آسانى سخن كاروانيان را پيرامون حضرت عسكرى و خبر دادن او از اموال و نامه ها پيش از دريافت و گشودن آنها... همه را دروغ شمرد و به شيعيان نسبت دروغگويى داد، چرا كه در برابر درايت و هوشمندى و منطق آنان وامانده بود.

اگـر او فـاقـد ويـژگيهاى امام راستين و جاهل بر آنها بود، چرا آن ويژگيها را از حضرت عسكرى (عليه السلام ) نفى مى كرد؟

و آنـگـونـه رسـوا و شـرم آور دوسـتـداران آگـاه و بـاايـمـان اهل بيت (عليه السلام ) را دروغگو مى پندارد.

آيا بهتر نبود به ناآگاهى خويش در قلمرو دانش امامان نور (عليه السلام ) و ويژگيهاى آنـان اعـتـراف نـمـايـد و بـه جـاى حـق سـتـيـزى ، نـادانـى خـويـش را در ايـن مـوضـوعات و مـسايل ، مردانه و آشكارا اعلان كند تا مجبور نگردد براى رسيدن به آرزوهاى شيطانى و هواهاى نفسانى ، حقيقت مسلم عقيدتى و دينى را انكار نمايد؟

3ـ او هـرگـز شايستگى دخالت در بيت المال را نداشت و اين را خود مى دانست با اين وصف بـه كـاروانـيـان دسـتـور مـى داد كه اموال مردم را به او تسليم نمايند و اين نشانگر بى پـروايـى او از حـرام خـوارگـى و عـدم اجـتـنـاب او از مـحرمات خداست و چه بسا اگر هم آن اموال را مى گرفت ، همه را در راه مى خوارگى و بى بند و بارى خويش ‍ مصرف مى كرد.

4ـ نـكـتـه ديـگـر: يـارى خـواستن جعفر از سردمدار خودكامه و بيداد پيشه عباسى بر ضد شيعيان است كه او نيز پاسخ مثبت مى دهد و اين نيز از عجايب روزگار است .

حـاكـم بـيـدادگـر عـبـاسـى بـه كـاروانـيـان دسـتـور مـى دهـد كـه امـوال خـويـش را به جعفر تحويل دهند، آيا انگيزه اين فرمان ظالمانه ، محبت به جعفر است يا اعتراف به امامت دروغين او به منظور بدنام و زشت جلوه دادن چهره زيبا و ملكوتى امامان راسـتـيـن و آلوده ساختن قداست و طهارت مقام شامخ امامت و درهم كوبيدن ويژگيهاى معنوى و الهى آن ، دگرگون ساختن اين مقام والا و ممتاز در جامعه تشيع است ؟ كداميك ؟

كـاش ، رسـوايـى همينجا پايان مى پذيرفت و جعفر به همين اندازه از فجايع ، بسنده مى كرد، اما او به اين حد قناعت نكرد بلكه بسوى رژيم عباسى رفت تا با آنان مذاكره كند و پـيـشـنـهـاد كـرد كـه 20 هزار دينار به رژيم رشوه دهد تا آنان متقابلا به امامت دروغين او اعـتـراف نـمـايـند و راستى ! نگونبختى را تماشا كن ! ببين ، باين وامانده نادان ، چگونه بـراى تـثـبيت مقام و تحكيم موقعيت خويش ، به هر وسيله شكست خورده و پوسيده اى چنگ مى اندازد؟

و چگونه گمراهان و گمراهگران را به يارى و پشتيبانى مى گيرد.

چگونه براى درهم كوبيدن حق ، از باطل مدد مى طلبد و چگونه هدف شيطانى و دوزخى او هر وسيله اى را برايش ‍ مباح مى سازد.

من از عملكرد زشت و شگردهاى گمراهانه جعفر، تعجب نمى كنم ، چرا كه در روزگار خويش ، نـظـيـر او را بـسـيار ديده ام كه چگونه بخاطر فقدان پايگاه مردمى و خوشنامى و بلند آوازگـى و رانـده شـدن از جـامـعـه ديـن بـاوران و ديـنـداران ، دسـت بـيـعـت بـه سردمداران تجاوزكار مى دهند تا آنان نيز در برابر، به اندك امتيازات مادى و برخورداريهاى ناچيز آنـان اعـتـراف نـمـايـنـد و مـوقعيت كاذب آنان را به ظاهر ارج گذارند و آنان را به بازى بگيرند.

5ـ و آخرين نكته در اين مورد اين است كه : حاكم بيدادگر عباسى درمى يابد كه همكارى او با جعفر، نه چاره ساز است و نه كمترين ره آورد را براى رژيم به بار مى آورد، چرا كه اصـل اسـاسـى امـامـت از ديـدگـاه شـيـعـه ، بـه گـونـه اى جـامـع الاطـراف و تـمـام عيار و كامل و روشن و به هم پيوسته است كه نمى توان با آن بازى كرد و آن را از محتواى غنى و مترقى يا روند عادلانه و الهى آن ، منحرف ساخت .

بـه هـمـيـن جـهت هم ، صلاح ديد كه از انديشه نخست خويش كه همكارى با جعفر براى درهم كـوبـيـدن امـامـت و جـامـعـه تـشـيـع بـود دسـت بـردارد و حـق را بـه كـاروانـيـان بـدهـد و بگويد:((جعفر! اينها فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز رسانيدن پيام مسئوليتى ندارد.)) و بدين سان با اين سخن سردمدار عباسى ، درهاى اميد كاذب به روى جعفر بسته شد و كاخ پوشالى اميد و آرزوهاى شيطانى اش از همان لحظه فرو ريخت .

كـاروانيان ، از شرارت جعفر و دوستان و همپالكى هايش مى ترسند و از خليفه عباسى مى خـواهـند كه امنيت آنان را براى خروج از سامرا تضمين كند و او نيز مى پذيرد و ماءمورانى گسيل مى دارد تا آنان به سلامت بروند.

ديـگـر از حـيـرت و سـرگـردانـى وصـف نـاپذيرى كه در مورد امام راستين پس از حضرت عـسـكـرى (عـليـه السلام ) بر سر آنان سايه افكنده بود، مپرس ! در انديشه بودند كه ايـنـكـه چـه كـنند و چگونه پيش از شناخت امام واقعى و جانشين حضرت عسكرى به ايران و شهر خويش ، قم ، بازگردند؟

اينجا بود كه لطف الهى شامل حال كاروانيان شد و آنان را از سرگردانى نجات بخشيد و از آن ورطه هولناك ، رهايى داد.

فـرسـتاده حضرت مهدى (عليه السلام ) سر رسيد و آنان را با نام و نشان صدا زد و همه را بـه قرارگاه نور و به ديدار دوازدهمين امام معصوم (عليه السلام ) مفتخر ساخت . معماى پيچيده آنان گشوده شد و پرده هاى سياهى و تباهى كنار رفت و حيرت و سرگردانى رخت بربست .

پـس از ايـن هـمـه ، بـاز هـم جـعـفر ادعا كرد كه تنها وارث بردارش حضرت عسكرى (عليه السـلام ) اسـت و بـديـنـوسـيـله به مبارزه با وجود گرانمايه فرزند او، امام مهدى (عليه السـلام ) پـرداخـت . مـنـكـر پـسـر داشـتـن بـرادر گـرديـد و هـمـه اموال و هستى و امكانات مادى را برد و خورد و پيشگويى امام حسين (عليه السلام ) در مورد امام دوازدهم كه به مردى از يمن فرموده بود، تحقق يافت .

آن سـخـن ايـن بـود كـه : ((قائم هذه الامة هو التاسع من ولدى و هو صاحب الغيبة و هو الذى يقسم ميراثه و هو حى .)) (261)

يـعنى : قائم اين امت ، نهمين فرزند معصوم من است . او غيبت طولانى دارد و وجود گرانمايه اش زنده و موجود، ميراث او را فريبكاران تقسيم مى كنند و مى خورند.

سرانجام جعفر

مورخان و محدثان در مورد فرجام جعفر، ديدگاه متفاوتى دادند. برخى بر اين عقيده اند كـه : سرانجام توبه كرد و از گمراهى خويش بازگشت و در صراط مستقيم قرار گرفت و انحراف و گناه خويش را دريافت ....

تـنها دليل آنان نيز توقيع مباركى است كه در پاسخ پرسش ((اسحاق بن يعقوب )) از سوى آن گرامى رسيده است . در آنجا مى فرمايد:

((و اما سبيل عمى جعفر و ولده ، فسبيل اخوة يوسف .)) (262)

يعنى : اما راه عمويم جعفر و فرزندانش ، هم چون راه برادران يوسف بود.

در اين بيان حضرت مهدى (عليه السلام ) كار جعفر را به عملكرد ظالمانه برادران يوسف تشبيه مى كند.

امـا جـاى سـؤ الى بـاقـى اسـت كـه : ((چـگـونـه از ايـن جـمـله آن حـضرت ، توبه جعفر و پذيرفته شدن توبه او را سوى خدا دريافت مى گردد؟))

برادران يوسف پس از روشن شدن عملكرد ظالمانه خويش صميمانه گفتند:

((يَأَبَانَا استَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ قَالَ سوْف أَستَغْفِرُ لَكُمْ رَبى إِنّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرّحِيمُ .)) (263)

يعنى : اى پدر! براى گناهان ما، طلب آمرزش كن كه ما گناهكار بوديم . و پدرشان گفت : بـه زودى از پـروردگـارم براى شما آمرزش خواهم خواست كه او آمرزنده و بخشايشگر است .

امـا از تـوقـيـع مـبـارك ، عـملكرد ظالمانه جعفر دريافت مى گردد كه به عملكرد برادران يـوسـف تـشـبيه شده و توبه جعفر دريافت نمى گردد و روح و جان سخن براى ما مشخص نيست .((والله العالم .))