ج :گروه سوم
ج :گروه سوم
برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني
ايـنـان ، عـنـاصرى بودند كه بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران ، ادعاى مهدويت نمودند.
اسـتـعمار پليد براى درهم كوبيدن اسلام و فروپاشى جامعه بزرگ اسلامى و افشاندن بذر اختلاف و كينه توزى و جدايى ، نقشه هاى خائنانه بسيارى كشيد تا به هدف خويش كـه : ((اختلاف بيانداز و حكومت كن )) بود، برسد و جهان اسلام را ببلعد و از جمله نقشه هاى جهنمى آن در اين ميدان ، ساختن مرامها و مسلكهاى رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازى به مـفـاهـيـم و ارزشـهـاى مـقـدس و اعـتـقادات دينى آنان بود تا بدينوسيله بذر بى ايمانى و سـستى عقيده و تزلزل دلها و قلبها را در جامعه اسلامى ، پديد آورد و از چيزهايى كه از آن در ايـن مـيـدان ، سـوء اسـتـفـاده كـرد، انديشه و عقيده به مهدى موعود بود كه در اين راه بـرخـى عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و پس از ساختن و آراستن ايشان به آنان دسـتـور داد تـا ادعـاى مـهـدويـت كنند و آنان را با همه امكانات نيز در اين راه يارى كرد كه براى نمونه ، تنها به يكى از اين قماش مدعيان ، دروغين ، نظرى مى افكنيم .
بينانگذار بهائيت ، على محمد باب
در سـال 1834 مـيـلادى ، جـاسـوسى از روس به ايران آمد و به منظور مبارزه با اسلام و مـسـلمـانـان ، نـقـشه پليد و شيطانى استعمارگران را نيز به همراه داشت و متاءسفانه اين عـنـصـر خـيـانـتكار توانست در سياست آن روز ايران ، نقش كينه توزانه و ويرانگرى را، بازى كند.
پـس از مـدتـى به عراق آمد و با اينكه نامش ((كنياز دالگوركى )) بود، خود را ((شيخ عيسى لنكرانى )) معرفى كرد و به لباس روحانيت در آمد و در درس ((سيد كاظم رشتى )) كـه از عـلمـاى كـربـلا بـود شـركـت كـرد و در هـمانجا با مردى ـ نامش ((على محمد)) و شـاگـرد سـيـد رشـتـى بـود و بـه مصرف حشيش عادت داشت ـ ملاقات كرد و با شگردهاى خـاصـى تـوانـسـت بـا او طـرح دوسـتـى و رفـاقـت بـريـزد و اعـتـمـاد متقابل پديد آورد.
در يـكـى از شـبـهـا كـه ((عـلى مـحـمـد)) طـبـق بـرنـامـه و عـادت خـويـش مشغول حشيش كشيدن بود، جاسوس روسى با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه خضوع و احترام و تواضع به او گفت :
((يا صاحب الزمان ! ترحم على ! انت صاحب الزمان قطعا!))
يعنى :
اى صاحب الزمان ! به من محبت كن ... تو بى هيچ ترديدى صاحب الزمانى .
((عـلى مـحـمـد)) بـا ايـنـكـه در اوج كيف و نشئه تخدير حشيش بود و بخاطر آن تا حدودى مـشـاعـر خـويـش را از دست داده بود باز هم خطاب جاسوس را رد كرد و كوشيد تا اين نسبت دروغـيـن را نـپـذيـرد و از خود دفاع كند، اما جاسوس روسى سخت اصرار كرد كه : ((نه ! هـمـيـن اسـت كـه مـن مـى گـويـم .)) و شـيوه تكرار و تلقين را بكار گرفت و مرتب به او اصرار كرد كه او حضرت مهدى عليه السلام است .
هـرگاه ((على محمد)) به مصرف حشيش مى پرداخت جاسوس روسى نيز فرصت را براى تلقين و تكرار آن دروغ رسوا، غنيمت مى شمرد و سؤ الهاى ساده اى از او مى كرد و او نيز جوابهاى سست و آبكى سرهم مى كرد و جاسوس بازيگر، شروع به تحسين و تشويق او مى كرد و خود را در برابر پاسخهاى آبكى و سست او شگفت زده و مسحور نشان مى داد.
روزى جاسوس نابكار، يك بطرى عرق از بغداد براى ((على محمد)) خريد و با شگردى خـاص بـه او تـقـديـم كـرد و هـنـگامى كه آن را به او خورانيد و مست شد، تلقين و اصرار خويش را به اوج رسانيد كه ((على محمد)) همان امام مهدى است و از او تقاضا كرد گفتار صـادقـانـه و خالصانه جاسوسان روسى را بپذيرد او نيز تصديق كرد و پذيرفت كه چنين است ، اما از ترس ، جراءت اظهار آن را نداشت و بدان تصريح نمى كرد.
در گام دوم ، جاسوس او را به اظهار آن دروغ رسوا تشجيع كرد و وعده ثروت هنگفتى به او داد....
سـرانـجـام ((على محمد)) از كربلا به ((بصره )) و از آنجا به ((بوشهر)) آمد و در آنجا بود كه ادعا كرد كه : نايب خاص امام مهدى عليه السلام است ، اما جاسوس روسى به ايـن اندازه رضايت نداد و به او اصرار ورزيد كه : ((تو، خود امام عصر هستى ، نه نايب خاص او.))
جاسوس پس از ورود ((على محمد)) به ايران ، در كربلا بصورت گسترده اى پخش كرد كه : ((على محمد، صاحب الزمان است و در بوشهر ظهور كرده است .))
او مردم را بر اثر پخش اين دروغ رسوا، دو دسته ساخت ، بيشتر مردم بوشهر كسانى كه ((عـلى محمد)) را عنصرى حشيشى و شرابخوار، مى شناختند به اين شايعات كه بوسيله جـاسـوسـان اسـتـعـمـار مـرتـب دامـن زده مى شد مى خنديدند اما برخى ساده لوحان و ابلهان ناآگاه نيز مى گفتند: ((نكند درست است ....)) و تصديق مى كردند.
ادامه عمليات در تهران
جـاسـوس روسـى ، پـس از افشاندن بذر اختلاف و جنايت و انجام اين شگردهاى شيطانى ، بـعـنـوان سـفـيـر روس بـه تـهـران رفـت و بـا قـدرت و امـكـانـات و مـيـدان عـمل آماده اى با بهره ورى از فرصت ، جديتر از گذشته به ادامه عمليات ابليسى خويش همت گماشت .
در تهران از دوستان خويش ، جاسوسان جديدى تربيت كرد و با امكانات گسترده خويش ، وجـدان و عـقـيـده آنان را خريد و آنان خود را در اختيار او و در گرو اشاره و دستور او قرار دادنـد كـه از جمله آنان ((حسين على ))، معروف به ((بهاء)) و ((ميرزا يحيى )) معروف بـه ((صـبـح ازل )) بـودنـد كـه ايـن دو بـرادر، نقش ويرانگرى بر ضد اسلام و جامعه اسلامى و در اجراى نقشه اين جاسوس پليد استعمار، داشتند.
((عـلى مـحـمـد)) دو مـاه در بـوشهر ماند و از آنجا راهى شيراز گرديد و از روستايى كه عبور كرد، خود را نايب خاص امام عصر عليه السلام جا زد اما هنگامى كه به شيراز رسيد، ادعـا كـرد كـه : صـاحـب الزمـان اسـت و برخى فرومايه هايى كه به مبداء و معادى پايبند نيستند به دورش حلقه زدند.
هـنـگامى كه علماى شيراز از ورود آن شيطان رانده شده آگاه شدند برخى از افراد آگاه و مـورد اعـتـمـاد خـويـش را بـراى تـحـقـيـق از واقـعـيـت جـريـان ، بـه مـحـفل ((على محمد)) فرستادند و آنان توانستند با اظهار مهر و تعظيم به او، اعتمادش را جـلب كـنـند و پس از آن مراحل بود كه ((على محمد)) عقايد سخيف و خرافات و بافته هاى رسـواى خـويـش را براى آنان آشكار ساخت و به صراحت خود را امام مهدى عليه السلام جا زد و آنـان نـيـز بـافـتـه هـاى آن عـنـصـر مـنـحـرف و گـمـراه را بـه عـلمـاى شـيـراز انتقال دادند.
ايـنـجـا بـود كـه عـلمـاى شـيـراز بـر ضـد او بـپـاخاستند و بستگان و خاندانش نيز بر او شوريدند و او را از منزل بيرون راندند و او را دستگير و به محكمه سپردند.
پـس از مـحـاكـمـه اى سـريـع ، او را بـه زنـدان و شلاق محكوم ساختند و پس از مدتى آزاد گرديد و از شيراز به اصفهان رفت .
جـاسـوس روس با ورود ((على محمد)) به اصفهان نامه اى به استاندار آنجا نوشت و از او خـواسـت كـه آن عـنـصـر پـليد را احترام نمايد و امنيت او را تضمين كند، اما در همان روزها اسـتـاندار از دنيا رفت و امام ساختگى و دروغين ، دستگير و تحت نظر به تهران فرستاده شد.
جـاسـوس روسـى ، بـه دوسـتـان و هـمـكارانش دستور داد كه در ميان مردم سروصدا و بلوا برانگيزند كه : ((هان اى مردم ! چه نشسته ايد كه امام مهدى دستگير شد....))
حـكـومـت وقـت ((عـلى مـحـمـد)) را بـوسـيـله مـاءمـوران خـويـش بـه قـزويـن گسيل داشت و از آنجا به ((تبريز)) و ((ماكو))، فرستاد اما جاسوس روس و دوستانش بـه هـيـاهـو و تـاخـت و تـاز خـويش ادامه دادند و خبر دستگيرى ((على محمد)) را در شهرها پـخـش كـردنـد و بـرخى فرومايگانى را كه جاسوس استعمار با ثروت و امكانات ، آماده ساخته بودند با فرياد و هياهو بر ضد حكومت وقت به شورش وادار كردند.
سـرانـجـام شاه ((على محمد)) را احضار كرد و دستور محاكمه او را با حضور علما و فقها صـادر كرد. دادگاه تشكيل شد و بحث و گفتگو در نهايت به توبه ((على محمد)) بدست علما منجر شد و او از گناه خويش طلب مغفرت كرد.
جاسوس روس ، از روند كار هراسان شد و ترسيد كه نقشه شيطانى اش فاش گردد به هـمـيـن جـهـت بـراى مخفى ساختن توطئه پليد روس ، راه را براى نابودى امام دروغين هموار سـاخـت و بـراى كـشـته شدن او از هيچ كارى فروگذار نكرد. درست در همين روزها بود كه شـاه كشته شد و ناصرالدين شاه كه به قدرت رسيد دستور به دارآويخته شدن ((على محمد)) را صادر كرد و او اعدام گرديد.
ادامه خيانت
پـس از اعـدام شـدن ((عـلى محمد))، ((حسين على بهاء)) و همكارانش چيزى نمانده بود كه بـه كـيـفر جنايات خويش برسند، اما تلاش سفارت روس و كارمندان آن براى نجات آنها، كـار خـويـش را كرد و آنان بدستور جاسوس روس و مساعدت همه جانبه سفارت روس به بـغـداد شـتـافـتـنـد و در آنـجا بر اساس آموزشهاى آن جاسوس ، ((حسين على )) ماءموريت يـافـت كـه بـه نـفـع بـرادر خـويـش ((يـحـيـى )) وارد عـمـل شـود و ادعـا كـنـد كـه او هـمـان كـسى است كه در آخرالزمان ظهور خواهد كرد و امكانات گـسـتـرده و ثـروت هنگفتى نيز در اختيار او براى تعقيب اين دروغ رسوا قرار داد و او نيز دعوت خويش را آغاز كرد و به نشر اين مرام ساختگى پرداخت .
در هـمـان شـرايـط بـود كـه حـكـومـت ((عـثـمانى )) اين گروه فاسد را از ((بغداد)) به ((تـزكـيـه )) و از آنـجـا بـه ((ادرنـه )) (501) تبعيد ساخت ، اما آموزشهاى اين مسلك مـنـحـط هـمـچـنـان در سـفـارت روس در تـهـران تـنـظـيـم و بـه ((حـسـيـن عـلى بـهـاء)) ارسال مى گرديد و او نيز آنها را در ميان پيروان خويش ، نشر و تبليغ مى كرد.
سرانجام كار به اختلاف ميان ((حسين على بهاء)) و برادرش ((يحيى )) كشيد. ((يحيى )) بـه ((قـبـرس )) رفـت و در آنـجـا ازدواج كـرد و خـود را ((صـبـح ازل )) نـامـيـد. امـا ((حـسـين على )) و پيروانش از تركيه به ((عكا)) در فلسطين تبعيد شـدنـد و تـلاش ارتـجـاعـى خـويش را براى نشر اين مرام استعمارى و خرافى در ايران و فلسطين از طريق بذل و بخششهاى هنگفت ادامه دادند.
((حسين على )) براى خويش ، لقب ((بهاء)) را برگزيد و به همين جهت است كه پيروان او را ((بـهـايـى )) مـى نـامـنـد، روشـن اسـت كـه مـرام بـهـايـى هـيـچ ربـطى به اسلام و اصـول و فـروع آن نـدارد و بـهـائيـان نـيـز مـسـلمان نيستند و خود را پيرو دين ديگر بنام ((بهائيت )) مى شمارند.
بـه هـر حـال ايـن حـزب سـيـاسـى ـ كه لباس دين را بر تن كرد ـ در برخى از كشورهاى اسـلامـى و غـربـى نـفـوذ كـرد و آمـريـكـا و روسـيـه هر دو در ترويج آن بر ضد اسلام و مسلمانان ، هماهنگ شدند.
بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در هـر كـشـورى كـه آمـريكا حضور و نفوذ بيشترى داشته باشد بـهـائيـان بـدانـجـا روى مـى آورنـد و هنگامى كه نفوذ آمريكا در يكى از كشورهاى اسلامى فروكش كرد و متزلزل گرديد، مرام بهائيت نيز نفوذ خود را در آنجا از دست مى دهد.
ايـن بـود فشرده اى از تاريخ باب و مرام استعمارى بهائيت كه به مناسبت بحث از مدعيان دروغـين ترسيم گرديد، تاريخ آنان بسيار طولانى و لبريز از رسواييها و زشتيهايى است كه عرق شرم و خجالت ، چهره و پيشانى انسانيت را سرخ مى كند.