بازگشت

سفير پاكباخته يا نفس زكيه


سفير پاكباخته يا نفس زكيه

برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني

شـهـادت ((نـفـس زكـيـه )) بـا شـخـصـيـت وارسـتـه اى كـه در مـسجدالحرام و در ميان حجرالاسود و مقام ابراهيم كشته مى شود، از نشانه هاى قطعى ظهور امام مهدى عليه السلام است .

در مورد نسب اين بزرگمرد اتفاق نظر وجود ندارد. برخى او را ((حسنى )) معرفى كرده انـد و بـرخـى ((حـسـيـنـى )) كـه البـتـه ايـن بـه اصل شخصيت او كه از نسل پيامبر ((ص )) مى باشد ضررى نمى رساند.

در روايـات از او بـه ((غلام )) تعبير شده است و اين ممكن است بدان جهت باشد كه او به هنگامه شهادت نوجوان و يا جوان خواهد بود.

امام مهدى عليه السلام او را بسوى مردم مكه مى فرستد تا پيام رسان او باشد و آنان را به يارى آن حضرت فرا خواند كه آنان بر ضد او مى شورند و او را ميان ركن و مقام سر مى برند و آنگاه است كه خشم خدا بر آنان فرو مى بارد.

جريان شهادت اين شخصيت پاكباخته 15 روز پيش از قيام حضرت مهدى عليه السلام روى خـواهـد داد و بـدان جـهـت ((نـفـس زكيه )) ناميده شده است كه بدون هيچ جرم و گناه ، تنها بـخـاطـر رسـانـيـدن پـيام شفاهى حضرت مهدى عليه السلام به مردم مكه به دست اشرار كشته مى شود.

پـيـام شـفـاهـى آن حضرت به مردم مكه كه بوسيله اين شخصيت شجاع و وارسته اعلان مى گـردد پـيـام مـهر عدالت و كرامت است و مردم مكه را به يارى حق و عدالت فرا مى خواند و بـس و در آن هـيـچ گـونـه ناسزا يا اهانت و يا تهديدى نيست و با اين وصف پيام رسان او بـه شـهـادت مـى رسـد و چـون بـى هـيـچ جـرم و گناهى كشته مى شود او را نفس زكيه مى گويند.(494)

روايات :

اينك برخى از رواياتى كه در اين مورد رسيده است ترسيم مى گردد:

1ـ از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه در اين مورد فرمود:

((يـقـول القـائم لاصـحـابـه : ((يـا قـوم ! ان اهل مكة لايريدوننى ولكنى مرسل اليهم لاحتج عليهم بما ينبغى لمثلى اءن يحتج عليهم ))

فـيـدعـوا رجـلا مـن اءصـحـابـه فـيـقـول له : ((امـض الى اءهـل مـكـة فـقـل : يـا اءهـل مـكـة !... انـا رسـول فـلان اليـكـم وهـو يقول لكم انا اهل بيت الرحمة و معدن الرسالة و الخلافة و نحن ذرية محمد و سلالة النبيين .

و انـا قـد ظـلمـنـا و اضـطـهـدنـا و قـهـرنـا و ابتز منا حقنا منذ قبض نبينا الى يومنا هذا فنحن نستنصركم فانصرونا.))

فـاذا تـكـلم هـذا الفـتـى بـهـذا الكـلام اءتوا اليه فذبحوه بين الركن والمقام وهى النفس الزكية ...)) (495)

يعنى :

قـائم عـليـه السـلام بـه يـاران خـويش مى گويد: ((ياران ! مردم مكه خواهان ما نـيـستند. امام ما براى اتمام حجت و روشنگرى شايسته و بايسته حقايق بر آنان سفيرى را بسويشان گسيل مى داريم .))

از ايـن رو آن حـضـرت مـردى از ياران خويش را فرا مى خواند و به او دستور مى دهد كه : ((بـسوى مردم مكه بشتار، بگو: هان اى مكيان ! من فرستاده (امام ) مهدى هستم (آن گرامى ) مى گويد:

مـردم ! مـا خـانـدان مـهـر و رحـمـت و مـركـز و مـحـور رسـالت و خـلافـت هـسـتـيـم . مـا نـسـل پـاك و پـاكـيـزه مـحـمـد و نـسـل هـمـه پـيـام آوران خـدايـيـم . در طـول تـاريـخ به ما ستم شده است و ما مورد فشار و بيداد قرار گرفته ايم حق مسلم ما از هنگام رحلت پيامبر گرامى تاكنون به غارت رفته و مقام و موقعيت ما ناديده گرفته شده اسـت ، از ايـن رو ايـنـك از شـمـا مـى خـواهـيـم كه به يارى حق و عدالت بشتابيد و ما را مدد كنيد.))

هـنـگـامـى كـه ايـن جـوان دليـر و دانـشـمند اين پيام گرم و پرمحتوا را به مردم مى رساند شـرارت پـيـشـگان بر سرش ‍ مى ريزند و او را ميان ركن و مقام سر مى برند و اين جوان است كه ((نفس زكيه )) نام دارد.

2ـ و نيز آن حضرت فرمود:

((... وقتل غلام من آل محمد ((ص )) بين الركن و المقام اسمه محمد بن الحسن ، النفس الزكية ... فعند ذلك خروج قائمنا.)) (496)

يعنى :

نـوجـوانـى گـرانـقـدر از خـانـدان پيامبر ((ص )) ميان ركن و مقام كشته مى شود كه نامش ((محمد)) است و نام پدرش ((حسن )). او ((نفس زكيه )) مى باشد... و پس از شهادت او قيام حضرت مهدى عليه السلام در پيش ‍ خواهد بود.

3ـ امام صادق عليه السلام فرمود:

((وليـس بـيـن قـيـام قـائم آل مـحـمـد و بـيـن قـتـل النـفـس الزكـيـة الا خمس عشرة ليلة .))(497)

يعنى :

مـيـان قـيـام قـائم آل مـحـمـد صلى الله عليه و آله و شهادت ((نفس زكيه )) تنها 15 روز فاصله است .

لازم بـيـاد آورى اسـت كـه در بـرخى روايات اين عنوان به بزرگمردى كه به همراه 70 نـفـر از شـايـسـته كرداران در اطراف كوفه به هنگام تجاوز سپاه سفيانى به شادت مى رسد نيز گفته شده است .

هـمـچـنانكه بر ((سيد حسنى )) نيز ((نفس زكيه )) گفته شده است اما ترديدى نيست كه ((نفس زكيه )) اى كه از نشانه هاى قطعى ظهور است ، همان جوان متفكر و انديشمندى است كـه 15 روز پـيـش از قـيام حضرت مهدى عليه السلام در مسجدالحرام و ميان ركن و مقام به شهادت مى رسد.

--- پاورقى ---

مدعيان دروغين

مقدمه

سـخـن از امـام مـهـدى عـليـه السـلام و اعـتقاد به وجود گرانمايه او مساءله جديد يا پديده نـوظـهـورى نيست بلكه ريشه قرآن دارد و سابقه تاريخى آن به عصر رسالت باز مى گردد.

ايـن انـديشه پويا و عقيده راسخ از زمان پيامبر و امامان نور عليهم السلام تاكنون همواره در جامعه اسلامى ثابت و استوار بوده است .

در آغاز كتاب برخى از آيات قرآن را كه به وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام تـاءويـل و تـفسير گرديده است به همراه نويدهايى از پيامبر و امامان نور عليهم السلام آورديـم و روشـن شـد كـه ايـن آيـات و روايـات از ظـهـور مـهدى نجاتبخش در واپسين حركت تـاريـخ و آيـنـده جـهان سخن مى گويد و با صراحت از شكوه و اقتدار و جايگاه والا و بى نـظـيـر او پـيـام مى دهد به گونه اى كه در تاريخ اسلام هيچ شخصيتى از نظر اقتدار و شـكـوه و بـرخـوردارى از امكانات و حاكميت بر كرده زمين پس از ظهور همانند او يافت نمى شود.

ايـن واقـعـيـت بـخاطر انبوه رواياتى كه در مورد آن حضرت و ابعاد شخصيت والا و ظهور و نـقـش بـى نظير اصلاحى او آمده است به گونه اى در جامعه اسلامى مشهور و معروف شده بود كه هيچ كس جراءت و جسارت انكار آن را نداشت و مساءله مهدويت براى جامعه اسلامى ، يـك مـساءله قرآنى و روايى و شناخته شده و قطعى بخاطر استوارى اين واقعيت عقيدتى و ديـنى در جامعه اسلامى بود كه در تاريخ اسلام ، از يك سو با شخصيتهايى روبرو مى شـويـم كـه طـرفـداران افـراطى آنان براى پيشرفت دنيوى و سياست خويش آنان را به عـنـوان مـهـدى نـجـاتبخش مطرح ساختند و از دگر سو با عناصرى آشنا مى شويم كه بر اثـر انـگـيـزه هـاى جـاه طـلبـانه ، وسوسه قدرت و شهرت و دنياطلبى ، به دروغ ادعاى مهدويت نموده و خود را همان مهدى نجات بخشى كه قرآن و روايات نويد آمدن او را داده است معرفى كردند.

شمار اينها طبق برخى آمارها به 50 نفر رسيده است و نكته در خور يادآورى در رابطه با ايـن مـدعـيـان دروغـيـن ايـن اسـت كـه ايـنـهـا بـه اعـتـبـار بـر چـهـار دسـتـه قابل تقسيم اند:

1ـ گروهى از اينان از نظر نسب هويت ، هدف و مذهب ناشناخته اند.

2ـ گروهى با كارهاى جنون آميز خوى خود را از نظرها ساقط كردند.

3ـ بـرخـى نـام و نـشـان و دعوت و پيروانشان از صفحه روزگار به گونه اى محو شده است كه نشانى از آنها نيست .

4ـ و بـرخـى نـيـز مرده اند اما نام و يادى از آنان هست كه ما، در اين بخش نظرى گذرا به زنـدگـى و عـملكرد دجالگرانه شمارى از آنان كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند خواهيم افكند.

سه گروه مدعى مهدويت

الف : گروه اول

كـسـانـى كـه در تـاريـخ بـديـن عـنـوان شـهـرت يـافـتـه انـد به اعتبارى بر سه گروه قابل تقسيم اند:

1ـ كسانى كه ديگران روى انگيزه هاى خاصى ، آنان را ((مهدى )) نجات بخش خواندند.

2ـ كسانى كه به انگيزه جاه طلبى و قدرت خواهى چنين ادعاى دروغينى نمودند.

2ـ كـسـانـى كـه طـبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران ، به چنين دجالگرى و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدى نجات بخش ، معرفى كردند.

از تـاريـخ اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از كسانى كه مهدويت بدانان نسبت داده شـده اسـت ، نـه از سـوى خـود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضى بودند، بـلكه ياران و پيروان آنان چنين عنوانى را به آنها داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروههايى و در مراكزى گسترش دادند. البته بجا بود كه خود آنان چنين ادعاهاى دروغـيـن و نسبتهاى نادرست را بشدت نفى كنند. اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر ايـن عـنـوان سـاخـتـگى ، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنان كوشيدند تا برخى علائم و نشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام را كه در انبوه روايات آمده است به چهره ها تطبيق و تفسير نمايند.

براى نمونه از اين گروه مى توان بدين چهره ها اشاره كرد:

1ـ محمد حنفيه

در روايـاتـى كـه از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در مورد امام عصر عليه السلام رسيده است از جمله اين روايت است كه مى فرمايد:

((ان المهدى اسمه اسمى ....))

يعنى :

مهدى نجات بخش ، همنام من است .

ياران و پيروان ((مختار)) با چنگ انداختن به اين روايت پيامبر، ((محمد حنفيه )) را مهدى نجات بخش ‍ عنوان دادند و روايت را بدو منطبق ساختند.

بـا ايـنـكـه پـيـامـبر صلى الله عليه و آله در دهها روايت ، نشانه هاى ديگرى را براى آن حضرت برشمرده است كه جز خود آن گرامى ، همه فاقد آن نشانه ها و علائمند.

به قول شاعر عرب بايد به آنان گفت :

ممم ((قل للذى يدعى فى العلم فلسفة مممم

ببب حفظت شيئا و غابت عنك اشياء)) بببب

به آن عنصر گزافه گو كه در قلمرو دانش ، ادعاى ژرف نگرى مى كند و مى پندارد همه چـيـز را مـى فهمد، بگو! تو چيزى را حفظ كرده اى اما چيزهايى از نظرت غايب شده است و آنها را نمى دانى .

2ـ زيد، فرزند امام سجاد

در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه :

((ان المهدى من ولد الحسين و انه يخرج بالسيف و انه ابن سبية .))(498)

يعنى :

مـهـدى عـليـه السـلام از فـرزنـدان حـسين عليه السلام است و او با شمشير بپا مى خيزد و مادرش بهترين كنيزان خواهد بود.

هـنگامى كه ((زيد)) فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پليد امويان قيام كرد، پيروان او ادعـا كـردنـد كـه او هـمـان مـهـدى نـجـات بـخـش اسـت ، چـرا كـه اولا از نسل حسين عليه السلام است و ثانيا شهامتمندانه قيام كرده و ثالثا از سوى مادر، فرزند اسير است .

امـا آنـان از ياد بردند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در انبوه روايات در نويد از مهدى عليه السلام و ترسيم نشانه هاى او از جمله فرمود:

((الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين ، تاسعهم قائمهم .))(499)

يعنى :

امـامـان پـس از مـن دوازده نـفـرنـد، نـه نـفـر آنـان از نـسـل فـرزنـدم حـسـيـن خـواهـنـد بـود و نـهـمـيـن آنـان قـائم آل محمد است .

و جناب زيد، نهمين امام از نسل پاك حسين عليه السلام نبود تا مهدى نجات بخش باشد.

اما پيروان انقلابى زيد، بخاطر جلب توجه توده ها و تسخير عواطف و احساسات مذهبى و به انگيزه هاى نفسانى خويش ، به اين ادعاى دروغين دست يازيدند.

و هـنگامى كه زيد به شهادت رسيد و به دار آويخته شد يكى از شعراى اموى تبار ضمن اشعارى ، آنان و ادعايشان را به باد تمسخر گرفت كه :

ممم ((صلبنا لكم زيدا على جذع نخلة مممم

ببب ولم نر مهديا على الجذع يصلب )) بببب

يعنى :

قـهرمان شما زيد را بر شاخه نخل به دار آويختيم و هرگز نديده بوديم كه مهدى نجات بخش خود به چوبه دار آويخته شود.

و بـديـنـوسـيله اين عنصر كينه توز و بد زبان ناسزاگويى و شماتت ، به زيد شهيد، بـه اصـل انـديـشه و عقيده به مهدى عليه السلام كه ريشه قرآن و روايى دارد، اهانت روا داشت و اصل مهدويت را به باد تمسخر گرفت .

و سرانجام مذهب ((زيديه )) بوجود آمد و از آن روزگار تاكنون به حيات خويش ادامه داد كـه پـيـروان آن بـيـشـتـر در ((يـمـن )) هـسـتـنـد و مـتـاءسـفـانه از مذهب شيعه و راه و رسم اهـل بـيـت عـليـهم السلام جدا شده و در فقه و اصول و فروع و از مذاهب ديگرى پيروى مى كنند.

زيـديـهـا، مـتـاءسـفانه در برابر امامان معصوم عليهم السلام مواضع ناستوده و ناپسندى دارنـد كـه بسيار شايسته است به اصل و نسب و اصالت خويش باز گردند و در مذهبشان بـه راه و رسـم و مـذهـب پـاك پـيـامـبر صلى الله عليه و آله تمسك جويند، به راه و رسم آسمانى و افتخار آفرين كسانى كه خدا و پيامبرش به همگان ، فرمان پيروى از آنان را داده اند؛ به همان مذهبى كه در آغاز راه بر آن بودند، به مذهب شيعه و امامان معصوم عليهم السلام .

3ـ محمد بن عبدالله محض

پس از گذشت سالها زيد، فرزند امام سجاد عليه السلام ، محمد، فرزند عبدالله كه به ((محمد بن عبدالله محض )) معروف گرديد، ديده به جهان گشود. او را نواده هاى حضرت مـجـتـبـى عليه السلام بود به همين جهت فرصت طلبان و عناصر زورپرست با استفاده از فرصت ، او را مهدى نجات بخش لقب دادند و يك روايت ساختگى را كه مى گويد:

((المهدى .... و اسم ابيه اسم ابى ....))

يعنى :

مهدى از فرزندان من است ، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است ...

آرى ! آنـان ايـن روايـت سـاخـتگى را بر او تطبيق كردند، با اينكه مى ديدند اين روايت با صـدها روايت مسلم و قطعى مخالفت است كه حضرت مهدى عليه السلام را، فرزند حضرت عـسـكـرى و دوازدهـمـيـن جـانـشـيـن پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و نـهـمـيـن امـام از نسل حسين عليه السلام معرفى مى كند.(500)

امـا فـرصـت طـلبـان بـا وانـهادن همه روايات پيامبر صلى الله عليه و آله به اين روايت سـاخـتـگـى چـنـگ انداختند و آن را به ((محمد بن عبدالله محض )) تطبيق دادند و آنگاه او را ((نفس زكيه )) ناميدند و برخى از مردم نيز با او دست بيعت فشردند.

خنده دار اينكه پدر او نيز با پسرش به عنوان بيعت با مهدى نجات بخش دست بيعت داد. و نـيـز كـسـانـى كـه بـا او دسـت بـيـعـت فـشـرد ((مـنـصـور دوانـيـقـى )) بـود كـه پـس از تـشـكـيـل حكومت عباسى ، بيعت خويش را نقض كرد و پايه هاى مهدويت محمد بن عبدالله نيز فرو ريخت .