فرو رفتن سپاه سفياني در زمين
فرو رفتن سپاه سفيانى در زمين
برگرفته از آثار آية الله سيد محمد كاظم قزويني
از نـشانه هاى قطعى ظهور حضرت مهدى (ع ) فرو رفتن بخشى از سپاه تجاوز كار سفيانى بر زمين ، ميان دو شهر مقدس ، ((مكه )) و ((مدينه )) است .
در روايـتـى كـه از سـفيانى و جنبش ارتجاعى او سخن رفته است بارها از اين رويداد پرده برداشته شده و ما ديگر به آن روايات باز نمى گرديم و تنها بصورت فشرده اى به اين نشان كه از نشانه هاى قطعى ظهور حضرت مهدى (ع ) است اشاره مى كنيم .
از روايـتـى كـه ترسيم گرديد دريافتيم كه سفيانى ، سپاهى گران بسوى مدينه منوره بـه مـنـظـور پـيـكـار بـا حـضـرت مـهـدى و دسـتـيـابـى بـه آن وجـود گـرانـمـايـه ، گسيل مى دارد. اين سپاه تجاوز كار پس از رسيدن به مدينه در مى يابد كه حضرت مهدى (ع ) بـه مـكـه شتافته است . به همين جهت بى درنگ راه ((مكه )) را در پيش مى گيرد. در مـيـانـه راه هـنـگـامـى كـه به پهن دشتى كه در ميان ((مدينه )) و ((مكه )) است مى رسد، خـداونـد بـه زمـين فرمان مى دهد تا آن لشكر تجاوز كار را ببلعد. و زمين نيز به امر خدا هـمـه آنـان را بـا تـمـامـى وسـايل و تجهيزات و امكانات مى بلعد و تنها دو نفر باقى مى مـانـد... تا يكى خبر اين رخداد عظيم و شگرف را به سفيانى برد و ديگرى به امام مهدى عليه السلام .
روشـن است كه اين فرو رفتن زمين و بلعيده شدن سپاه تجاوزكار كفر، به سبب زمين لرزه يـا حـوادث طـبـيعى كه گاه در مناطق مختلف جهان روى مى دهد نمى باشد، بلكه تنها عذاب شـديـد و كـيـفـر عـبرت انگيز و سختى است كه بخاطر آن همه شقاوتها و پليديها دامنگير آنان مى شود و به فرمان خدا رخ مى دهد همانگونه كه قرآن مى فرمايد:
((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .)) (491)
يعنى :
هـنـگـامـى كـه خـدا بـخـواهـد كارى انجام دهد فرمانش تنها اين است كه مى گويد: ((موجود باش !)) پس موجود مى شود.
آرى ! ايـن فـرو رفـتـن زمين بدان معناست كه شكاف عميقى در زمين پديدار مى گردد و بر اثـر آن شـكاف عظيم حفره و گودال وسيع و گسترده اى كه ابعاد آن براى ما نامعلوم است دهان مى گشايد و با دهان گشودن ناگهانى زمين سپاه سفيانى در اعماق آن فرو مى رود و آنگاه ميليونها تن خاك و گل و لاى بر سر آنان فرو مى ريزد و همگى نابود مى گردند.
در ايـن مـورد از امـام صـادق عليه السلام روايت شده است كه ضمن بيانى طولانى در مورد رخدادهاى پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرمود:
((رسـيـدنـا القـائم مـسـنـد ظـهـره الى الكـعـبـة ... ثـم يـقـبـل عـلى القـائم رجـل وجـهـه الى قـفـاه وقـفـاه الى صـدره ويـقـف بـيـن يـديـه فـيـقـول : ((يـا سيدى ! اءنا بشير! اءمرنى ملك من الملائكة اءن الحق بك و ابشرك بهلاك جيش السفيانى بالبيداء.))
فيقول له القائم : ((بين قصتك و قصة اءخيك ؟))
فيقول الرجـل : ((كـنـت و اءخى فى جيش السفيانى و خربنا الدنيا من دمشق الى الزوراء و تركناها جـمـاء و خـرجـنـا الكـوفـة و خـربـنـا المـديـنـة و كـسـرنـا المـنبر وراثت بغالنا فى مسجد رسـول الله ((ص )) و خـرجـنـا مـنـهـا... نـريـد اخـراب البـيـت وقـتـل اءهـله فـلمـا صـرنـا فـى البـيـداء عـرسنا فيها فصاح بنا صائح : اءبيدى القوم الظـالمـيـن ! فـانـفـجـرت الارض و بـلعـت كـل الجـيـش فـو الله مـا بـقـى عـلى وجـه الارض عـقـال نـاقـة فـمـا سواه غيرى و غير اءخى فاذا نحن بملك قد ضرب و جوهنا فصارت الى ورائنـا كـمـاتـرى فـقـال لاخـى : ويلك امض الى الملعون السفيانى بدمشق فانذره بظهور المهدى من آل محمد و عرفه اءن الله قد اءهلك جيشه بالبيداء.
و قـال لى : يـا بـشـير! الحق بالمهدى بمكة و بشره بهلاك الظالمين و تب على يده فانه يـقـبـل تـوبـتـك ، فـيـمـر القـائم يـده فـيـرده سـويـا كـمـا كـان ويـبـايـعـه و يـكـون مـعـه .))(492)
يعنى :
سالار ما، قائم عليه السلام بر ديوار خانه كعبه تكيه مى زند... آنگاه مردى از راه مى رسد كه چهره اش به عقب برگشته و پشت گردنش بطرف سينه اش .
او در بـرابـر امام عليه السلام مى ايستد و مى گويد: ((سالار من ! من مژده رسانم ! يكى از فـرشـتـگـان بـه من دستور داده است كه خويشتن را به شما برسانم و بشارت دهم كه سپاه شقاوت پيشه سفيانى در پهن دشت ميان مكه و مدينه نابود گرديد.))