بازگشت

گزارش فشرده از جنبش ارتجاعي سفياني


هـان اى مردم ! بهوش باشيد، آنگاه كه سفيانى ظاهر گردد رخدادهاى سهمگينى روى خواهد داد. نـخـسـتـيـن رخـداد در ((حـمـص )) خـواهـد بـود، بـه دنبال آن در ((حلب ))، سپس در ((رقه )) آنگاه به ترتيب در ((سپاه ))، ((راءس العين ))(468)، ((نصيبين ))(469) و ((موصل ))(470)، رويدادهاى عظيمى روى مى دهد.

سـفـيـانى 60 هزار نفر از مردم را به خاك و خون مى كشد. او همواره به كشتار خويش ادامه مـى دهد، بويژه هر آنكس كه نامش محمد، على ، حسن ، حسين ، فاطمه ، جعفر، موسى ، زينب ، خـديـجـه و رقيه ، باشد و نشانى از دوستى خاندان وحى و رسالت در او ديده شود، بى رحـمانه و به خاطر كينه و عداوتى كه اين عنصر تجاوزكار از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دل پركينه اش دارد، كشته مى شود، سپس به شام برمى گردد.

در نـقـطـه اى بـراى نـوشيدن شراب و ارتكاب گناه و معصيت مى نشيند و ياران و پيروان خـويـش را نـيـز به انجام گناه و جنايت فرمان مى دهد. از مجلس گناه برمى خيزد در حالى كه در دست سلاحى دارد دستور زنا مى دهد و به يارانش ‍ مى گويد با زنان مرتكب فحشا گردند آنگاه شكم زنان را پاره كنند و كودكان را از رحمها بيرون مى كشند. و آنها مرتكب چنين شقاوتها مى گردند و هيچ كس توان باز داشتن آنان از اين پليديها و شقاوتها را در خود نمى بيند.

ايـن جـاسـت كـه فـرشـتـه گـان ، پـريـشـان حـال مـى شـونـد و خـدا فـرمـان ظـهـور قائم آل مـحـمـد و صاحب الزمان را كه از نسل من مى باشد، صادر مى كند. بى درنگ خبر ظهور او در سراسر گيتى پخش مى گردد و جبرئيل در آن هنگام بر فراز صخره اى در بيت المقدس فرود مى آيد و خطاب به جهانيان ندا مى دهد كه :

((جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا.))(471)

يعنى :

حـق آمـد و بـاطـل و بـيـداد نـابـود گـرديـد، راسـتـى كـه بـاطـل ، نابود شدنى بود. و مى گويد: ((بندگان خدا! آنچه مى گويم به گوش جان بسپاريد.

مـردم ! ايـن اصـلاحـگـر بـزرگ جـهـانـى كـه ظـهـور كـرده اسـت ، مـهـدى آل محمد است و اينك از مكه حركت كرده است و نداى جهانى و آسمانى او را بشنويد و دعوتش را پاسخ گوييد.))

3ـ از اميرمؤ منان (عليه السلام ) آورده اند كه فرمود:

((يـخـرج ابـن آكـلة الاءكـبـاد مـن الوادى اليـابـس وهـو رجـل ربـعـة ، وحـش الوجه ، ضخم الهامة ، بوجهه اءثر الجدرى ، اذا راءيته حسبته اءعور، اسـمـه ، عـثـمـان بـن عـنـبسة و هو من ولد اءبى سفيان ، حتى ياءتى اءرض ذات قرار و معين .))(472)

يعنى :

فـرزنـد آن زن جـگـرخـواره ، از آن سـرزمـيـن خـشك و سوزان يا ((وادى يابس )) خـروج مـى كند. او داراى قامتى متوسط و چهارشانه ، چهره اى هراس انگيز، كله اى درشت و صورتى پرآبله است . به قيافه اش كه بنگرى ، او را يك چشم مى بينى . نام پليدش ((عثمان بن عنبسه )) است و از تبار ابوسفيان و پس از خروج تا مسجد جامع كوفه و كنار دجله فرات ، پيش مى رود.

4ـ از امام باقر (عليه السلام ) آورده اند كه فرمود:

((يا جابر! الزم الاءرض و لا تحرك يدا و لا رجلا حتى ترى علامات اذكرها لك ... ان اءدركتها:

اءولها: اختلاف بنى العباس و ما اءراك تدرك ذلك ولكن حدث به ـ من بعدى ـ عنى .

و مـنـاد يـنـادى مـن المـسـاء ويـجـيئكم الصوت من ناحية دمشق بالفتح و تخسف قرية من قرى الشـام تسمى الجابية و تسقط طائفه من مسجد دمشق الاءيمن ومارقة تمرق من ناحية الترك . و يـعـقـبـهـا هـرج (اءى : قـتـل ) الروم و سـيـقـبـل اخـوان التـرك حـتـى يـنـزلوا الجـزيـرة وستقبل مارقة الروم حتى ينزلوا الرملة ... . ))(473)

يعنى :

اى جـابـر! در خـانـه ات بـنـشـيـن و هـرگز مدعيان دروغين مهدويت را تصديق مكن و بسوى آنان مشتاب . البته اگر آخرالزمان را درك كردى :

نـخـسـتـيـن نـشـانـه : درگـيـرى و اختلاف بنى عباس است . فكر نمى كنم شما آن زمان و آن حوادث را درك كنى ، اما از من به ديگران ، اين علائم و نشانه هاى ظهور را بازگو!

نـشـانه ديگر: ندا كننده اى است كه از آسمان ندا مى دهد و نيز طنين نداى پيروزى است كه از سوى دمشق به گوش ‍ جهانيان مى رسد و روستايى از روستاهاى شام بنام ((جابيه )) فرو مى رود، قسمت راست مسجد جامع دمشق فرو مى ريزد و تجاوزكارى سرشناس از دين حق خـارج مـى گـردد. از پـى آن فـرو پـاشـى و هـرج و مـرج در ((روم )) خـواهد بود، آنگاه ((تركان )) در جزيره و روميها در ((رمله )) فرود مى آيند.

اى جـابـر! در آن سـال در سـراسـر مغرب زمين اختلافات بزرگ و بسيارى روى خواهد داد. نخستين سرزمينى كه ويران مى گردد، سرزمين شام است و آن بخاطر سه پرچمى است كه در آنجا به اهتزاز در مى آيد:

پرچم ((اصهب )) يا زرد چهره ،

پرچم ((ابقع )) و مردى كه نقطه هاى سياه و سفيد بر صورت دارد.

و پرچم سفيانى .

گـروه سـفـيـانـى بـا ((ابـقـع )) درگـيـر مـى شود و پيكار سختى روى مى دهد و گروه سـفـيـانـى ، آنان را از پاى در مى آورد و گروه ((اصهب )) را نيز نابود مى سازد، آنگاه رو بـسـوى عـراق مى آورد. سپاه او به منطقه اى بنام ((قرقيسا)) مى رسد و آنجا درگير مى شود و 100 هزار نفر از ستمكاران كشته مى شوند.

سـپـاهى نيز به كوفه گسيل مى دارد كه شمار آن به 70 هزار مى رسد آنان مردم كوفه را قـتـل عـام مـى كـنـنـد و بـه اسـارت در مى آورند. و درست در اين شرايط دردناك است كه پـرچـمـهـايـى از طـرف خـراسـان مـى رسـد. نيرويى كه به سرعت خود را به كوفه مى رسـانـد و در ميان همين نيرو، گروهى از ياران راستين مهدى (عليه السلام ) است . مردى از عـجـم و از اهـل كـوفـه قـيـام مـى كـنـد و بـا گـروهـى انـدك بـر ضـد جـنـبـش سفيانى وارد عـمـل مـى گـردد، امـا فـرمـانـده لشـكـر سـفـيـانـى او را مـيـان كـوفـه و حـيـره بـه قتل مى رساند.

سـفـيانى سپاهى نيز به سوى مدينه گسيل مى دارد، اما امام مهدى (عليه السلام ) از مدينه به سوى مكه حركت مى كند. گزارش به فرمانده سپاه سفيانى مى رسد كه حضرت مهدى (عـليـه السـلام ) بـه سـوى مـكه در حركت است و او سپاهى از پى حضرت مى فرستد، اما آنان به آن حضرت نمى رسند و آن گرامى بسان ((موسى كليم )) و بر سيره و روش ‍ او، وارد مكه مى گردد.

فـرمـانده سپاه سفيانى در بيابانى فرود مى آيد و نداى گرى از آسمان ندا مى دهد كه : ((اى كـويـر خـشـك و سوزان ! اين سپاه تجاوزكار را نابود ساز!)) و اينجاست كه زمين ، آنـان را فرو مى برد و جز سه نفر از آنان باقى نمى ماند و خدا آنان را نيز به گونه اى مسخ و به شدت كيفر مى كند و چهرهايشان را به عقب بر مى گرداند.

اين آيه شريفه اشاره بدانهاست كه مى فرمايد:

((يـا ايـهـاالذيـن اوتـوا الكـتـاب آمـنـوا بـمـا نـزلنـا مـصـدقـا لمـا مـعـكـم مـن قبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبارها...))(474)

5ـ از امام صادق (عليه السلام ) آورده اند كه فرمود:

((كـانـى بـالسـفـيـانـى اءوبـصاحب السفيانى قد طرح رحله فى رحبتكم بالكوفة فـنـادى مناديه : ((من جاء براءس ‍ شيعة على ، فله اءلف درهم .)) فيثب الجار على جاره و يقول : ((هذا منهم .)) فيضرب عنقه و ياءخذ اءلف درهم .))(475)

يعنى :

گـويـى مـى نـگـرم كـه سـفيانى در كوفه و در ميدان شهر شما، بساط خويشرا گـسـتـرده اسـت و جـارچيهاى او جار مى زنند كه : ((هركس سر شيعه اى را بياورد يك هزار درهم جايزه دارد.))

آنـگـاه است كه همسايه بر همسايه مى شورد و او را به جرم شيعه بودن سر مى برد تا هزار درهم جايزه را بگيرد.

6ـ و نيز از آن حضرت آورده اند كه فرمود:

((السـفـيـانـى مـن المـحـتـوم و خـروجـه فـى رجـب و مـن اءول خـروجـه الى آخـره خـمـسـة عـشـرشـهـرا، سـتـة اءشـهـر يـقـاتـل فـيـهـا، فـاذا مـلك الكـور الخـمـس مـلك تـسـعـة اءشـهـر ولم يـزد عـليـهـا يـومـا واحدا.))(476)

يعنى :

سـفيانى و خروج او از نشانه هاى قطعى ظهور امام مهدى (عليه السلام ) است . او در مـاه رجـب خـروج مـى كـنـد و شـورش و فـتـنـه او پـانـزده مـاه بـه طـول مـى انـجـامـد. شـش مـاه مـى جـنـگـد و آنـگـاه بـر مـنـطـقـه وسـيـعـى از خـاور مـيـانه كه شـامـل اردن ، فـلسـطـيـن ، دمـشـق و... مـى گـردد، مـسـلط مى شود و نه ماه بدون كم و كاست حكمرانى مى كند.

7ـ و نيز آورده اند كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود:

((مـن الاءمـر مـحـتـوم و مـنـه مـا ليـس بمحتوم و من المحتوم : خروج السفيانى فى رجب ))(477)

يعنى :

بـرخـى از نـشـانـه ها و علائم ظهور، قطعى است و تخلف ناپذير و برخى غير قطعى ، از جمله نشانه هاى حتمى ، خروج سفيانى است .

8ـ امام باقر (عليه السلام ) از اميرمؤ منان (عليه السلام ) آورده است كه :

((اذا اختلف الرمحان بالشام لم تنجل الا عن آية من آيات الله .))

قيل : ((و ماهى يا اءميرالمؤ منين !؟))

قـال : ((رجفة تكون بالشام يهلك فيها اءكثر من مائة اءلف ، بجعلهاالله رحمة للمؤ منين و عذابا على الكافرين ، فاذا كان ذلك فانظروا الى اءصحاب البراذين الشهب المحذوقة و الرايـات الصـفـر، تقبل من المغرب حتى تحل بالشام و ذلك عند الجزع الاءكبر و الموت الاءحمر.

فـاذا كـان ذلك فـانـظـر فـانـظـروا خـسـف قـريـة مـن دمـشـق يقال لها: حرستا، فاذا كان ذلك فانتظروا خروج المهدى (عليه السلام ).))(478)

يعنى :

((هـنـگـامـى كـه نيزه ها در شام درگير شدند، از نشانه اى از نشانه هاى ظهور، پرده برمى دارد.))

پرسيدند: ((چگونه ؟))

فـرمـود: ((زمـيـن لرزه اى در شـام رخ خـواهد داد كه يكصد هزار تلفات بجاى مى گذارد، خـداونـد آن را رحـمـتـى براى مؤ منان و كيفرى براى كافران قرار مى دهد، هنگامى كه چنين رخـدادى بـوقـوع پـيـوسـت ، چـشـم بـه راه مركبهاى سياه و سفيد و سوارانى باش كه با پـرچـمـهـاى زرد از مـغرب ، وارد شام مى گردند، آنگاه است كه هنگامه آن حادثه بزرگ و مرگ سرخ است .

آنـگـاه كه چنين رخدادى بوقوع پيوست در انتظار فرو رفتن روستايى در منطقه دمشق بنام ((حرستا))(479) باش و هنگامى كه چنين رويدادى بوقوع پيوست ، فرزند آن زن جگر خواره ، سفيانى ، از وادى يا بس ، آن بيابان خشك و سوزان ، خروج مى كند و وارد دمشق مى گـردد و بـر مـنـبـر مـسجد جامع قرار مى گيرد. و آنگاه كه چنين شد ديگر در انتظار ظهور حضرت مهدى (عليه السلام ) باشيد.

9ـ ((اصبغ بن نباته )) از اميرمؤ منان (عليه السلام ) آورده است كه فرمود:

((... ولذلك عـلامـات :... و خـروج السـفـيـانـى بـرايـة حـمـراء، اءمـيـرهـا رجـل مـن كـلب واثـنـى عـشـر اءلف عـنـان من خيل السفيانى يتوجه الى مكة والمدينة ، اءميرها رجـل مـن بـن امـيـة يـقـال له : خـزيـمـة ، اءطـمـس العـيـن الشـمـال عـلى عـيـنـه ظـفـرة غـليـظـة يـمـثـل بـالرجـال . لاتـرد له رايـة حـتـى ينزل المدينة فى دار يقال لها: ((دار اءبى الحسن )).

ويـبـعث خيلا فى طلب رجل من آل محمد وقد اجتمع اليه ناس من الشيعة يعود الى مكة ، اميرها رجـل مـن غـطـفـان ، اذا تـوسـط القـاع الاءبـيـض ، خـسـف بـهـم ، فـلا يـنـجـو الا رجـل يـحـول الله وجـهـه الى قـفـاه ، ليـنـذرهـم ويـكـون آيـة لمـن خـلفـهـم و يـومـئذ تـاءويـل هـذه الآيـة : ((و لوتـرى اذ فـزعـوا فـلافـوت و اءخـذوا مـن مـكـان قـريـب ))... . ))(480)

يعنى :

... بـراى ظـهـور مـهـدى (عـليـه السـلام ) نشانه هايى است ... از جمله آنها: خروج سفيانى با پرچم سرخ است كه پرچمدار آن مردى از قبيله ((كلب )) است .

12 هـزار نـفـر از سپاه او، بسوى مكه و مدينه حركت مى كنند كه پرچمدار آن سپاه ، عنصر پـليـدى از امـويـان اسـت . نـام او ((خـزيـمـه )) مى باشد كه چشم چپ او كور است و پرده سفيدى روى چشمش را گرفته است ـ او قساوت پيشه اى است كه مردم را، مثله مى كند و همه جا را مى كوبد تا وارد مدينه مى گردد ـ خود در آنجا مستقر مى شود و در جستجوى بزرگ مـردى از خـانـدان پـيـامـبـر، سـپـاهـى گـران بـسـوى مـكـه گسيل مى دارد(481) كه پرچمدار آن مردى از طايفه غطفان است .

ايـن سـپـاه تـجـاوزكـار هـنگامى كه به نقطه اى در ميان مكه و مدينه مى رسد، زمين آنان را فرو مى برد و جز يكى از آنان نجات نمى يابد، خداوند چهره او را نيز وارونه مى سازد و بـه عـقـب بر مى گرداند تا هشدارى براى آن تجاوزكاران باشد و درس عبرتى براى آيندگان .

و آنگاه تاءويل اين آيه ظاهر مى گردد كه مى فرمايد:

((ولوترى اذ فرعوا فلافوت واخذوا من مكان قريب .))(482)

يعنى :

اگـر بـبـيـنـى آنـگـاه كـه سـخـت بـتـرسـند و رهاييشان نباشد و از مكانى نزديك گرفتارشان سازند.

سـفـيـانـى 130 هـزار تـن از نـيـروهـاى خـويـش را نـيـز بـه كـوفـه گسيل مى دارد. آنان در نقطه اى فرود مى آيند و 60 هزار نفر از آنان وارد كوفه مى شود تـا ايـنـكـه در كـنـار قبر حضرت هود (عليه السلام ) در منطقه ((نخيله )) در روز عيد به آنها هجوم مى برند، فرمانرواى مردم ، خودكامه كينه توزى است بنام كاهن و ساحر.

و از شهر بغداد نيز فرمانده ديگرى با 5 هزار نفر كاهن خروج و بسوى آنان مى شتابند و كـشـتـار وسـيـعـى صـورت مـى گـيـرد بـه گونه اى كه از خون اجساد دهها هزار كشته ، ((فـرات )) رنگين و بدبو مى گردد و از كوفه هزاران دوشيزه اى كه دست و چهره آنان ديده نشده است به اسارت گرفته و به شهر نجف مى برند.

10 ـ در روايت ديگرى از اميرمؤ منان (عليه السلام ) آورده اند كه فرمود:

((سـفـيـانـى با 70 هزار نفر بسوى كوفه و بصره حركت مى كند، همه شهرها و مناطق را دور مى زند، دانشمندان را مى كشد، قرآنها را مى سوزاند، مسجدها را ويران مى سازد، حرام را حـلال و حـلال را حـرام اعلان مى كند. او به نواختن موسيقى و تار و طنبور در كوچه ها و بـازارهـا فـرمـان مـى دهـد و بـه شراب خوارگى در پاركها و مراكز شهر دستور مى دهد، فـحـشـاء و زشـتـى را روا اعـلان مـى كند و همه واجبات را تحريم مى سازد و از هيچ جور و ظـلمـى نـه تـنـهـا بـاز نـمـى دارد و روى نـمـى گـردانـد؛ بلكه به عناوين گوناگون و وسايل مختلفى بر سركشى و تجاوزكارى و طغيانگريها مى افزايد.

كـودكـان را به دستورش گردآورى مى كنند و در روغن جوشان مى افكنند. آنان فرياد مى زنـنـد كـه : ((اگر پدران ما فرمان تو را نبرده اند پس گناه ما چيست ؟)) و دو كودك به نامهاى حسن و حسين را به دار مى كشد.

در كـوفـه نيز همين جنايتها را مرتكب مى گردد و دو كودك ديگر به نامهاى حسن و حسين را بـر درب مـسـجـد جـامـع كـوفـه بـه دار مـى كشد كه خون آنان بسان خون ((يحيى )) مى جوشد. با دين اين منظره وحشتناك به نزول بلا و نابودى خويش يقين مى كند به همين جهت وحـشـت زده از كـوفـه بـه شـام مى گريزد بى آنكه كسى راه را بر او ببندد. وقتى وارد شـهـر دمـشق مى شود، بساط شرابخوارى و گناه مى گسترد و تمام ياران خود را نيز به ارتكاب گناه ، وادار مى سازد.(483)

11ـ محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام آورده است كه :

((السـفـيـانـى ، اءحمر اءشفر، اءزرق ، لم يعبد الله قط و لم ير مكة و المدينة قط. يقول : يارب !... ثارى و النار! يارب !... ثارى و النار!)) (484)

يعنى :

سفيانى ، عنصرى ، سرخ رو چشم زاغ و داراى موهايى بور است هرگز لحظه اى خـدا را نـپـرستيده و مكه و مدينه را نمى بيند. و مى گويد: پروردگارا! انتقام من به آتش است .))

يـعـنى ، من انتقام خويش را خواهم گرفت اگر چه با ورود به آتش باشد. و مراد از آتش ، همان جنگ فراگيرى است كه سيد هاشمى بر عليه دودمان بنى اميه آغاز مى كند، همانگونه كه نعيم بن حماد استاد بخارى نقل مى كند:

((عـن اءبـى قـبـيـل قـال : يـمـلك رجـل مـن بـنـى هـاشـم فـيـقـتـل بـنـى امـيـة فـلايـبـقـى مـنـهـم الا اليـسـيـر لايـقـتـل غـيـر هـم ثـم يخرج من بنى امية فيقتل بكل رجل رجلين حتى لا يبقى الا النساء ثم يخرج المهدى عليه السلام .))

يعنى :

مـردى از تـبـار بـنـى هـشـام حـكومت را به دست مى گيرد و شعله هاى آتش جنگ او، سـراسـر دودمـان بـنـى امـيه را فرا مى گيرد و جز اندكى از آنان همه را از دم شمشير مى گـذرانـد و غير بنى اميه را متعرض نمى شود. و آنگاه مردى از بنى اميه قيام مى كند و در بـرابـر هـر يـك كـشـتـه از بـنـى امـيـه ، دو نـفـر را بـه قـتـل مـى رساند و جز زنان كسى را باقى نمى گذارد و آنگاه است كه مهدى عليه السلام ظهور مى نمايد.

((روى اءيـضـا عـن اءبـى قـبـيـل : قـال : ((يبعث السفيانى جيشا الى المدينة فياءمر بـقـتـل كل من كان فيها من بنى هاشم حتى الحبالى و ذلك لما صنع الهاشمى الذى يخرج من الشـرق يـقول : ما هذا البلاء كله و قتل اءصحابى الا من قبلهم فياءمر بقتلهم فيقتلون حتى لا يـعـرف بـالمـديـنـة مـنـهـم اءحـد و يـفـتـرقـوا مـنـهـا هـاربـيـن الى البـوادى والجـبـال والى مـكـة حـتـى نساؤ هم يضع فيهم السيف اياما. ثم يكف عنهم فلا يظهر منهم الا خائف حتى يظهر اءمر المهدى عليه السلام بمكة .))(485)

يعنى :

و همچنين ابوقبيل نـقـل كـرده : مـرد سـفـيـانـى لشـگـرى را بـه طـرف مـديـنـه گـسـيـل مـى دارد و بـه آنـان دسـتـور مـى دهـد: ((تـمـام نسل بنى هاشم را از لب شمشير بگذرانيد حتى به زنان حامله رحم نكنيد.))

و اين بخاطر كشتار وسيعى است كه مرد هاشمى از دودمان بنى اميه انجام داده است .

آرى ! كـسى از بنى هاشم را در مدينه باقى نمى ماند چون عده اى از آن كشته مى شوند و عده اى هم به بيابانها كوهها و يا به مكه معظمه پناه مى برند و كار به جايى مى رسد كـه زنان بنى هاشم شمشير به دست گرفته و با لشگر سفيانى به جنگ مى پردازند. و آنگاه است كه ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرا مى رسد

آرى ! خـوانـنـده گرامى ! اينها بخشى از رواياتى است كه از پيامبر گرامى و امامان نور عليه السلام در مورد جنبش ‍ ارتجاعى سفيانى و جرائم سهمگين و جنايات او وارد شده است .

لازم بـيـاد آورى اسـت كـه داسـتـان سـفـيـانـى را تـنـهـا شـيـعـيـان نـياورده اند بلكه علماى اهـل سـنـت نـيـز در كتابهاى خويش آن را آورده اند و روايات در كتابهاى هر دو گروه در اين مـورد مـتـواتـر اسـت بـراى نـمـونـه ايـن مـنـابـع كـه هـمـه از اهل سنت مى باشد داستان سفيانى را آورده اند:

1. ((العرف الوردى )) سيوطى شافعى ، ج 2 صفحه 75.

2.((مجمع الزاوائد)) جلد 7، صفحه 314.

3.((صحيح مسلم )) جلد 2، صفحه 493.

4.((عقدالدرر)) صفحه 72. باب 4.

5.((كنزالعمال ))، جلد 6 صفحه 68.

6.((كتاب الفتن ابن حماد ـ استاد بخارى ـ در باب ((((علامات المهدى )).

7.((متدرك الصحيحين )) جلد 4، صفحه 468.

((تفسير ثعلبى شافعى )) جلد 22، صفحه 72.

9.((تفسير طبرى )) و دهها كتاب ديگر اهل سنت ...(486)

گزارش فشرده از جنبش ارتجاعى سفيانى

رواياتى كه در مورد سفيانى و جنبش ارتجاعى او و فرجام كارش از نظر شما خواننده گـرامـى گـذشـت در حـقـيـقـت پـرونده سياه و ننگينى است كه زندگى لبريز از جرائم و جـنايات او را نشان مى دهد و مى توان اين پرونده سياه و قطور را بدين صورت خلاصه كرد:

1ـ انقلاب سفيانى

سفيانى ، عنصر بى بند و بار، آلوده و پرده در اموى نسبت و اموى نژاد است كه در سـوريـه انـقلاب مى كند و انقلابش ‍ نيز، پس از غلبه بر دو گروه مخالف خويش به ظاهر پيروز مى گردد و آن دو خط مخالف را كه رهبرى يكى را مردى سرخ رو و ديگرى را مردى ((ابرص )) به عهده دارد در هم مى كوبد.

فـضـاى سـيـاسـى و اجـتـمـاعـى بـراى او آمـاده مـى شـود و او بـر مـنـطـقـه وسـيـعـى كـه شـامـل : دمـشـق ، حـمـص حـلب ، اردن ، فـلسـطـيـن ، و اسـرائيـل كـنـونـى اسـت ، مسلط مى گردد و يهوديان و عناصر تبهكار و حق ستيز، كودكان پـرورشـگـاهـى و كـنـار خـيابانى ، از او پيروى مى كنند و همه اين تحولات ظرف شش ماه صورت مى پذيرد.

2ـ در راه اشغال عراق و حجاز

پس از استقرار قدرت و سيطره سفيانى در سوريه و منطقه وسيعى كه نام برده شد، سپاه گرانى مركب از 142 هزار نفر سازماندهى مى كند و بخشى از آن را به منظور فـتـح عـراق و بخشى ديگر را بسوى مدينه مى رود تا حضرت مهدى المهدى عليه السلام آن اصلاحگر بزرگ جهانى را كه خبر ظهورش پخش گرديده دستگير نمايد آنان سه روز در مدينه توقف مى كنند و در آنجا دست به چپاول و جنايت مى زنند و پس از آن بخش مهم آن 12 هـزار نـفـر، مـدينه را بمنظور دستيارى به امام مهدى عليه السلام به قصد مكه ترك مى كنند، چرا كه اطلاع مى يابند كه آن اصلاحگر بزرگ عصرها و نسلها از مدينه به مكه رفته است .

اين سپاه تجاوز كار در راه مكه به بيابانى مى رسند و در آنجا زمين به امر خدا همه آنان را مـى بـلعد و جز دو نفر باقى نمى ماند يكى از آن دو بسوى حضرت مهدى عليه السلام مى رود تا بشارت نابودى دشمنان حق و عدالت را بدهد و ديگرى بسوى سفيانى مى رود تا سرنوشت شوم ستونى از سپاه تجاوز كار او را گزارش كند.

3ـ اشغال عراق و آزادى آن

امـا سـپـاه تـجـاوزكـارى كـه از سـوى سـفـيـانـى بـه عـراق گـسـيـل مى گردد، در منطقه اى از اطراف نجف كه ((روحاء)) نام دارد پياده مى شود و دهها هزار نفر از آنان براى اشغال نجف و كوفه حركت مى كنند.

روز عـيدى از اعياد اسلامى تجاوز خويش را به اين دو شهر آغاز مى كنند و سر راه خود با سـتـونـى از مـدافـعـان كـه از بـغداد مى رسد درگير مى شوند و ميان اين دهها هزار مدافع عـراقـى و سـپـاه سفيانى جنگ وحشتناكى جريان مى يابد كه البته سپاه سفيانى ، پيروز مى شود و كوفه را به اشغال خود در مى آورد و در آنجا سخت به كشتار وسيع غير نظامين ، جـارى سـاخـتـن سـيـلاب خـون از بـيـگـناهان برپا ساختن چوبه هاى بى شمار دار و به اسارت بردن زنان و دختران دست مى زند.

مـردى بـراى دفـاع از كوفه و حقوق مردم آن به پا مى خيزد و انقلابى به راه مى اندازد اما كشته مى شود.

سـرانـجـام ايـن بـخـش از سـپـاه سفيانى بسوى شام بر مى گردد اما گروهى از كوفه و گـروهـى بـه فـرماندهى ((سيد هاشمى )) و گروهى به فرماندهى قهرمان پرواپيشه ((يمنى ))، سپاه 100 هزار نفرى سفيانى را تعقيب مى كنند و طى جنگ خونين ميان راه عراق و شام همه را درهم مى كوبند و انبوهى اسير و غنايم جنگى ، بدست مى آورد.

4ـ رويارويى كامل حق و باطل

امـا سـرانـجـام شوم سفيانى و جنبش ارتجاعى او، بدين گونه پايان مى پذيرد كـه : حـضـرت مـهدى عليه السلام آن اصلاحگر زمين و زمان پس از ظهور خويش از مكه به تـدريـج بـه كـوفـه مـى رسـد و پـس از اسـتـقرار عدالت در حجاز و عراق و دمشق ، قلمرو سـيـطـره ظالمانه سفيانى را هدف قرار مى دهد در حركت اصلاحى امام بسوى شام ، انبوهى از حـق طـلبـان بـه او مـى پـيـونـدنـد و سـفـيـانـى نـيـز در ((رمـله )) شمال شرقى فلسطين و قدس براى شرارت آماده مى شود. لحظات رويارويى دو سپاه حق و بـاطـل و عـدل و بيداد، فرا مى رسد گروههايى از سپاه سفيانى قرار گاه خويش را راه كرده و به لشكر حق مى پيوندند و گروهى نيز به سپاه سفيانى ملحق مى شوند.

و شرايط براى يك پيكار بزرگ و سرنوشت ساز آماده مى شود.

5ـ مذاكرات و تلاشهاى ديپلماتيك

سفيانى با دريافت گزارش رسيدن نيروى حق و آمدن اصلاحگر بزرگ عصرها و نـسـلها، امام مهدى عليه السلام از عراق به شام و فلسطين خود را با همه قدرت و امكانات آماده رويارويى و ديدار مى كند به روايتى از امام باقر عليه السلام مى گويد:

((اخرجوا الى ابن عمى !))

يعنى :

عموزاده ام را نزد بياوريد.(487)

پـس از آنـكـه رويـاروى هـم قـرار مـى گـيـرنـد و امام مهدى عليه السلام سفيانى را براى گـفـتگو به حضور مى پذيرد و آن گفتگو به بيعت سفيانى با حضرت مهدى و با ايمان به او و حركت عظيم و عميق و آسمانى او مى انجامد سفيانى از قرارگاه حضرت مهدى عليه السلام بسوى سپاه خويش باز مى گردد كه سران سپاهش مى پرسند:

((ماصنعت ؟)) چه كردى ؟

پـاسـخ مـى دهـد: ((مـن در بـرابر منطق پولادين و موضع بحق حضرت مهدى عليه السلام اسلام او را پذيرفتم و به راه و رسم او گردن نهادم و با او دست بيعت دادم و از گذشته سياه خويش ندامت كردم ))

سـران سـپـاه او مـى گـويند: ((زشت باد راءى تو! در شرايطى كه خليفه اى بلامانع و پـراقـتـدار بـسـوى امـام مـهـدى عـليـه السـلام رفـتـى ، اينك بر خط اطاعت او گردن نهاده بازگشته اى ؟))

6ـ ناجوانمردى و بيعت شكنى

سـفـيانى از پيمان خويش دست كشيده و بيعت خويش با حجت خدا و خليفه راستين او را مى شكند و به تشويق سران سپاه تجاوزكار خود براى پيكار با حق و عدالت آماده مى شود.

سـحـرگـاه يـكـى از روزهـا پيكار نهايى حق و باطل آغاز مى گردد و خداوند پس از نبردى خـونـبـار مـيـان دو سـپـاه عـدل و ظـلم حـجـت خـدا و يـاران حـق گـراى او را پـيـروزى كـامـل مـى بـخـشـد و آنـان سـپـاه حـق سـتـيـز سـفـيـانـى را بـطـور كامل نابود مى سازد(488)

طـبـق روايـت ديـگرى سفيانى از سرنوشت شوم و تكان دهنده سپاه خويش كه در راه مكه به زمـيـن فـرو مى رود و زمين به فرمان خدا آنها را مى بلعد درس عبرت گرفته و مى كوشد تـا فـرمان امام مهدى عليه السلام را گردن نهد. به همين جهت بيعت مى كند اما پس از اندك زمانى بيعت خويش را مى شكند و سركشى مى كند و پس از نبردى خونين به اسارت در مى آيد و نابود مى گردد(489)

بـه روايـت ديـگرى پس از دستگيرى به دستور حضرت مهدى عليه السلام در دروازه بيت المقدس كشته مى شود.(490)

و بدينسان شهرها و بندگان خدا، از شرارت اين عناصر پليد و ميكروبهاى مرگبارى كه آن اصلاحگر بزرگ جهانى آنها را ريشه كن مى سازد همگى راحت مى شوند.

يك پرسش :

در اينجا پرسش اين است كه : ((اين همه مصائب و فجايع چرا؟))

رنـجـهـا و غـمـهـايـى كـودكـان را پير مى سازد و زندگى زن و مرد پير و جوان ، كوچك و بـزرگ را تـيـره و تـار مى سازد و همه را فرا مى گيرد چرا اين تباهيها و مصائب رخ مى دهد؟

چرا انسانها در خور اين رنجها و دردها و بلاها مى گردند؟

چـرا استحقاق اين را مى يابند كه شرارت پيشگانى اين گونه بر سرنوشت آنان تسلط يابند و جامع ها و تمدنها و هستى مردم را بسان توپ به بازى بگيرند و با سرنوشت و هستى آنان بازى كنند، براى چه ؟

پاسخ :

پيش از هر چيز، يادآورى اين نكته ضرورى است كه يك انسان يكبار قانون شكنى مى كند و به كيفر اين قانون شكنى به زندان جريمه مالى ، كيفر بدنى يا تبعيد محكوم مى گردد گـاه بـراى جـنـايـتـى بـه زندان ابد با اعمال شاقه محكوم مى شود و ممكن است براى يك گـنـاه يـك قـانـون شـكـنى و يك جنايت به كيفرى اين گونه بر اساس حق و عدالت محكوم گردد اينك بايد پرسيد: ((اين انسان اگر قوانين الهى را شكست آن هم نه يكبار و نه يك نفر بلكه بارها و بارها و آن هم در بعد جامعه ها و تمدنها... چگونه ؟))

آيا چنين جامعه و تمدن و مردمى سزاوار كيفرى اين گونه نيستند؟

آيا مخالفت با سنن الهى ، قوانين خدا و مقررات او بدون كيفر مى ماند؟

هـنـگـامـى كـه بـيشتر واجبات شرعى ترك گرديد و محرمات مباح شمرده شد و انحرافات عـقـيـدتـى بـويـژه مـيـان نـسـل جـوان گـسـترش يافت و كار به جايى رسيد كه برخى از مـسـلمـانـان راه انـكـار حـق و آفـريـدگـار هـسـتى را در پيش گرفتند و ارزشهاى برخى از مـسـلمانان راه انكار حق و آفريدگار هستى را در پيش گرفتند و ارزشهاى عقيدتى و عملى بدون كيفر طبيعى مى ماند؟

ما اينك در مقام بر شمردن گناهان و انحرافات جارى در ميان جامعه ها نيستيم ، چرا كه اگر بـخـواهـيـم ايـن آفـتـهـا و انـحـرافـات را بـرشـمـاريـم بـحـث و شـكـل و مـحـتـواى كـتـاب تـغيير مى كند تنها بطور فشرده نگرشى به اوضاع جامعه هاى اسلامى مى اندازيم و مى گذريم تا مطلب روشن شود.

اينك خود مى نگريم كه بسيارى از مسلمانان نماز نمى خوانند؛ بسيارى روزه نمى گيرند و حقوق مالى خويش را نمى پردازند.

در بـسـيـارى از كـشـورهـاى اسـلامـى ، ضـد ارزشـهـا فـراوان و حـرام خـدا حلال و مباح شمرده مى شود و جرائم و جنايات مجاز اعلام مى گردد.

آيـا شـمـا خواننده عزيز! كشورى از دنياى اسلام يا ديگر كشورها را مى شناسى كه در آن سرقت و تجاوز به اموال ديگران يافت نشود؟

مـا خـود در مـراسـم حـج در كـنـار حـرم امـن الهـى بـسـيـار شـاهـد بـوده ايـم كـه پول زائران به سرقت رفته است برخى حتى قرآنها را از مساجد و مراكز عبادى مى برند و به بهاى اندكى مى فروشند.

در جـهـان اسـلام مـشـروبـات حـرام تـوليـد مـى شـود و بـا كـمـال جـراءت و آزادى كـامـل از كـشـورهـاى غـيـر اسلامى نيز وارد مى گردد و بطور علنى فـروخـته و مصرف مى شود... بى عفتى و فحشا، سوگمندانه از به پديده هاى شوم اين روزگـار اسـت ، آفـت بـرهـنگى و بلاى بى بند و بارى با عنوان دروغين رهايى از قيد و بند و افكار كهنه و نشان تمدن ، دامنگير جامعه ها شده است .

رباخوارگى و مكيدن خون توده هاى دربند جزء گسست ناپذير امور اقتصادى گشته و از واردات گـرفـتـه تـا صـادرات و تـجـارت تـا بـازار ريشه دوانيده و بانكها با پوشش قـانـونـى ، سـالانـه صـدهـا مـيـليون ... بهره بانكى مى گيرند و در كنار اين شبكه هاى رسـمـى ربـاخـوارگـى ديـگـر از كـسـانى كه حرفه و كارشان رباخوارگى و گوشت و پوستشان از رباست مگو و مپرس .

كـشـورهـاى مـسـلمـان انـواع گـوشتهاى يخ زده و كنسرو و بسته بندى شده را از كشورهاى بيگانه وارد مى كنند و مسلمانان با آگاهى به حرمت آنها همه را مصرف مى كنند.

رسـواتر و فاجعه بارتر اينكه : در كشورهاى اسلامى بسيارى به نارواگويى و اهانت بـه مـقـدسـات ديـنـى و مـذهـبـى عـادت كرده و به گونه اى با ارزشهاى والاى مذهبى گاه بـرخـورد مـى شـود كـه انـسـان از بـيان آن شرمنده شده و پيشانى از تصور آن سرخ مى گردد.

احـزاب و سـازمـانـهـاى مـنـحـرف آشـكـار و نـهـان ، جـهـان اسـلام را بـه اشغال در آورده و نسل جوان را به پرتگاه سقوط سوق داده و مقدسات و ارزشهاى ما را به باد استهزا گرفته اند.

و عـلاوه بـر آنـچـه اشـاره رفـت ، مـيـليـونـهـا گـنـاه ، مـعصيت ، جنايت و جرمى كه بتدريج بـصـورت پـديـده هـاى نـاچـيـز و بى اهميت در آمده ، در ميان مسلمانان رواج يافته است به گـونـه اى كـه هيچ گناه و معصيتى را نمى توان يافت جز اينكه برخى از مسلمانان بدان آلوده اند

در مـيـان مـلل غـيـر مسلمان وضعيت غمبارتر است . آنان گويى همه گناهان و معاصى را بر اسـاس فـلسـفـه زنـدگـى و مذهب خويش روا شناخته اند و كار به جايى رسيده است كه از مرزهاى انسانى تجاوز نموده و به مخالفت با فطرت و طبيعت انسانى برخاسته اند.

در بيشتر كشورهاى عربى و شرق آسيا، باشگاههاى برهنگان دائر است و مردان ، زنان و كودكان لخت مادرزاد، درست بسان حيوانات كه ذره اى مفهوم حيا و عفت را در نمى يابند وارد مى گردند.

در مـراكـز رقـص ، كـابـاره هـا و... دخـتران جوان ، برهنه و عريان در برابر هزاران چشم حريص و تماشاگر، مى رقصند و ميليونها نفر بدين مراكز تباهى و رسوايى رفت و آمد مى كنند و با آن پيكرهاى برهنه تفريح مى كنند.

آرى ! خـوانـنـده گـرامـى ! اينها تنها عناوين كلى گناهان و جناياتى است كه سوگمندانه موج آن جامعه هاى اسلامى و غير اسلامى را در برگرفته است آفتهايى كه موازين اخلاقى ، مـعـيـارهـاى عـقـيـدتـى و ارزشـهاى والاى آسمانى و انسانى ، آنها را دور ريخته و از آنها بيزارى جسته است .

آرى ! ايـنـها تازه نمونه هايى از جنايات و آفتها و پليديهاست شما خواننده گرامى ! مى تـوانـيـد بـا مـراجـعـه بـه مـعـلومـات خـويـش و با مطالعه مجلات و روزنامه ها، با هزاران قتل و غارت آدم ربايى و غصب حقوق ديگران تجاوزكارى و زورگويى و انواع ظلم و ستم و خودكامگى كه بشريت با آن دست به گريبان است روبرو گردى .

ايـنك آيا اين انسان تجاوز كار و آلوده به پليديها در واپسين حركت تاريخ سزاوار نيست كـه سـفـيـانـى و سپاه خونريز و تبهكار و بى بند و بار او بر آن سلطه يابد و همه را بـسـان خـوشـه هـاى گـنـدم درو كـند و از كشته ها پشته بسازد و انسانها را بسان حشرات قتل عام كند؟

چرا! چنين جامعه و مردمى سزاوار بيداد سفيانى هستند و در خور كيفرى خواركننده تر از آن .

بـا ايـن بـيـان مى توان سبب اصلى جنگهاى ويرانگر و نيز جنگ سوم جهانى را كه دور از انتظار نيست و در صورت وقوع ساكنان زمين را به كام شعله هاى هستى سوزش خواهد كشيد و همه جا را به ويرانه اى تبديل خواهد ساخت دريافت .

آرى ! عامل حقيقى و اصلى اين نگونساريها و سقوطها، امواج گناه و جنايت و انحراف اخلاقى و عقيدتى است كه همه شهرها و خانه ها را در برمى گيرد و همه جا را آلوده مى سازد.

ايـنك بايد پرسيد كه : ((جامعه و تمدن و دنيايى اينگونه چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟))

بشريت با اين فجايع و جنايات ، داراى چه كرامت و بهايى است ؟

و بـراى چـه خـداونـد آفـتها و بلاها را از اين موجود آلوده و تجاوز كار و پرده در ـ كه در برابر آفريدگار خويش به سركشى برخاسته است ـ برطرف سازد؟

خـداونـد زمـيـن را به حكمت خويش از اين موجودات پليد، پاك و پاكيزه مى سازد همانگونه كـه فـضـا و مـزرعـه ها و كشتزارها را از ميكروبهاى زيانبار كه آفت جان گلها و گياهان و دانه ها و انسان و حيوان است ، ضد عفونى مى كند.