بازگشت

حضرت مهدي (ع) از ديدگاه شيعه


حضرت مهدى عليه السلام از ديدگاه شيعه

اعتقاد به امامت از پايه هاى اساسى مذهب تشيع

برگرفته از كتاب : عصر ظهور

اعتقاد به امامت امامان دوازده گانه از خاندان رسالت (ع ) از پايه هاى اساسى مذهب ما شمرده مى شود و بدين سبب است كه مذهب ما به نام ((مذهب امامى )) و ((مذهب تشيع )) و ((مذهب اهل بيت )) خوانده مى شود و ما پيروان اين عقيده را ((امامى )) و ((شيعه )) پيرو اهلبيت مى نامند.

به اعتقاد ما نخستين امام معصوم امير مؤ منان على بن ابيطالب (ع ) و آخرين آنان حضرت مهدى (ع ) امام منتظر محمد بن حسن عسكرى (ع ) مى باشد كه در سال 255 هجرى در سامرا، ديده به جهان گشود آنگاه خداوند عمر او را طولانى گردانيده و وى را از ديده ها پنهان نگاه داشت تا روزى كه وعده خود را قطعى نموده و آن بزرگوار را ظاهر گرداند و بوسيله او آئين اسلام را به تمام اديان پيروز و غالب و جهان را پر از عدل و داد سازد.

بنابراين باور داشتن اينكه مهدى موعود (ع ) امام دوازدهم و زنده و غايب مى باشد جزئى از مذهب ما شمرده مى شود و بدون آن نمى تواند يك مسلمان ، شيعه دوازده امامى و حتى يك مسلمان سنى يا زيدى و يا اسماعيلى باشد.

البته برخى از برادران هم كيش ما نسبت به عقيده ما به امامت ، پيشوايان معصوم (ع ) و غيبت حضرت مهدى ارواحنا فداه اظهار شگفتى مى كنند. حال آن كه معيار و ميزان در امور ممكن ، بعيد شمردن و يا نيكو شمردن آن نيست ، بلكه بايد روايت صريحى از ناحيه پيامبر اسلام (ص ) ثابت شود و ما معتقديم تصريحاتى كه دال بر امامت و غيبت مهدى (ع ) مى باشد متواتر و قطعى است . و هر گاه نص ثابت شد و دليل بر آن اقامه گرديد شخص ‍ مسلمان مكلف است آن را بپذيرد و متعبد به آن باشد و ديگران بايد وى را معذور بدارند و يا او را قانع سازند، چه خوب گفته شاعر عرب :

ما پيرو دليليم

به هر سوئى گرايد مى گرائيم

برادران اهل سنت ما هر چند تطبيق مهدى موعود بر امام محمد بن حسن عسگرى (ع ) وحدت نظر ندارند، اما در تمام رواياتى كه درباره وى آمده است نظير بشارت به وجود او حركت نهضت و ظهورش و تجديد اسلام بدست آن بزرگوار و جهانى بودن حكومت وى ، با ما موافق بوده و وحدت نظر دارند بگونه اى كه روايات مربوط به حضرتش را در منابع شيعه و سنى يكسان و يا شبيه به يكديگر ملاحظه مى كنيد كه در فصل بعد از نظرتان خواهد گذشت .

در عين حال عده اى از علماى اهل سنت مانند ابن عربى و شعرانى و ديگران با ما هم عقيده اند كه حضرت مهدى (ع ) همان محمد بن حسن عسكرى (ع ) است و به نام و نسب آن حضرت تصريح كرده و او را زنده و غايب مى دانند و صاحب كتاب ((مهدى موعود)) اسامى جمعى از آنان را نقل كرده است .

دانشمندان اسلامى و دست اندركاران جنبش هاى اسلامى ، بايد از اين اشتراك عقيده درباره مهدى (ع ) كه ميان تمام مسلمانان وجود دارد بنحو شايسته اى استفاده كنند، چرا كه اين باور تاءثيرى حيات بخش در بالا بردن سطح ايمان توده هاى مسلمان ، به غيب و به وعده نصرت الهى براى آنان خواهد داشت و روحيه استقامت و سازش ناپذيرى آنان را در برابر دشمن بالا برده و براى يارى پيشواى موعودشان مهيا مى سازد.

و مسئله انطباق مهدى (ع ) بر امام محمد بن حسن عسكرى (ع ) كه نزد برادران اهل سنت ما هنوز ثابت نيست ، نبايستى سبب شود از كسانى كه قائل به اين عقيده هستند و آن را وسيله تقرب و نزديكى به خداوند مى دانند، انتقاد كنند.

البته هدف ما در اينجا مطرح ساختن بحث كلامى اعتقاد شيعيان درباره حضرت مهدى (ع ) نيست . بلكه ارائه ديدگاهى از اين روحيه جوشان و سرشار است كه مجامع و محافل شيعى با آن ماءنوس است و اين عقيده و انديشه اى است كه در دل و جان شيعيان و در خلال نسل ها و پرورش يافتن پدران و مادران با آن ، توانسته است گنجينه عظيمى از محبت و احترام و انتظار ظهور وى را بوجود آورد.

از اين رو حضرت مهدى ارواحنا فداه بقيه الله در زمين و حجت او از خاندان رسالت و خاتم اوصياء و امامان (ع ) مى باشد و پاسدار حريم قرآن و وحى آن و پرتوافكن نور خدا در زمين محسوب مى گردد. تمام ارزش ها و الگوهاى اسلامى در شخصيت وى تبلور يافته و شبيه به نبوت و امتداد شعاع و پرتو رسالت است .

و در غيبت او مقاصدى بزرگ و اسرار و حكمت الهى و مظلوميت پيامبران و امامان اهل بيت (ع ) و اولياء و مؤ منين كه به دست حاكمان ستمگر و سلاطين جور بوجود آمده ، نهفته است . و آرزوهاى مؤ منان با وعده پيامبر (ص ) به ظهور مقدس آن حضرت قوت و رونق مى گيرد و دلهاى غمزده آنان به شور و نشاط مى گرايد و درفش اسلام را با قدرت تمام به اهتزاز در مى آورند هر چند تندبادهاى مخالف بورزد و راه طولانى باشد. آنان با صاحب آن پرچم ، عهد و ميثاق بسته اند.

و اگر شيعه با سرمايه زندگى معنوى خود، با پيامبران و خاندان وى ارتباط داشته و معروف است ، براى اين است كه شخصيت امام مهدى ارواحنا فداه و ماءموريت موعود او داراى جاذبه ويژه اى در سيراب ساختن روح شيعه با عشق و اميد و مهر مى باشد.

گروهى از اينكه شيعه نسبت به علماى خود احترام قائل است انتقاد مى كنند. در حالى كه گروهى ديگر آن را ستوده و مورد تقدير قرار مى دهند، شگفتى و انتقاد زمانى افزايش مى يابد كه مى بينند شيعه به مرجع تقليد و نائب امام مهدى (ع ) احترام و تعظيم نموده و مقيد به فتواى وى هستند. اما هنگامى كه اين شدت علاقه به امامان معصوم (ع ) مى رسد، عده اى ما را به غلو و گزافه گويى متهم مى سازند و حتى برخى از آنها در تهمت زدن افراط مى كنند و مى گويند: العياذبالله شيعه ، پيامبر اكرم (ص ) و امامان (ع ) و مراجع را خدا مى داند و آنها را پرستش مى كند.

ولى مسئله ، تنها احترام شديد شيعه و اطاعت و تقديس آنان نسبت به علماى ربانى و پيشوايان معصوم نيست ، بلكه در واقع دورى گزيدن و فاصله گرفتن ما مسلمانان از بينش اسلامى نسبت به انسان و معامله و رفتار با اوست . در نتيجه ما در قرآن كريم در رابطه با ارزش انسان ، سه روش را ملاحظه مى كنيم : نخست شيوه جاهلى است كه بر طبق آيات مربوط به اعراب و كسانى كه پيامبر را از پشت حنجره صدا مى زدند. و ديگرى مكتب مادى (ماترياليسم ) است كه آيات مربوط به دشمنان پيامبران و صاحبان تمدن هاى الحادى ، از آنان ياد مى كند. و سوم طريقه و روش اسلام است كه بر اساس آيات مربوط به احترام به انسان و رهنمونى او به عالم عقلى و معنوى و عملى ، مورد توجه قرار داده است .

و كافى است در جهانى اسلامى كه ما بسر مى بريم ، تاءثيرات زيادى را از جاهليت و مادى گرى غرب ، در ديدگاه ما نسبت به انبياء و پيشوايان و اولياء شهيدان و مؤ منان و نسبت به توده ها و ملت هاى اسلامى ما و حتى خودمان مشاهده كنيم .

انحطاط تمدن مادى و تسلط غرب بر جوامع ما، اوضاع و شرايط دشوارى را از حيث سياسى ، اقتصادى و اجتماعى ايجاد كرده است كه با وجود آن زندگى انسان مسلمان ، محترم شمرده نمى شود پس چگونه مى توان به حرمت نهادن به ديگر ابعاد وجودى وى چشم دوخت ؟!

همچنانكه انديشه ما را به ذهن عصر جاهليت بدل ساخت ، ذهنى كه پيوسته گرايش به سادگى به مفهوم منطقى آن دارد و با جمع و تركيب صفات ، عناد و دشمنى دارد. از اين رو مى بينيد كه ما فلان اءمر را تنها از يك بعد مى خواهيم بشناسيم و از ابعاد گوناگون آن در همان حال صرف نظر كنيم ، همچنين در دل خود يك نوع توجه نسبت به مسئله اى احساس ‍ مى كنيم و به خود اجازه نمى دهيم جهات و جنبه هاى ديگر آن را نيز دريابيم . در مورد اولياء و پيشوايان و پيامبران الهى نيز اينگونه رفتار مى كنيم و تنها ظاهر امر و حال آنان را ملاحظه مى كنيم و از اوج كمالات والاى معنوى و جهان عقلانى آنها غافليم . و اگر شخصى اينگونه به اءمور بنگرد مى گوئيم : غلوّ كرده است و اگر عقل و دلش به خاطر آن بتپد او را ديوانه و منحرف مى خوانيم .

اين امر وقتى به خطرناكترين نقطه مى رسد كه ما به آن لباس مذهب بپوشانيم و در برابر تقديس و احترام اولياء و امامان و پيامبران بايستيم به بهانه اينكه ، با احترام نسبت به ذات مقدس خداوند و توحيد او منافات دارد. و گوئيا معنى و مقصود از اينكه آنان هم بشر هستند اين است كه آنها همچون مشتى ريگ و سنگ بيابان اند و مقايسه بين سنگ صحرا و آسمان مطرح است و شق سومى در كار نيست . و گوئيا باغ و بستان و نهر و رودخانه و ارتفاعات و قله هايى در اين صحراى جامعه بشرى وجود ندارد و مثل اينكه ، نور الهى كه خداوند در سوره نور مى فرمايد: ((مثل نوره كمكشوة فيها مصباح )) در غيره كره زمين و در موجوداتى غير از پيامبران و امامان و اولياء خدا (ع ) تبلور يافته است !

من بر اين باورم كه اين هشيارى و آگاهى اسلامى و حركت امت مسلمان به سوى اسلام و ايستادگى در برابر دشمنان ، همان راهى است كه ما به هستى و موجوديت اسلامى خود و انسان مسلمان ، دست يابيم و از نو پيامبر گرامى اسلام (ص ) را شناخته و پيشوايان و علماى خود را باز يابيم و با آنان بگونه اى باشيم و عمل كنيم كه شايسته شخصيت كامل و ربانى و در خور شاءن و مقام والاى آنان است و دلهاى خود را دوباره با عشق و محبت پاك آنان سرشار سازيم و اين عشق و محبت راستين ما را به عشق و محبتى والاتر و بزرگتر، يعنى عشق به اللّه پروردگار آنان و ما مى كشاند. ((عشق اسطرلاب اسرار خداست )).

كسى كه مشاهده درختى او را از ديدن جنگل باز مى دارد بايد كسى را كه آن درخت را با جنگل و كوه و آسمان باهم مى بيند معذور دارد و نيز كسى كه قداست و احترام دانشمندان دينى و اولياء و امامان و پيامبران و زيستن در جهان آنان را مانع توحيد و تقديس خداوند ببيند، بايد كسى را كه اين احترامات را نوعى از شعائر اسلامى مى بيند كه شرع وضع كرده تا زندگى بوسيله آنها سامان يابد و راهگشاى ما به سوى احترام و كرنش و ذكر و ياد حضرت حق باشد نيز معذور دارد.

پس هرگاه ظرفيت انديشه ام محدود و ظرف دلم كوچك باشد با محبت آفريده هاى بزرگ لبريز مى شود و جائى براى محبت آفريدگار در آن باقى نمى ماند. پس من بايستى خردمندان فرزانه و دريادلى را كه جمع و تركيب ابعاد وجودى گوناگون در دلشان مى گنجد و قادر بر درك قله هاى زمين و آفاق در آسمان و همزيستى با همه آنهاست ، معذور بدارم .