بازگشت

خارج شدن امام (ع ) با اضطراب و نگراني از مدينه




طبق روايات ، لشكر سفيانى بر مدينه منوره تسلط كامل پيدا نموده و سه روز اين شهر را براى سپاهيان خود آزاد اعلام مى كند و به هر كدام از بنى هاشم كه دست يابند دستگير و زندانى مى كنند و شمارى از آنها را به قتل مى رساند... و همه اين جنايات ، جهت جستجو از امام مهدى (ع ) مى باشد. ابن حماد روايت كرده كه :

((سفيانى به سوى مدينه حركت نموده و قريش را از دم شمشير مى گذراند و با كشتن چهار صد تن مرد از آنان و از انصار، شكم زن ها را دريده و كودكان را به قتل مى رساند و خواهر و برادرى بنام محمد و فاطمه را از قريش پس از كشتن بر دروازه مسجد مدينه مى آويزد.)) (340)

و در همين صفحه از ابو رومان است كه گفت :

((سفيانى لشكرى به سوى مدينه اعزام مى كند تا هركس از خاندان پيامبر (ص ) را كه بتوانند دستگير نمايند كه در اين گيرودار مردان و زنانى از بنى هاشم كشته مى شوند، در اين هنگام مهدى و مبيض از مدينه به سوى مكه مى گريزند و سفيانى گروهى را به تعقيب آنها مى فرستد اما آنان به حرم اءمن خدا رسيده اند))

و در مستدرك حاكم ج 4 ص 442 آمده است كه مردم مدينه به سبب خشم و هجوم سفيانى و جنايات وى شهر را ترك مى كنند. امام باقر (ع ) در روايت جابر جعقى مى فرمايد:

((سفيانى گروهى را به مدينه مى فرستد و آنها مردى را در آنجا به قتل مى رسانند و مهدى و منصور از آنجا مى گريزند و كوچك و بزرگ خاندان پيامبر (ص ) دستگير مى شوند و كسى نمى ماند مگر آنكه زندانى مى گردد و لشكر سفيانى به تعقيب آن دو مرد مى پردازد)) (341)

و مردى كه بدست لشكر سفيانى كشته مى شود غير از آن جوانى است كه طبق روايات ، در مدينه به قتل مى رسد، در اين زمينه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

((اى زراره ! ناگزير، در مدينه نوجوانى كشته مى شود، پرسيدم : فدايت شوم ، مگر لشكر سفيانى او را به قتل نمى رساند؟ فرمود: نه ، بلكه لشكريان خاندان فلانى وى را مى كشد، نيروهاى ياد شده در حاليكه مردم نمى دانند براى چه آمده اند، وارد مدينه مى شوند، آنگاه آن جوان را دستگير نموده و به قتل مى رساند وقتى آنان ، آن جوان را از روى ستم و ظلم مى كشند، خداوند آنها را مهلت نمى دهد، پس در اين هنگام چشم براه فرج باشيد)) (342)

پاره اى از روايات ، اين نوجوان را نفس زكيه ناميده است ولى نه آن نفس ‍ زكيه اى كه اندكى قبل از ظهور حضرت مهدى عليه السلام در مكه كشته مى شود.

از اين روايات و روايات ديگرى چنين پيداست كه حكومت رو بزوال حجاز در تعقيب بنى هاشم و پيروانشان در حجاز و به ويژه در مدينه دست به تلاش و كوشش مى زند و جوانى را كه به عنوان نفس زكيه مى باشد تنها به جرم اينكه نامش محمد بن حسن است و حضرت مهدى عليه السلام نزد مردم به اين نام مشهور است ، مى كشد و يا بدين جهت كه وى از مؤ منان شايسته اى است كه با حضرت مهدى عليه السلام ارتباط دارد.

آنگاه لشكر سفيانى وارد حجاز شده و همان سياست را اما شديدتر و وحشيانه تر دنبال مى كند، به گونه اى كه هر كس را كه منسوب به خاندان بنى هاشم باشد و هر آنكه احتمال مى رود با آنان ارتباط داشته باشد دستگير مى كند و مردى كه نامش محمد و خواهرش فاطمه است تنها به دليل اينكه نام او محمد و نام پدرش حسن است به قتل مى رساند!

در اين موقعيت بحرانى امام مهدى روحى فداه مانند حضرت موسى عليه السلام بيمناك و نگران از مدينه خارج مى شود و طبق روايات رسيده ، يكى از يارانش آن حضرت را همراهى مى كند كه نام او در روايت پيشين منصور و در روايتى ديگر منتصر آمده است و شايد نام مبيض كه در روايت گذشته آمده است منتصر بوده و اشتباه ذكر نشده است .

روايتى مى گويد: حضرت مهدى عليه السلام با ميراث رسول الله ، در حاليكه شمشير او را در دست و زره وى را بر تن و پرچم در دست ديگر و عمامه پيامبر را بر سر و برد او را در بردارد، از مدينه خارج مى گردد.

من ، زمان مشخص خروج آن حضرت را از مدينه به سوى مكه ، در منابع شيعه نيافتم ولى اصولا بايستى پس از نداى آسمانى در ماه رمضان يعنى در موسم حج باشد و به خاطر دارم ، در روايتى ديدم كه ورود لشكر سفيانى به مدينه در ماه رمضان مى باشد...

و در روايت طولانى مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمود:

((سوگند به خدا اى مفضل : گوئيا اكنون مى بينم او را (حضرت مهدى عليه السلام ) كه وارد مكه مى شود، در حاليكه عمامه اى زرد فام بر سر نهاده و كفش مخصوص پيامبر صلى الله عليه و آله را پوشيده و چوبدستى او را در دست گرفته و چندين بزغاله لاغر را پيشاپيش خود مى برد تا آنها را به خانه خدا مى رساند، اما هيچ كس او را در آنجا نمى شناسد)) (343)

سند اين روايت ضعيف است ، مگر اينكه پراكنده و بسيج شدن تجهيزات و عوامل دشمنان جهت جستجوى از آن حضرت و در حالت اختفاء و پنهانى بسر بردن وى ، كه شباهت به غيبت صغرى و پنهانى آن دارد، بتواند دلالت اين روايت و مانند آن را جبران كند.

و طبيعى به نظر مى رسد كه موسم حج در سال ظهور، گرم و پر رونق خواهد بود... و آنچه را كه روايات از وضع نابسامان و آشفته جهان و اوضاع سرزمين هاى اسلامى و بحران حجاز و اعلان وضعيت غير عادى در آن به سبب ورود ارتش سفيانى به آنجا را بيان مى كند همه اينها موسم حج را بر حاكمان حجاز، بارى سنگين و طاقت فرسا و هراس انگيز جلوه مى دهد. كه بى گمان آنها شمار حجاج بيت الله الحرام را به حداقل ممكن كاهش ‍ خواهند داد و نيروها و دستگاههاى امنيتى را در مكه و مدينه چندين برابر سالهاى عادى بسيج مى كنند ولى اين اقدامات ، امت اسلامى را از توجه به مكه معظمه باز نمى دارد و آنها همواره چشم به آن سامان دوخته و منتظر مهدى عليه السلام مى باشند، در آن سال صدها هزار، بلكه ميليونها تن از مسلمانان به منظور شركت در مراسم حج دليرانه به پا مى خيزند و با اينكه دولت هاى خودشان و دولت حجاز بر سر راهشان موانعى قرار مى دهند، تعداد بسيارى از آنان خود را به مكه مى رسانند.

و پرسش مورد علاقه پرنشاط حاجيان در آن هنگام از يكديگر اين خواهد بود كه از حضرت مهدى عليه السلام چه خبر دارى ؟ البته طرح اين سوال ، خطرناك به نظر مى رسد ،از اين رو حجاج ، آن را به صورت سرى و نهان ، ميان خود مطرح مى سازند و آخرين خبرها و شايعات پيرامون حضرت ، و نيز آخرين اقدامات حكومت حجاز و ارتش سفيانى را، آهسته به اطلاع يكديگر مى رسانند.

روايت بعدى سيمايى از حالت مسلمانان و حجاج را هنگام پرداختن به ماجراى ظهور حضرت و جستجوى وى ترسيم مى نمايد در نسخه خطى ابن حماد آمده است كه گفت :

((ابوعمر از ابن ابولهب از عبدالوهاب بن حسين از محمد بن ثابت از پدرش از حارث بن عبدالله از ابن مسعود روايت كرده است كه گفت : وقتى بازار تجارت كساد و راهها ناامن و فتنه ها زياد شود، هفت تن از علماى مناطق مختلف كه با هر يك از آنان بيش از سيصد و اندى نفر، دست بيعت داده اند، بدون قرار قبلى رهسپار مكه مى شوند و در آنجا يكديگر را ملاقات كرده و از هم مى پرسند انگيزه آمدن شما به مكه چيست ؟ مى گويند به جستجوى اين مرد آمديم كه اميد است اين فتنه ها بدست با كفايت او آرام گيرد و خداوند قسطنطنيه را بدست او آزاد نمايد. ما او را با نام خود و نام پدر و مادرش و ويژگيهايش مى شناسيم ، اين هفت دانشمند بر سر اين گفته با يكديگر توافق مى كنند و به جستجوى آن حضرت در مكه مى پردازند (او را ديده ) از او مى پرسند آيا شما فلانى پسر فلان هستى ؟ مى گويد: نه ، بلكه من مردى از انصار هستم تا آنكه از آنها جدا مى شود. اوصاف او را براى اهل اطلاع برمى شمرند و مى گويند: او همان دوست و محبوب شماست كه در جستجويش هستيد و اكنون رهسپار مدينه گشته است ، در پى او به مدينه مى روند ولى او به مكه باز مى گردد، به دنبال او به مكه مى آيند و او را در مكه مى يابند و مى پرسند شما فلانى فرزند فلان هستى و مادر تو فلانى دختر فلان است و درباره شما اين نشانه ها آمده است و شما را يك بار از دست داديم ، اكنون دست تان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم . مى گويد: من صاحب الاءمر شما نيستم من فلانى فرزند فلان انصارى هستم با ما بيائيد تا شما را به دوست و محبوبتان راهنمائى كنم ، آنگاه از ايشان جدا مى شود و آنها او را در مدينه مى جويند ولى او بر عكس ‍ خواسته آنها به مكه رفته است از اين رو به مكه مى آيند و حضرت را در كنار ركن مى يابند و مى گويند گناه ما و خون هاى ما به گردن توست اگر دستت را ندهى كه با تو بيعت كنيم ، زيرا ارتش سفيانى در تعقيب ماست و مردى حرام زاده بر آنها فرمانروائى دارد، آنگاه حضرت بين ركن و مقام مى نشيند و دست خود را جهت بيعت به آنان مى دهد و با وى بيعت مى كنند و خداوند محبت و عشق او را در دل مردم مى افكند و با گروهى كه شيران روز و زاهدان شب اند به حركت خود ادامه مى دهد)) (344)

در سند و متن اين روايت نقاط ضعفى وجود دارد، از آن جمله ماجراى آزادى قسطنطنيه كه مدت چندين قرن ، مشكلى سياسى و نظامى براى مسلمانان و كانون تهديدى براى بخشى از دولت اسلامى بشمار مى رفت ، تا آنكه سلطان محمد فاتح قريب به پانصد سال پيش آن را فتح نمود. البته مسلمانان از قول پيامبر صلى الله عليه و آله درباره آزادى قسطنطنيه ، روايات بشارت دهنده اى را نقل نموده اند كه صحت و سقم آنها نياز به تحقيق و بررسى دارد ولى آنچه را كه به موضوع مورد نظر ما مربوط مى شود رواياتى است كه آزادسازى آن را بدست حضرت مهدى عليه السلام بيان مى كند كه از آن جمله اشاره اى است كه در اين روايت آمده بود. بطور خلاصه در اين روايات دو احتمال وجود دارد:

نخست اينكه فتح قسطنطنيه به دست حضرت مهدى عليه السلام انجام مى پذيرد به اين اعتبار كه آن حضرت مشكلات بزرگ مسلمانان را حل و فصل مى نمايد و همانطور كه ياد كرديم مسئله قسطنطنيه قرنها مشكل بزرگ مسلمانان و پايتخت دشمنان مجاور و آزاردهنده و آشوبگر بود، دوم اينكه : مراد از قسطنطنيه ، پايتخت همان روم باشد كه در زمان ظهور حضرت وجود دارد و در برخى روايات به شهر بزرگ روم تعبير شده است ، همان شهرى كه طبق روايت ، حضرت مهدى عليه السلام و يارانش آن را محاصره نموده و با گفتن تكبير آزاد مى كنند.

اما اين روايت هر گونه كه باشد حتى اگر آن را جعلى فرض كنيم ، روايتى است متعلق به مؤ لفى معروف كه حدود يك هزار و دويست سال قبل آن را نگاشته است ، چون تاريخ درگذشت ابن حماد سال 227 ه. است و روايت را از تابعين قبل از خود نقل كرده است . بنابراين ، اين روايت حداقل ، حاكى از تصور راويان نسبت به وضع سياست كلى در سال ظهور حضرت مهدى عليه السلام و انتشار خبر وى نزد مسلمانان و جستجو و كاوش آنها از او مى باشد.

با توجه به اينكه بيشتر مضمون اين روايت در روايات ديگر آمده و يا اينكه اين جريان نتيجه منطقى پيشامدهايى است كه در ديگر روايات بر آن تصريح شده است ... و آمدن هفت تن از علماء به مكه در آن موقعيت ، حاكى از شدت علاقه و توجه مسلمانان نسبت به امر ظهور امام مهدى عليه السلام در مكه است و همچنين ورود نمايندگان آنها به آنجا جهت شرفيابى به حضور آن حضرت و نيز بيعت گرفتن هر يك از علماء از سيصد و سيزده نفر از مؤ منان براى حضرت مهدى عليه السلام در كشور خود، مبنى بر مهيا بودن آنها براى جانبازى در كنار آن امام است كه جملگى دلالت دارد بر حركت مردم مسلمانان و شور و هيجان آنها از اينكه در زمره ياوران آن حضرت به تعداد رزمندگان جنگ بدر باشند.

اما درباره چندين بار كناره گيرى حضرت از آن علماء كه در روايت آمده است خالى از ضعف نيست و شايد اصل آن كه در منابع شيعه و سنى آمده است اين باشد كه آنها با حضرت بيعت مى كنند اما امام عليه السلام با بى رغبتى بيعت مى كند تا جائيكه در روايت منقول از پيامبر و اهل بيت عليه السلام آمده است كه يكى از اصحاب بزرگ امام صادق عليه السلام نسبت به اين بيعت تواءم با اكراه ترديدى به خود راه مى دهد و چون امام صادق عليه السلام معنى اكراه را توضيح مى دهد دل او آرام مى گيرد.

اين مطلبى بود مربوط به وضع و حال مسلمانان و حالت انتظارى كه نسبت به حضرت مهدى عليه السلام در آنان وجود دارد... اما درباره اقدامات و عملكرد امام عليه السلام در مكه و بيعت يارانش با او، روايات ، نشانگر نحوه و شيوه ديگرى است كه با آنچه در روايت آمده متفاوت است .






پاورقي



340- نسخه خطى ابن حماد ص 88.

341- بحار ج 52 ص 147.

342- بحار ج 52 ص 147.

343- بشارة الاسلام ص 267 به نقل از بحار.

344- نسخه خطى ابن حماد ص 95.