روايت : اهل مشرق و پرچمهاي سياه
اين حديث در منابع شيعه و سنى وارد شده است و به عنوان روايت درفش هاى سياه و روايت اهل مشرق و روايت آنچه را كه اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وى با آنان روبرو مى شوند، شناخته شده است از طرفى آن را منابع گوناگون از عده اى از صحابه با اندكى تفاوت ، در بين الفاظ و فقرات آن نقل كرده اند. برخى ديگر از روايات بخش هايى از آن را روايت كرده و تعدادى از آن منابع تصريح نموده اند كه راويان اين خبر همه ، ثقه هستند.
قديمى ترين منابع حديث اهل سنت كه اين روايت و يا بخشى از آن از نقل كرده اند، عبارتند از:
ابن ماجه در سنن خود ج 2 ص 518 و 269 و حاكم در مستدرك ج 4 ص 464 و 553 و ابن حماد در نسخه خطى خود ((فتن )) ص 84 و 85 و ابن ابى شيبه در مصنف خود ج 15 ص 235 و دارمى در سنن خود ص 93 و متاءخرين آنها اين روايت را از آنان نقل كرده اند. و شايد روايتى را كه عده اى از صاحبان صحاح ، مانند ابن ماجه و احمدبن حنبل و ديگران نقل كرده اند كه ((گروهى از مشرق زمين خروج مى كنند و مقدمات حكومت حضرت مهدى را فراهم مى نمايند)) بخشى از همين روايت باشد.
اينك عين عبارت حديث به نقل از مستدرك حاكم :
((از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه گفت : حضور پيامبر (ص ) رسيديم ، حضرت با رويى گشاده و غرق از سرور و شادى با ما روبرو شد، آنچه را كه از حضرت سئوال كرديم پاسخ دادند، اگر ما ساكت مى شديم آن حضرت شروع به سخن مى نمود تا اينكه گروهى از جوانان بنى هاشم گذارشان از آنجا افتاد و امام حسن و امام حسين (ع ) در بين آنان بودند، تا چشم حضرت به آنها افتاد، در پى آنان افتاد و دو چشمان آن حضرت پر از اشك گرديد.. عرض كرديم : اى رسول خدا، همواره چيزى در چهره ات مى بينم كه ما را ناراحت مى سازد، حضرت فرمود: ((ما خانواده اى هستيم كه خداى سبحان آخرت را بر دنيا، براى ما اختيار فرموده است ، بزودى بعد از من ، اهل بيتم در شهرها و سرزمين ها پراكنده و آواره خواهند شد، تا اينكه درفش هائى سياه از مشرق زمين به اهتزاز در آيد كه حق را مى طلبند، اما حقوقشان را اداء نمى كنند، آنان دست از حق برنمى دارند، اما اجابت نمى شود ديگر بار درخواست مى كنند، به آنان اعتناء نمى شود، در اين صورت ، دست به مبارزه زده و به پيروزى دست مى يابند، هرگاه كسى از شما و يا ذريه شما آن زمان را درك كرد بايد به پيشواى از اهلبيت من بپيوندد اگر چه با دشوارى ، بر روى برف سينه خيز برود، آنها درفش هاى هدايتند كه آنها را بدست مردى از اهل بيت من مى سپارند، كه نام وى مانند نام من و نام پدرش نام پدرم مى باشد، او مالك زمين گردد و آن را پر از عدل و داد مى كند آنگونه كه از جور و ستم پر شده است ))
اما در منابع روايتى ما، اين حديث را سيد بن طاووس در كتاب ملاحم و فتن ص 30 و 117 و مجلسى را بحار ج 51 ص 83 از اربعين حافظ ابونعيم ، روايت بيست و هفتم ، مربوط به آمدن حضرت مهدى (ع ) از ناحيه مشرق و مشابه اين را در بحار ج 52 ص 243 از امام باقر (ع ) روايت كرده است كه فرمود:
((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خروج مى نمايند و طالب حق اند اما آنها را اجابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هاشان تاءكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى چنين وضعى را مشاهده مى كنند شمشيرها را بدوش كشيده در مقابل دشمن مى ايستند اينجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند اما اين بار، خودشان نمى پذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند... و درفش هدايت را جز به دست تواناى صاحب شما (حضرت مهدى (ع )) به كسى ديگر نمى سپرند، كشته هاى آنان شهيد محسوب مى شوند اما اگر من آن زمان را درك مى كردم خويشتن را براى يارى صاحب اين اءمر نگه مى داشتم ))
از اين روايت ، با تعبيرات مختلف آن چند امر استفاده مى شود:
اول : اينكه اين روايت متواتر اجمالى (291) است ، آنچه در اين روايت مضمون عمده آن را تشكيل مى دهد، خبر دادن پيامبر اسلام (ص ) به مظلوميت اهل بيتش بعد از خودشان است و تنها امتى كه حق آنان را استيفاء مى كنند كسانى هستند كه از مشرق به پا خاسته و مقدمه حكومت جهانى پيشواى خود حضرت مهدى (ع ) را مهيا مى نمايند، در پى به قدرت رسيدن همين افراد است كه امام (ع ) ظهور مى كند و آنان درفش خود را تسليم آن حضرت مى نمايند، خداوند بوسيله وجود مقدس وى ، اسلام را به جهانيان معرفى مى كند، او زمين را پر از عدل و داد مى كند.
دوم : مراد از اينكه گروهى از مشرق خروج مى كند و داراى درفش هاى سياه اند. ايرانيان مى باشند اين مسئله مورد اتفاق همه صحابه كه اين روايت و غير آن را نقل كرده اند و نزد تابعين كه روايت را از صحابه دريافت نموده اند مى باشد و همچنين مورد اتفاق نظر كليه مؤ لفان بعد از آنان در خلال قرون گذشته بوده است ، بگونه اى كه ماجراى خروج و آمدن اين افراد، در آن زمان اءمرى كاملا روشن و ثابت بوده است . از اين رو يك نفر هم از آنان اشاره نكرده و اينكه ، مراد از اين گروه مثلا اهل تركيه و يا هند و يا جاهاى ديگرى غير از ايران باشد. بلكه عده اى از راويان و مؤ لفان تصريح كرده اند كه آنان ايرانيان هستند حتى نام خراسانيها در تعدادى از فقرات و عبارت هايى كه از حديث ، نقل شده وارد شده است ، چنانكه در روايت مربوط به درفش هاى خراسان خواهد آمد.
سوم : نهضت و قيام آنان كه با دشمنى جهانيان و نبردى كه در آن پيروز مى شوند، روبرو خواهد شد و بعد از آن حضرت مهدى (ع ) ظهور مى كند.
چهارم : بر هر فرد مسلمان و نسل معاصر آنان واجب است كه به يارى آنان برخيزند هر چند كه در شرايط دشوارى بسر برند حتى اگر قرار باشد كه براى يارى آنان روى يخ و برف راه رفته و حركت نمايد.
پنجم : اينكه درفش آنان پرچم هدايت است يعنى : حكومت و دولت آنان ماهيتى دينى و صحيح دارد، عملكرد و اهدافى كه دنبال مى كنند با احكام اسلام و اهداف مقدس آن هماهنگ است بگونه اى كه اگر مسلمانى با آن همكارى كند به وظيفه شرعى خود عمل نمود و تكليف از او ساقط است .
ششم : اين روايت از آينده و غيب خبر مى دهد و يكى از معجزه هاى دال بر نبوت نبى اكرم (ص ) مى باشد. به اين دليل كه آنچه را آن بزرگوار راجع به مظلوميت اهل بيتش (ع ) و آوارگى و پراكندگى آنان در چهار گوشه جهان اطلاع داده است در طول قرون گذشته محقق شده است تا جايى كه ما خاندانى را در طول تاريخ و در سطح جهان سراغ نداريم كه مانند اهل بيت پيامبر (ص ) و فرزندان حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) با تبعيد و آوارگى مواجه شده باشند.
با بيان اين مطلب ، عبارت هاى موجود در روايت قبلى از امام باقر (ع )، اوصاف دقيقى از نهضت و قيام آنان را در بر دارد، از اين رو برخى از فقرات آن را مورد ارزيابى قرار مى دهيم ... آنچه كه به نظر من ترجيح دارد اين است كه اين روايت به حديثى كه قبلا از پيامبر (ص ) نقل شد، تعلق داشته و يا مشابه آن است . گرچه امام باقر (ع ) به اين موضوع تصريح نفرموده اند اما خود آن حضرت و ساير امامان (ع ) فرموده اند آنچه را كه نقل مى كنند از پدران بزرگوار خويش و از جدشان پيامبر (ص ) است .
((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خروج نموده اند)) دلالت دارد كه اين قيام مردم از وعده هاى حتمى خداوند متعال است و به همين سان هر جمله اى كه در آن پيامبر (ص ) يا امامان (ع ) تعبير به ((گوئيا آن را مى بينم و يا آن مسئله محقق شده )) مى نمايند دلالت بر حتمى بودن و روشن و مبرهن بودن آن مسئله در ذهن شريف آنان و يقين داشتن به آن ، دارد، مثل اين مى ماند كه آن ماجرا را مى بينند، بلكه مى توان گفت دلالت بر ديدن آنان با بصيرت ويژه اى كه خداوند آنان را امتياز بخشيده و متناسب با مقام پيامبر (ص ) و مقام اهل بيت آن حضرت است ، دارد.
و نيز دلالت بر اينكه نهضت ايرانيان از طريق انقلاب است ، زيرا مفهوم عبارت ((تحقيقا قيام مى كنند)) نيز همين است و عبارت بعدى كه ((گوئيا مى بينم گروهى از مشرق زمين خروج مى نمايند و طالب حق اند اما آنها را اجابت نمى كنند، مجددا بر خواسته هايشان تاكيد دارند، اما مخالفان نمى پذيرند وقتى چنين وضعى را مشاهده مى كنند. شمشيرها را بدوش كشيده در مقابل دشمن مى ايستند، اينجاست كه پاسخ مثبت مى گيرند ولى اين بار خودشان نمى پذيرند تا اينكه همگى قيام مى كنند))
اين حركت زنجيره اى ايرانيان را مى توان به جنبش آنان در انقلاب مشروطه در هشتاد سال قبل تفسير و تاءويل نمود، زيرا مردم خواستار اين بودند كه عده اى از علماء و انديشمندان اسلامى بر قوانين كشورى نظارت داشته باشند، و آنچه را كه منطبق با دستورات اسلام نيست نقض نمايند، نظام حاكم ، در ظاهر آن را در قانونى اساسى 1906 ميلادى پذيرفت اما در واقع نپذيرفته بودند سپس در نهضت آية الله كاشانى و مصدق در سال 1951 يك بار ديگر خواستار اين معنا شدند به آنان اعتنائى نشد و در اين مرحله بود كه آمريكا موفق شد با شكست انقلاب مردم ، شاه را كه آنروزها از ايران فرار كرده بود، ديگر بار به ايران باز گرداند، مردم با مشاهده اين وضع سلاح برگرفته و در نهضت امام خمينى آماده ايثارگرى شده و با تظاهرات ميليونى در مقابل دشمن مقاومت كردند، در اين مقطع نيز شاه و اربابانش سعى در برآوردن خواسته هاى آنان داشتند بدين گونه كه به آنان گفته شد كه اجراى موادى را كه قانون اساسى 1906 مبنى ، بر نظارت شش نفر از فقهاى اسلام را بر قوانين كشور عنوان نموده ، خواهند پذيرفت . مشروط به اينكه شاه همچنان بر مسند قدرت باقى بماند، البته از ناحيه برخى از علماء اين طرح پذيرفته شد، اما امام خمينى و توده ميليونى مردم ايران نپذيرفته و با ادامه نهضت مقدس اسلامى به پيروزى بر استكبار جهانى دست يافتند و نظام اسلامى را در كشور خود حاكم نمودند. مطمئنا آنان اين پرچم و درفش هدايت را در زمان ظهور حضرت مهدى (ع ) به وى خواهند سپرد.
اما تفسير بهتر اين است كه آنان ((طالب حق مى باشند)) از دشمنانشان ، كه ابرقدرتهاست به اينكه در شئون زندگى آنان دخالت ننموده و دست از اين مردم بردارند و بگذارند قوانين روح بخش اسلام را در كشورشان پياده كنند و از سلطه آنها رها بوده و داراى استقلال باشند. اما به آنان اعتنا نمى شود، تا آنكه آنها را مجبور به برگرفتن سلاح ، در جنگ با آنان نمايد كه مسلمانها در اين كشمكش و نبردها به پيروزى مى رسند، دشمنان با مشاهده اين وضع مى خواهند خواسته اوليه آنها را بدهند اما مشروط به اينكه ، در ايران ، اسلام را حاكم سازند و دست به صدور انقلاب نزنند، اما ديگر دير شده و شرائط دگرگون گشته و ايرانيان زير بار اين معنا نمى روند. پس از آن ، انقلاب جديد مردم بوجود آمد ((تا اينكه قيام كنند)) و اين انقلاب به معناى رد نمودن آنچه را كه به عنوان امتياز به آنها داده بودند و همچنين تاكيد بر ادامه حاكميت اسلام در جامعه اى به مراتب وسيع تر از ايران تلقى مى شود.. و بعد از اين وقايع ظهور حضرت مهدى (ع ) به وجود مى آيد و پرچم مبارزه را بدست وى مى سپارند..
آنچه در تفسير دوم بگونه اى بهتر آمده اين است كه خواسته هاى نهضت امام خمينى مانند خواسته هاى انقلاب مشروطه و يا انقلاب آية الله كاشانى و مصدق نبوده ، بلكه از ريشه و اساس خواسته هاى حكومت مشروع اسلامى به رهبرى علماء اسلام است .
اما عبارت ((دو شمشير را بر دوش كشيدند)) به نظر نزديك مى رسد كه تعبير از جنگ فعلى ، و يا آمادگى كامل براى جنگ باشد.
بعيد به نظر مى رسد كه اين جمله را بر مقاومت مردم ، با تظاهرات ميليونى و شهادت طلبى آنان ، در مقابل نظام پوسيده شاه بتوان تطبيق كرد، زيرا مردم در آن برهه اسلحه اى در دست نداشتند كه بدوش كشيده و قيام نمايند، بلكه نهضت و انقلاب آنان مسالمت آميز و با دست خالى و مشت هاى گره كرده بود. و بر فرض اينكه سقوط سربازخانه ها و پادگانهاى شاه و بدست آوردن اسلحه را نيز توسط مردم به آن اضافه كنيم باز هم بوجود آمدن اين انقلاب تكيه بر عمليات نظامى نداشت و با توجه به زد و خورد مختصرى كه مردم با گارد ويژه شاه داشتند، نسبت نقش عمليات نظامى در به ثمر رسيدن انقلاب اسلامى نسبت به ساير فعاليتهاى انقلابى كمتر از پنج درصد است ..
بعلاوه از سياق روايت چنين استفاده مى شود كه خروج و طرح خواسته هاى آنها در يك نهضت و پشت سرهم انجام مى پذيرد نه اينكه طى مراحل زيادى و در طول صد سال اتفاق بيافتد.
علاوه بر اين ، اغلب عبارتهاى كامل اين روايت و روايات ديگر تصريح مى كند كه عكس العمل ايرانيان در برابر خواسته هاى نخست خودشان ، بعد از وارد شدن آنان در جنگى نا برابر است كه در آن پيروز مى شوند مانند اين فقره ((مطالبه حق مى نمايند به آن دست نمى يابند به مبارزه برمى خيزند و پيروز مى شوند، سپس پاسخ مثبت مى گيرند اما نمى پذيرند.. تا آخر)) (292)
آرى ، بنابراين تفسير، دو نكته باقى مى ماند:
نكته اول : اينكه از جمله ((و حق را مى جويند اما پاسخ مثبت نمى شنوند)) استفاده مى شود كه خواسته هاى آنان در دو مرحله عنوان مى شود. آن دو مرحله كدامند؟
اين دو مرحله را به سه طريق مى توان پاسخ داد:
الف اينكه تكرار عبارت ، بيان كننده اين مطلب است كه برخواسته هاى مشروع خود، از دشمنانشان پافشارى مى كنند اما اگر كسى در روايات رسيده از پيامبر (ص ) و امامان (ع ) دقت نمايد، تكرار عادى را از آن بزرگواران بويژه در روايت مورد بحث ، بعيد مى داند.
ب اين پاسخ كه شايد قوى ترين آنها باشد اين است كه آنان در دو مرحله از انقلاب خود، يكى قبل از جنگ ، خواسته هاى خود را مطرح مى كنند كه مورد قبول واقع نمى گردد و ديگرى بعد از پيروزى در جنگ ، كه اين بار خودشان نمى پذيرند.
ج اينكه در هر دو مرحله از جنگ خود با دشمن مطالبه حق مى نمايند و به آنان اعتنا نمى شود ناگزير جنگ را تا پيروزى ادامه مى دهند، در اين مرحله خواسته هاى قبلى آنها عملى مى شود اما آنان نمى پذيرند بدين سان انقلاب گسترده آنان به وقوع مى پيوندد ((تا اينكه قيام كنند)) و در پى آن ، حضرت مهدى (ع ) ظهور مى كند.
نكته دوم : معناى گفته امام (ع ) ((تا اينكه قيام كنند)) كه از انقلاب آنان تعبير به خروج و از نهضت آنان بعد از رد خواسته هايى كه عملى مى شد، تعبير به قيام فرموده است ، دليل بر اين است كه اين قيام به مراتب برتر و با عظمت تر از خروج و انقلاب آنهاست ...همچنين گوياى اين مطلب نيز هست كه اين مرحله پا گرفتن و تكامل اين انقلاب مى باشد كه ايرانيان در اين انقلاب به مرحله قيام همگانى و فتوا و دستور جهاد و بپا خاستن براى خداوند متعال . و ادامه روش انقلابى در منطقه نائل مى شوند كه خود مقدمه ظهور مبارك حضرت مهدى (ع ) مى باشد.
گاهى هم از تعبير ((تا اينكه قيام كنند)) نه ((پس قيام مى كنند)) چنين استفاده مى شود كه بين امتياز گرفتن از دشمن نسبت به خواسته هايشان بعد از پيروزى و بين قيام بزرگ آنان فاصله اى وجود دارد.. بلكه گاهى دال بر اين است كه مرحله اى از شك و ترديد در بين آنان به وجود مى آيد كه به جهت پيدايش خطى فكرى در بين خودشان كه فقط با گرفتن امتياز موافق مى باشند. و يا اين ترديد به سبب شرائط خارجى كه بر آنان احاطه دارد به وجود مى آيد اما جناح ديگر در اين برهه غلبه پيدا نموده و مجددا بپا خاسته و قيام مى نمايند كه اين نهضت مقدمه اى است براى ظهور حضرت مهدى (ع ).
((كشته هاى آنان شهيدند)) اين گواهى بزرگى است از امام باقر (ع ) براى كسانى كه در نهضت و قيام آنان كشته مى شوند خواه در زمان خروجشان و يا زمان درگيرى آنان با دشمن و يا آخرين قيام بزرگ آنان .. در اين گفته امام دليل بر وجود اينكه آنها پرچم و درفش حق را بدست داشته و رهبرى آنها مشروع و خط اسلامى و سياسى آنان كاملا سالم و غير مخدوش است ، نيز وجود دارد، زيرا كسانى كه تحت رهبرى غير شرعى و زير پرچم گمراهان كشته شوند نمى توان آنان را شهيد ناميد و شهيد را بدين جهت شهيد مى گويند كه او، بر كسانى كه او را كشته اند و بر مردم ، گواهى مى دهد چون او مردم را به اسلام دعوت مى كرد اما آنان وى را به كفر و گمراهى فرا مى خواندند.
اگر كسى بگويد كه آرى ، شهادت و گواهى امام باقر (ع ) بر اينكه (كشته هايشان شهيد هستند) دلالت بر صحت عمل رزمندگان و پاكى نيت آنان و يا بر مظلوميت غير نظاميانى كه از مردم كشته مى شوند، دارد اما اين ، دليل بر صحت و پاكى نيت رهبر و راهنماى آنان و خط فكرى آنان نمى شود. فرضا اگر ما از روى جدل تسليم اين معنا هم بشويم و از قاعده عمومى صحت عمل مسلمان و نيت او نيز خارج گرديم ، چنين تفسير و توجيهى در تغيير موضع و رفع تكليف انسان نقشى ندارد.
اما جمله ((اگر آن زمان را درك مى كردم خودم را براى يارى صاحب آن اءمر مهيا مى كردم )) كه حضرت از خودشان خبر مى دهند كه اگر نهضت آنان را درك كند، گرچه كشته هاى آنها به منزله شهيد است ، براى درك ظهور حضرت مهدى (ع ) خود را از خطرات حفظ كند. اين عبارت بر مقام باعظمت حضرت مهدى (ع ) و ياران وى دلالت دارد، بگونه اى كه امام باقر (ع ) غبطه مى خورند كه با آن بزرگوار باشند و از طرفى چنين عبارت هايى از حضرت باقر (ع ) كمال تواضع و فروتنى نسبت به فرزندش حضرت مهدى (ع ) مى باشد.
و اين عبارت گوياى اين نيز هست كه فاصله نهضت ايرانيان تا ظهور آن حضرت از مدت عمر يك انسان بيشتر نخواهد بود چون ظاهر گفته امام باقر (ع ) اين است كه اگر نهضت آنها را درك كند خويش را حفظ نمايد و اين بطور طبيعى است نه به سبب معجزه و همين دليل بسيار مهمى است بر اينكه ما در حال حاضر وارد دوران ظهور آن حضرت شده ايم و هم چنين نزديك بودن نهضت ايرانيان و پيوند آن به زمان ظهور آن حضرت .
اما توجيه برخى از راحت طلبها نسبت به اين عبارت كه تبليغى است براى حفظ جان خطرات و عدم حضور در ميدان شهادت همچنين عدم شركت ايرانيان در نهضت و نبردهاى آنها.. تفسيرى است كاملا اشتباه . زيرا امام باقر(ع ) از خودش خبر داده و در آن بيان داشته كه نهضت آنان نزديك ظهور حضرت مهدى (ع ) است و علاقه شديد آن حضرت به اينكه از جمله ياران امام (ع ) باشد، نيز بيان شده است ، چگونه مى توان تصور كرد كه مراد امام اين است كه مردم را با ترساندن از كشته شدن به يارى نكردن كسانى كه خود، به نهضت آنان بشارت داده و آنها را ستايش نموده است به اينكه كشته هايشان شهيد هستند، فرا خواند...! به ويژه با ملاحظه اينكه وجوب يارى آنان بر هر فرد مسلمان ، در عبارت هاى مختلف آن روايت آمده است ، بلكه با وجود شك در منظور امام (ع ) و صرف احتمال اينكه مقصود، خود حضرت بوده اند نه ديگران ، باز هم تفسير اين گونه افراد راحت طلب بى پايه است زيرا مجرد احتمال اينكه مسئله مخصوص خود ايشان است ، باعث مى شود كه ديگران نتوانند براى خودشان به آن تمسك كنند.
از لطيفه هايى كه من در حاشيه روايت درفش هاى مشرق زمين و گفته پيامبر (ص ) كه فرمود: ((بايد به يارى آنان بشتابد هر چند به خزيدن و راه رفتن روى يخ )) شنيده ام داستانى است كه يكى از علماى بزرگ تونس (شيخ محمد صالح نيفر) كه در فصل زمستان و يخ بندان مسافرتى به ايران داشت روزى بيرون هتل پايش سر خورد و روى يخ به زمين خورد، يكى از دوستانش كه همراه وى بود گفت : خواستم ايشان را بلند كنم به من گفت : اين كار را انجام نده . صبر كن .. مى خواهم خودم بلند شوم . سپس با كمك دستهايش با كندى از جا بلند شد و سر پا ايستاد، بعد گفت : هر وقت ما اين روايت را درباره حضرت مهدى (ع ) و يارانش مى خوانديم به اين جمله پيامبر (ص ) كه ((بايد بيارى آنان بشتابد)) مى رسيديم ، از خود مى پرسيديم كه حضرت مهدى (ع ) از مكه ظهور مى كند و در آنجا برف و يخ وجود ندارد كه پيامبر با اين تعبير ما را امر فرموده است ، اما هم اكنون معناى گفته پيامبر (ص ) را دانستم ، از اين رو سعى كردم كه برف و يخ را با دست خود لمس نموده و خودم بلند شوم ، از همين شخص جليل القدر شنيدم كه پيرامون روايات پيامبر (ص ) حاشيه هايى نوشته كه حاكى از تقواى او و تصديق پيامبر عظيم الشاءن اسلام و تواضع در برابر خبرهاى غيبى آن حضرت است كه به وقوع پيوسته است .
پاورقي
291- معنى متواتر اجمالى قبلا گذشت .
292- بحارج 51 ص 83.