بازگشت

پارادايم برخورد تمدن ها و مشکلات دروني آنها


در اين جا ذکر اين نکته قابل تأمل خواهد بود که قصد راقم سطور تأييد اجزاي تئوري و قبول «پارادايم هانتينگتون» با عناصر مختلفش نيست، بلکه تأييد کليت آن است بدون در نظر گرفتن مسأله ي وحدت تمدن اسلامي و کنفوسيوسيسم که جنبه ي مهارکنندگي براي سياست خارجي دارد و خلط مبحث اساسي هانتينگتون است.

تقسيم بندي تمدني هانتينگتون ضعيف و اغلب بي پايه است. هفت يا هشت صورت نوعي تمدني عمده ي جهاني (تمدن هاي غربي، کنفوسيوسي، ژاپني، اسلامي، هندو، اسلاوي، ارتدوکسي، آمريکايي، لاتين و احتمالاً آفريقايي) در عصر حاضر در يک صورت بندي ناموجه شکل گرفته اند. جدا کردن روسيه و آمريکاي لاتين و ارتدوکس و اسلاو از تمدن غربي (اروپا، آمريکاي شمالي و احتمالاً استراليا) ناموجه است. اساساً ديگر عنصر سرخ پوستي در فرهنگ آمريکايي لاتين سرکوب شده است و مذهب ارتدوکس تقريباً در درون فرهنگ غربي ديگر مناطق اروپايي استحاله شده است و تضاد روسي ـ ژرمني ـ انگلوساکسوني و ديگر تبارهاي اروپايي تضادي نفساني بوده که به صورت تبارپرستي افراطي و قوم سياسي، ناسيوناليسم افراطي بر اساس روحيه ي نژادي در آمده بود.

اين تضاد در درون تمدن غربي شکل گرفت و سرانجام به صورت فاشيسم و نژادپرستي بروز کرد. جنگ اول و دوم و جنگ هاي محلي سه ساله و صد ساله و جنگ ويتنام و جنگ کره، جنگ داخلي اسپانيا و جنگ هاي آفريقاي شمالي و مرکزي همه از درون تمدن غرب و براي توسعه طلبي نفساني سران سياسي براي اشغال بيشتر بازار مصرف و منابع انرژي و مادي و انساني است. با اين حال، جنگ عراق با کشورهاي خليج و آمريکا و اتحاديه ي اروپا نزاعي نفساني در درون تمدن غربي بود و با وجود شعارهاي صدام ربطي به آزادي سرزمين هاي اشغالي و اسلام نداشت و هيچ گاه مشروعيتي ميان مسلمانان کسب نکرد. وي بنا بر ضرورت براي بيشتر کارها و اعمال توسعه طلبانه ي خود شعارهاي اسلامي سر داده بود.

اما درباره ي تمدن هاي کنفوسيوسي، ژاپني و هندو، هانتينگتون مبالغه مي کند. هر سه ي اين تمدن ها عملاً به جهت بحران هاي ذاتي خود، عملي نبودن آن ها در نظام کنوني عالم، فقدان شريعت، دوگانگي دنيا و دين، جدايي حيات ديني رهباني با حيات دنيوي در عرف شرق دور، آيين هاي هندو و بودايي، نظام کشنده ي کاستي (طبقات غير قابل نفوذ که عين احکام ديني کنفوسيوسي و هندوييسم است)، قبول نظريه ي طبقه ي نجس ها و صدها عامل ويران گر فرهنگ و تمدن، اين تمدن ها را مسخ، فسخ و نابود کرده و فقط بخشي از عادت هاي تاريخي مانند روحيه ي کار بدون چون و چرا، با طاعت کورکورانه و مشتي اسطورهاي عقل و دين ستيز باقي گذاشته است و علاوه بر اين هر دو اين تمدن هاي شرقي در مسير تئوري پايان تاريخ و آخرين انسان فرانسيس فوکوياما در جستجوي سکولاريسم غربي معتدل و ايجاد نظام هاي سياسي مبتني بر بازار آزاد اقتصادي و رقابت در تجارت بين الملل هستند. به هر حال همه ي تمدن ها در جهان کنوني در همين مسيرند و حتي ژاپن که در نظر هانتينگتون مدرن شده بي آن که غربي شود، دقيقاً تمدن آمريکايي است، هرچند در باطنش کشمکشي غريب وجود داشته باشد و افق و زيستگاه تاريخي اش در جغرافياي مغربي مشرق است و تقدير شرقي و آيين سنيتويي خود را فراموش کرده، مانند چين که هويت کنفوسيوسي و هند که هويت هند و بودايي اش مسخ شده است. تنها برخورد و چالش جدي جهان فرا سياسي تمدني، برخورد اسلام و غرب است که بخشي از آن به صورت نزاعي نظامي ـ سياسي در آمده است و چه بسا که تمدن هاي شرقي جذب اين چالش شوند.

در اين صورت، آن چه در تئوري هانتينگتون اهميت دارد برخورد دو تمدن غربي و اسلامي است وگرنه هم تقسيم تمدني او بيوجه است، هم مسأله ي نزاع هاي دروني و مبالغه آميز و هم ديگر مسايل کوچک مانند: جنگ خليج فارس و صدام حسين را نمود برخورد تمدن ها تلقي کردن. حقيقت آن است که بسياري از نزاع ها در جهان کنوني ميان فراکسيون هاي مختلف نظام وابسته به قدرت غربي صورت مي گيرد. اين ها همه برخوردهاي دروني تمدني اند، اما بر خورد ايران و عراق که هر دو به ظاهر تعلق به عالم اسلام دارند مظهر برخورد تمدن اسلامي با تمدن غربي است، چنان که جنگ بوسني تا اندازه اي چنين بود. بنياد اين تئوري در پي عروج نهضت هاي اسلامي علي الخصوص وقوع انقلاب اسلامي تکوين يافته است.

انقلاب اسلامي خاستگاه زايش تئوري برخورد تمدنها

انقلاب اسلامي با احياي تمدني در عصر بحران معنويت تمدن غربي چالش هاي فکري تازه اي را پيش روي انسان غربي قرارداد و اين واقعه پس از پايان جنگ سرد اهميت بيشتري يافت. به ويژه ماهيت جديد انقلاب که امام خميني (رحمه الله) آن را طرح کرده بود، اسلام را به مثابه يک نوع گرايش سياسي فرهنگي براي يکسان سازي و هم سازي، سازش با مباني فرهنگ و تمدن غربي معرفي تلقي نمي کرد. راه جديد امام خميني (قدس سره) با راه سنّتي روشن فکران ديني از سيدجمال تا شريعتي و جريان هاي فرهنگي شبيه نهضت آزادي متباين بود. بي آن که بخواهيم در اين باب گزافه گويي کنيم.

انقلاب اسلامي به اعتقاد راقم اين سطور انقلاب و نهضتي در حدّ همه ي نهضت هاي آماده گر ديني که در آستانه ي عصر ظهور اديان و انقلاب هاي فرهنگي تمدني جهان است نه چيزي فراتر از آن، چونان نهضت انبيا و معصومين. با اين حال نبايد انقلاب اسلامي را به حد و مرتبه ي شورش ها و انقلاب هاي زميني معاصر يا قديم مانند انقلاب انگلستان، آمريکا، فرانسه و روسيه تقليل و فروکاهش داد. انقلاب اسلامي در عرض همه ي انقلاب هاي آماده گر و متذکر ديني است که وجهه ي نفي کنندگي آن نسبت به وضع موجود بسيار قوي تر از وجهه ي فرهنگي و هنري آن است، هرچند از فرهنگ و هنر نيز به نسبت بهره اي جدّي و عميق دارد. بدون خودآگاهي فرهنگي و هنري اصيل آن، وجه نفي کنندگان آن نيز بي پايه مي نمود.

اصالت و هويت ديني انقلاب در اين جا با هويت غربي متفاوت مي شود، و چالش هاي آن و برخورد تازه ي تمدن غربي در ايجاد پارادايم برخورد تمدن ها به همين اصالت و هويت باز مي گردد. همين وجهه ي نظر، به ويژه در نظر گرفتن جريان دوم يعني تمدن اسلام مقابل غرب، نسبت به تئوري هاي پيروزي غرب پس از جنگ سرد، پايان تاريخ، ختم تضادهاي ايدئولوژيک و برتري ليبرال دموکراسي غربي در سراسر کره ي خاکي در نظريه ي فرانسيس فوکوياما قابل تأمل است. البته تئوري هاي انساني از طريق انسان و با انسان تحقق مي يابد و هر دو تئوري هاي پايان تاريخ و برخورد تمدن ها بي نسبت با فعل دراراده ي انساني نيست و اين جز حضور اراده ي مطلق الهي و تقدير جهاني نيست.