بازگشت

دو راه آينده: وضع موجود و وضع موعود


راه اول مصادره ي دين به نفع غرب است. سست شدن بيش از پيش عهد ديني انسان شرقي و مسلمان و ايراني و دعوي سهيم شدن در تاريخ غرب به صرف تقليد صوري و سطحي. اما قدر مسلم اين است که جمع ميان ايمان و کفر و سنت تجدّد ممکن نيست و اگر اين جمع ممکن شود، جمع ميان ظاهر و باطن است: ظاهري با ايمان و باطني کفرآلود. حتّي فقه و کلام در اين مرحله معنا و ماهيتي تکنيکي پيدا مي کند و مؤيد به جهات مقبول تفکر تکنيکي و سياسي جديد است و جز به سير به سوي تفکر تکنيکي تمدن غرب فرا نمي خواند. البته به تدريج ممکن است تفسير غرب زده ي شريعت پشت جريانات و تحولات جديد فراموش شود، چنان که ديانت تجديدنظر شده ي مسيحي در چنين وضعي قرار گرفت. با ورود به اين مرحله ي تاريخي توانمندي دين در جامعه به پايان مي رسد و جريان سکولاريزاسيون (دنيوي شدن) در ديانت به سيطره ي تام و تمام مي رسد.

در برابر اين طريقت، راه ديگري پيش روي ماست و آن: تذکر و تفکر معنوي ديني است که روزگاري دراز پس از غيبت به تدريج به طاق نسيان سپرده شده است فراموشي تفکر معنوي پس از رنسانس تسريع شده است و تفکر يونان زده ي گذشته تحت تأثير غرب زدگي مضاعف جديد قرار گرفته است که همان تفکر تکنيکي است. لازمه ي بازگشت به سوي غرب زدايي منطوي در تفکر معنوي گذشت از دو صورت غرب زدگي است.

بنابراين دو راه در برابرمان قرار مي گيرد:

يک راه رو به سوي غرب و تفکر تکنيکي با صبغه اي ديني و شرعي است که امپرياليسم و تفکر استيلايي صورت سياسي آن است. روح استيلايي تکنيک در جهات مختلف آن آشکار مي شود. تکنيک آدميان را به استخدام و سيطره ي خويش در مي آورد. از سويي نياز به بازار فروش کالاهاي تکنيکي، سياست استيلايي را ايجاب مي کند. اگر در گذشته استعمار و امپرياليسم براي سيطره بر سرزمين و ثروت آن بود، امروز امپرياليسم براي سيطره ي تکنيکي است، اين سيطره نيازي به استعمار مستقيم ندارد. خود رقابت در بازار عرضه و تقاضاي کالا نياز به برتري سياسي و نظامي را مي طلبد و کشورهايي که پيشرفته محسوب مي شوند داراي اين نيروي نظامي و سياسي اند.

راه ديگر چنان که اشاره کرديم روي آوري به تفکر معنوي است و خودآگاهي نسبت به تفکر تکنيکي، در اين خودآگاهي مي توان تکنيک را چون يک امر حقيقي مورد تفکر قرار داد و از تفکر مخاطب آن گذشت اين تاريخي با انقلاب اسلامي آغاز شده است. اين انقلاب با احياي تفکر و راه معنوي مي تواند بي آن که به گزينش اجباري تکنيک دست زند، روح و جوهر تمدن جديد را به تسخير خود در آورد نه آن که با جسم آن در آويزد و از ذات غيرتکنولوژيک تکنيک غافل بماند. ما نبايد تسليم همان نسبتي شويم که بين بشر جديد، فنّاوري و متدولوژي وجود دارد. تسخير جوهر تمدن جديد غرب در گرو همين تغيير نسبت است و گرنه، گزينش، آن ساني که ما انتظار مي بريم امکان پذير نخواهد بود.