مقدمه
پايان تاريخ غرب و يکسان سازي جهاني
«اشپينگلر» فيلسوف تاريخ معاصر آلماني در فلسفه ي تاريخ ادواري خويش پس از چهارصد سال سير انديشه ي ترقي از انحطاط [1] تمدن غربي سخن مي گويد و از اين جا حکايت از پايان تمدن و تاريخ غربي البته بسياري از هوشمندان غربي دريافته اند که سخن اشپينگلر بيشتر بار سياسي و هشدار به اروپايي ها و بخصوص آلماني ها دارد و هنوز مي توان با چالش ها و ابداعاتي در برابر تمدن روسي که به اعتقاد اشپينگلر در عصر بلوغ و شکوفايي است قد علم کرد و موفق به رهايي از وضع موجود گرديد.
عميق تر از اشپينگلر متفکراني بوده اند که ضمن اعلام پايان دوره اي از تاريخ غرب، از آغاز عصري نو و دوران کودکي و بازگشت جاويدان همان روح انساني سخن گفته اند که در آن جهان از ايلغار و جنگ رهايي پيدا مي کند و با زمين و زمان صلح مي نمايد. [2] «نيچه» بر خلاف مشهور از اين نگاه برخوردار است. در عصر بحران معنوي غرب بسياري از متفکران پست مدرن غربي مانند: «هميدگر» و «گادامر فوکو» از رهايي سخن گفته اند که بيشتر به نحوي نگاه معنوي فارغ از واقعيت جهان انضمامي شرقي در کار بوده است.
اما اکنون که همه ي تمدن هاي جهاني در منجلاب تمدن مدرن و روح مدرنيته غرق مي شوند و هويت هاي شرقي در حال اضمحلال در برابر فرهنگ يکسان ساز جهاني و اقتصاد قدرتمند و بي رحم بورژوازي جهاني است، بسياري روشن فکران منفعل شرقي به تنها چيزي که نمي انديشند، احيا و بازسازي تمدن و فرهنگ شرقي در برابر فرهنگ غربي است. براي آن ها حتي وجود تمدن شرقي و غربي بيوجه است. اساساً تمدن تنها يک تمدن است و آن هم تمدن مدرن و غالب غربي است. ما فقط از آن ها عقب مانده ايم و آموزه هاي کهن و سنّتي، ما را از قافله ي تمدن دور کرده است، بايد با کار و کوشش و زحمت به اين قافله نزديک شد و به تاريخ غرب پيوست در قله و رأس اين قافله قرار گرفت چنان که ژاپن، چين و کره به اين نقطه رسيده يا در حال رسيدن اند.
نظريه ي فوق ابتدايي ترين و پر انتقادترين نظريه نسبت به روحيه ي اسلامي و شرقي ايرانيان است که با انقلاب اسلامي تشديد شده است، حتي در غرب گراترين جامعه ها و دولت هاي اسلامي، چه ترکيه و چه عربستان، اين انديشه خريداري عمده اي ندارد و همواره در سطح اقليتي غير مؤثر خواهد ماند. در اين جامعه ها همواره سعي براي ظاهر کردن علايق ديني از سوي مردم يا دولت وجود داشته و خواهد داشت.
در اين جامعه ها تئوري ارتباط با غرب طوري تبيين مي شود که گويي اراده ي مستقلي بر آن ها حاکم است که موجوديتي وراي تمدن غرب براي آن ها به ارمغان مي آورد. ناسيوناليسم قومي ترک و مذهب وهابيت عربي سعودي چنين هويت مستقلي را همواره به ملت گوشزد و خاطر نشان مي کند. اين دولت ها مانند ساير دولت هاي اسلامي مهار جسم و نفس مردم را رها کرده اند، تا بتوانند بحران هاي اقتصادي و سياسي را مهار کنند، و از آن جا که مهار بحران دشوار است و مردم نيز حق ورود به ساحت سياست، فرهنگ و اقتصاد را ندارند، غالباً در پناه وابستگي به آمريکا و ديگر قدرت هاي بزرگ، هم انفجار بحران (انقلاب و شورش) را به تعويق مي اندازند، هم به سرکوب مخالفان سياسي خود مي پردازند. مسلماً هرگاه چنين حکومتي بخواهد با استفاده از رهيافت هاي مستقل توسعه ي فرهنگي و صنعتي، خود را از تراز جامعه ها جهان سوم خارج کند، فوراً توسط ارباب بزرگ امريکا با يک بازي ساده در معاملات و مناسبات ارزي، اقتصادي و سياسي مجدداً دچار بحران شده و سرنگون مي شوند چيزي که در اندونزي سوهارتو و مالزي مهاتير محمد مي بينيم.
پاورقي
[1] Decline.
[2] فردريش نيچه،چنين گفت.ر.ک:زردتشت، (ترجمه ي حميد نيرنوري)،کتابهاي سيمرغ، تهران، 1351 ش، ص ص 37 ـ 39.