بازگشت

مفهوم غيبت و علل آن


پس از آن كه حد و مرز زمانى صغرى و كبرى براى ما مشخص گرديد نوبت اين مى رسد كه به يك بحث اساسى در مورد مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام پرداخته و چگونگى اين غيبت را مشخص كنيم .

از بررسى روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مى آيد كه در مورد چگونگى غيبت دو صورت قابل تصور است ، كه ما در اينجا با بيان اين دو صورت قدرى پيرامون آنها صحبت خواهيم كرد.

اولين صورتى كه براى غيبت آن حضرت متصور است ، همان مفهومى است كه به طور متعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد، يعنى اين كه امام مهدى ، عليه السلام ، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمى از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در اين مدت مردم را مى بينند و از حال آنها با خبر مى شود، اما كسى توان ديدن ايشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمى شود.

نعمانى در كتاب الغيبة چهارحديث نقل ميكند كه همه بيانگر همين صورت اول است ، كه از جمله مى توان به اين روايت امام صادق ، عليه السلام ، اشاره نمود كه حضرتش مى فرمايد:

يفقد الناس امامهم ، يشهد المواسم فيراهم ولايرونه .

(در زمان غيبت ) مردم امام خويش را نمى يابند، با اينكه او در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند، اما كسى او را نمى بيند.

((شيخ صدوق )) (م 381 ق ) نيز دركتاب كمال الدين روايتى را از امام رضا، عليه السلام ، نقل مى كند كه وقتى از آن حضرت در مورد قائم آل محمد، صلى الله عليه و آله ، سؤال مى كنند حضرتش مى فرمايد:

لايرى جسمه ، و لايسمى باسمه ...

جسم (آن حضرت ) ديده نمى شود و به اسم نام برده نمى شود.

اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، نيز، در روايتى مى فرمايد:

ان حجتها عليها قائمة ، ماشية فى طرفها، داخلة فى دورها و قصورها، جوالة فى شرق هذا الارض و غربها، تسمع الكلام و تسلم على الجماعة ترى و لاترى الى الوقف و الوعد و نداء المنادى من السماء الا ذلك يوم فيه سرورولد على و شيعته .

حجت خدا بر روى زمين بر آن ايستاده ، در راههاى آن حركت مى كند و در قصرها و خانه هاى آن داخل مى شود. او شرق و غرب زمين را در مى نوردد، سخنان مردم را مى شنود و بر جماعت آنها سلام مى كند. او مردم را مى بيند اما كسى او را نمى بيند تا زمانى كه وقت ظهور در رسد و وعده الهى تحقق يابد و نداى آسمانى طنين انداز شود. همانا آن روز، روز شادى و سرور فرزندان على و شيعيان اوست .

حاصل روايات بالا اين مى شود كه : در طول زمان غيبت ، به خاطر مصالحى - كه بعد از اين بدانها اشاره خواهيم كرد - امام عصر، عليه السلام ، بكلى از ديدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسيار اندك و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمى شوند.

اما صورت دومى كه مى توان براى غيبت ولى عصر، عليه السلام ، تصور نمود اين است كه : اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مى يابند و با آنها مواجه مى شوند، اما كسى آن امام را نمى شناسد و پى به هويت واقعى ايشان نمى برد. بنابراين فرض : امام مهدى ، عليه السلام ، در هر شهر و مكانى كه اراده كند حضور مى يابد، و مانند ساير مردم به زندگى مى پردازد اما كسى از حقيقت حال ايشان آگاه نمى شود.

رواياتى وجود دارد كه مى توان از آنها صورت دوم را استفاده كرد. از جمله روايتى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت يعنى ((محمد بن عثمان العمرى )) نقل ميكند كه ايشان مى فرمايد:

والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم كل سنة ، يرى الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه .

به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مى يابد، در حالى كه او مردم را مى بيند و آن ها را مى شناسد، اما مردم با اينكه مى بينند او را نمى شناسند.

امام صادق ، عليه السلام ، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مى فرمايد:

فما تفكر هذه الامة ان يكون الله يفعل ما فعل بيوسف و ان يكون صاحبكم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشى فى اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتى ياذن الله ان يعرفهم نفسه كما اذن ليوسف حين قال له اخوته : ((اءانك لانت يوسف ؟ قال : انا يوسف .))

چگونه امت اين موضوع را كه خداوند با حجتش همان گونه رفتار مى كند كه با يوسف رفتار كرد، انكار مى كند؟ همچنين چگونه انكار ميكند كه صاحب مظلوم شما، همان كه از حقش محروم شده صاحب اين امر (حكومت ) است ، در ميان ايشان رفت و آمد مى كند، در بازارهايشان راه مى رود و بر فرش آنها قدم مى نهد. اما او را نمى شناسند، تا زمانى كه خداوند به او اجازه دهد كه خودش را معرفى كند، همچنانكه به يوسف اجازه داد، آن زمان كه برادرانش از او پرسيدند: ((آيا تو يوسف هستى ؟)) پاسخ دهد كه ((بلى ، من يوسف هستم .))

بنابراين فرض براى حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست كه آن حضرت از نظر جسمى از جامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلكه همين قدر كه آن حضرت در ميان مردم شناخته نشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد كفايت مى كند، شايد از همين روست كه ائمه ما از مردم مى خواستند اسم و عنوان مهدى ، عليه السلام ، را پوشيده دارند و در پى شناسايى حضرتش نباشند، چنان كه در توقيعى كه از ناحيه مقدسه امام زمان ، عليه السلام ، براى محمد بن عثمان ، نائب خاص آن حضرت ، صادر شده در پاسخ كسانى كه در پى دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است :

اما السكوت والجنة و اماالكلام و النار، فانهم ان وقفوا على الاسم ازاعوه ، و ان وقفوا على المكان دلوا عليه .

مردم بايد يا سكوت كنند و در نتيجه بهشت را برگزينند، و يا در پى سخن گفتن (از مهدى ) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا كه مردم اگر بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر مى سازند (و در نتيجه دشمنان نيز باخبر مى شوند) و اگر از جايگاه او مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان مى دهند.

آن چه از توجه به اين توقيع به دست مى آيد اين است كه حضرتش با مخفى داشتن نام و عنوان و مكان خويش براحتى مى توانند از شر دشمنان در امان باشند، و در اين صورت ديگر نيازى نيست كه حتما آن امام از نظر جسمى هم از نظرها به دور باشند.

آن چه معناى دوم را تاييد مى كند سخنان كسانى است كه در زمان غيبت كبرى آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفى را براى حضرتش ‍ برشمرده اند. چنانكه از كلمات آنها بر مى آيد حضرت مهدى ، عليه السلام ، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون ساير حجاج با آن ها روبرو شده ، گاه در لباس تجار و شمايلى كه مخصوص تجارت پيشگان است ، و گاه در صورت يك عرب معمولى كه در بيابانها راه را بر گمشدگان مى نماياند و صورتهاى مختلف ديگرى كه از مجموع اقوال افراد سعادتمندى كه به زيارت آن حضرت نائل شده اند بر مى آيد، و همه حكايت از اين دارد كه حضرتش از نظر ظاهرى با انتخاب پوششهاى مختلف هويت واقعى خود را بر ديداركنندگان مخفى داشته و آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ايشان بوده كه پى به هويت واقعى شخصى كه با او ديدار كرده اند، برده اند.

علل غيبت

پس از شناخت مفهوم غيبت به يك بحث مهم در زمينه غيبت مى رسيم و آن بررسى علل وعواملى است كه باعث غيبت آن حضرت گرديده است .

علل و عوامل مختلفى براى غيبت امام عصر برشمرده شده و روايات ما نيز به بعضى از آنها اشاره كرده اند، كه در مجموع مى توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترين علل غيبت در كلمات ائمه معصومين ، عليهم السلام ، وارد شده است ، اول اينكه حفظ جان آن حضرت اقتضا مى كند كه وجود شريفش از ديدگان پنهان بماند تا دست دشمنان به ايشان نرسد. چنانكه در روايات متعددى كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب كمال الدين و تمام النعمة ذكر مى كند، بدين موضوع اشاره شده است كه از جمله مى توان به اين روايت اشاره نمود كه وقتى راوى از امام صادق ، عليه السلام ، در مورد علت غيبت امام عصر سؤال مى كند، آن حضرت مى فرمايد:

يخاف على نفسه الذبح .

(بدين خاطر كه ) او از قربانى شدن خويش هراس دارد.

نعمانى نيز در كتاب خود روايات چندى را با همين مضمون در باب علل غيبت امام عصر نقل مى كند.

دومين موضوعى كه به عنوان علل غيبت در روايات ما بدان اشاره شده است اين است كه آن حضرت از اين رو در غيبت به سر مى برند كه مى خواهند در هنگام ظهور خود برخلاف اجداد خويش بيعت حكام جور را بر گردن نداشته باشند.

چنانكه در خبرى كه شيخ صدوق در كتاب كمال الدين از امام رضا، عليه السلام ، نقل مى كند آمده است :

(از اين رو قائم آل محمد، صلى الله عليه و آله ، در غيبت به سر مى برد) كه در هنگام ظهور و قيام به شمشير بيعت و عهد و پيمان كسى را بر گردن خويش نداشته باشد.

در توقيعى كه از ناحيه مقدسه صادر شده نيز به اين موضوع اشاره شده و حضرتش مى فرمايد:

لم يكن احد من آبائى الا وقعت فى عنقه بيعة لطاغية زمانه و انى اخرج حين اخرج و لا بيعة لاحد من الطواغيت فى عنقى ...

هركدام از اجداد من بيعت يكى از سركشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زمانى كه قيام خويش را آغاز مى كنم بيعت هيچ كدام از سلاطين سركش ‍ را بر عهده ندارم .

در احاديث ما به موضوعات ديگرى نيز به عنوان عواملى براى غيبت امام عصر، عليه السلام ، اشاره شده است كه ما در اينجا از بيان آن ها خوددارى كرده و بهتر ديديم با يك بررسى تاريخى به ريشه يابى زمينه هاى غيبت آن امام بپردازيم تا از اين طريق بتوانيم بصرت بيشترى نسبت به علل ريشه اى غيبت و عدم حضور امام در متن جامعه پيدا كنيم .

بر هر پژوهشگر تاريخ زندگانى ائمه دوازده گانه شيعه اين موضوع مسلم است كه هر چه ما از عصر امام على ، عليه السلام ، بيشتر فاصله مى گيريم از ميزان حضور امامان معصوم در متن وقايع جامعه كاسته شده ، و فشار و تهديدات خلفاى جور از يك سو و نااهلى مردم زمانه از سوى ديگر سبب مى گردد كه روز به روز ازتعداد ياران باوفا در گرداگرد ائمه عصر كم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايى بيشترى احساس كنند.

به بيان ديگر جامعه اسلامى روز به روز لياقت خود را براى پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داده تا جايى كه هر چه به عصر غيبت صغرى نزديكتر مى شويم از ارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملى ايشان در جامعه كمتر مى شود.

چنان كه در زندگانى امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، اين نكته بخوبى مشهود است ، و مى بينيم كه امام هادى ، عليه السلام ، در حدود سى سال پيش از ميلاد امام عصر، عليه السلام ، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش كم كرده و جز با قليلى از ياران خاص خود تماس نمى گرفتند. امام عسكرى ، عليه السلام ، نيز كه درعصر خود بيشتر از طريق مكاتبه و نامه نگارى با ياران خود ارتباط برقرار ميكردند و بسيارى از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وكيلانى كه تعيين فرموده بودند حل و فصل مى كردند و كمتر با آنها به طور مستقيم مواجه مى شدند.

براى روشنتر شدن اين موضوع عبارتى را كه ((مسعودى )) در اثبات الوصية آورده ، نقل ميكنيم :

ان الامام الهادى ، عليه السلام ، كان يحتجب عن كثير من مواليه الا عن عدد قلب من خواصه ، و حين افضى الامر الى الامام الحسن العسكرى ، عليه السلام ، كان يتكلم من وراء الستار مع الخواص و غيرهم ، الا فى الاوقات التى يركب فيها الى دارالسلطان .

امام هادى ، عليه السلام ، خود را از بسيارى از ياران و شيعيانشان پوشيده مى داشتند و جز تعداد اندكى از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمى ديدند، و هنگامى كه نوبت به امامت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادى از پشت پرده سخن مى گفتند، و كسى كه ايشان را نمى ديد مگر در هنگامى كه آن حضرت براى رفتن به دارالخلافه از خانه خارج مى شد.

البته بعضى از تاريخ نگاران كلام مسعودى را مبالغه آميز توصيف كرده اند، اما در مجموع مى توان از اين كلام و به قرينه ساير اسناد تاريخى استناد نمود كه ارتباط امام هادى و امام عسكرى ، عليهماالسلام ، با جامعه بسيار تقليل يافته بوده ، و آن دو امام بر شيوه ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چندانى نداشته اند.

حاصل كلام ما در اينجا اين مى شود كه چون ميان قابليتها و شايستگيهاى ذاتى مردم براى پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطى متقابل وجود دارد به هر اندازه كه جامعه شايستگى و لياقت خود را از دست داده و از ارزشهاى الهى فاصله بگيرد، امام معصوم نيز كه يكى از تجليات رحمت الهى به شمار مى آيد، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مى كاهد. چرا كه رحمت الهى در جايى فرود مى آيد، كه سزاوار رحمت باشد. به تعبير ديگر به مصداق قاعده اى كه قرآن كريم بيانا مى دارد:

ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم ...

خداوند نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته از آنها منع نمى كند مگر آن كه خود آن قوم از نظر درونى تغيير يابند (و شايستگى دارا بودن آن نعمت را از دست دهند.)

آن گاه كه جامعه اسلامى دگرگون شد و مسلمانان از نظر درونى تغيير يافته و ارزشهاى الهى خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را كه از بزرگترين نعمتهاى الهى به شمار مى آيد، از آنها گرفت ، و امام رو در نقاب غيبت كشيد.

شاهد بر اين مدعا روايتى است كه از امام محمد باقر، عليه السلام ، نقل شده و در آن آمده است :

اذا غضب الله تبارك و تعالى على خلقه ، نحانا عن جوارهم .

هنگامى كه خداوند از آفريدگانش خشمگين شود، ما (اهل بيت ) را از مجاورت با آنها دور مى سازد.

باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگى كه از ناحيه فقدان معصوم در ميان خود متحمل شده اند پى برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهى يعنى حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند.

اين معنا كه ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط درجامعه اسلامى و وجود ياران و انصارى وفادار براى امام مى باشد از روايات متعددى استفاده مى شود، از جمله روايتى كه از امام موسى كاظم ، عليه السلام ، نقل شد، كه ايشان خطاب به يكى از ياران خود مى فرمايد:

يابن بكير انى لاقول لك قولا قد كانت آبائى ، عليهم السلام ، يقوله : لو كان فيكم عدة اهل بدر قائمنا...

... اى پسربكير من به تو سخنى را مى گويم كه پدران من نيز پيش از من آن را بر زبان رانده اند، و آن اين كه اگر در ميان شما به تعداد كسانى كه در جنگ بدر (با پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ) بودند (ياران مخلص ) وجود داشت قيام كننده ما (اهل بيت ) ظهور مى كرد.

موضوع ياد شده از روايتى كه نعمانى آن را در كتاب خود نقل كرده نيز استفاده مى شود:

انه دخل على الصادق ، عليه السلام ، بعض اصحابه فقال له : جعلت فداك انى و الله احبك و احب من يحبك يا سيدى ، مااكثر شيعتكم ، فقال ، عليه السلام ، له : اذكرهم ، فقال : كثير، فقال ، عليه السلام : تحصيهم !فقال : هم اكثر من ذلك ، فقال ابوعبدالله ، عليه السلام : اما لو كملت العدة الموصوفة ثلثمائة و بضعة عشر كان الذى يريدون ...

يكى از ياران امام صادق ، عليه السلام ، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت : فدايت گردم ؛ به خدا سوگند من تو را دوست مى دارم و هركس تو را دوست دارد نيز دوست مى دارم ، اى آقاى من چقدر شيعيان شما فراوانند! آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود: آنان را بشمار، عرض كرد: بسيارند، آن حضرت ، عليه السلام ، فرمود: آنها را مى توانى بشمارى ؟عرض كرد: آنها از شمارش بيرونند، حضرت ابوعبدالله (صادق )، عليه السلام ، فرمود: ولى اگر آن شماره اى را كه توصيف شده اند، سيصد و اندى تكميل گردد آن چه را مى خواهند انجام خواهد شد...

بنابراين مى توان گفت علت اصلى غيبت امام عصر، عليه السلام ، آماده نبودن اجتماع بشرى براى پذيرش وجود پربركت ايشان و عدم لياقت مردم براى بهره گيرى از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداكار براى آن حضرت وجود نداشته باشد، زمان غيبت به سرنيامده و امام همچنان از ديده هاپنهان خواهند ماند.

امام عصر، عليه السلام ، دربيان علت تاخير ظهور مى فرمايند:

لو ان اشياعنا، وفقهم الله لطاعته ، على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم ، لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة و صدقها منهم بنا.

اگر چنان چه شيعيان ما، كه خداوند توفيق طاعتشان دهد، در راه ايفاى پيمانى كه بر دوش دارند همدل مى شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمى افتاد. و سعادت ديدارما زودتر نصيب آنان مى گشت ، ديدارى بر مبناى شناختى راستين ، و صداقتى از آنان نسبت به ما.