بازگشت

از تولد تا غيبت


دوازدهمين پيشواى شيعيان ، بنابر مشهورترين اقوال ، در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 ق . در شهر سامرا ديده به جهان گشود. بنا به گفته شيخ مفيد (م 413 ق .) پدرش امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، جز او فرزندى نه پنهان و نه آشكار به جا نگذاشت و او را نيز در پنهان و خفا نگهدارى فرمود.

مادر بزرگوار آن حضرت بانويى شايسته به نام ((نرجس )) بود كه به نامهاى ديگرى چون ((سوسن ))، ((صيقل )) و ((مليكه )) نيز ناميده شده است . او دختر ((يوشعا)) پسرقيصر روم و از نوادگان ((شمعون )) يكى از حواريون مسيح ، عليه السلام بود كه به طريقى معجزه آسا از سوى خداوند براى همسرى امام يازدهم برگزيده شد.

خلاصه ماجرا از اين قرار است :

هنگامى كه ((نرجس )) در روم بود خوابهاى شگفت انگيزى ديد، يك بار در خواب پيامبر عزيز اسلام ، صلى الله عليه و آله ، و عيساى مسيح ، عليه السلام ، را ديد كه او را به عقد ازدواج امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، درآوردند، و در خواب ديگرى ، شگفتيهاى ديگرى ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا، عليهاالسلام ، مسلمان شد، اما اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مى داشت . تا آن گاه كه ميان مسلمانان و روميان جنگ درگرفت و قيصر خود به همراه لشكر روانه جبهه هاى جنگ شد. ((نرجس )) در خواب فرمان يافت كه به طور ناشناس همراه كنيزان و خدمتكاران به دنبال سپاهى كه به مرز مى روند برود، و او چنين كرد و در مرز برخى از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بى آن كه بدانند او از خانواده قيصر است او را همراه ساير اسيران به بغداد بردند.

اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادى ، عليه السلام ، روى داد، و كارگزار امام هادى ، عليه السلام ، نامه اى را كه امام به زبان رومى نوشته بود به فرمان آن گرامى در بغداد به نرجس رساند و او را از برده فروش خريدارى كرد و به سامرا نزد امام هادى ، عليه السلام ، برد، امام آن چه را نرجس در خوابهاى خود ديده بود به او يادآورى كرد، و بشارت داد كه او همسر امام يازدهم و مادر فرزندى است كه بر سراسر جهان مستولى مى شود و زمين رااز عدل و داد پر سازد. آن گاه امام هادى ، عليه السلام ، نرجس را به خواهر خود ((حكيمه )) كه از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامى و احكام را به او بياموزد و مدتى بعد نرجس به همسرى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، درآمد.

نام ، كنيه و القاب

نام و كنيه امام عصر، عليه السلام ، همان نام و كنيه پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، است . در برخى از روايات آمده است :

تا زمانى كه خداوند زمين را به ظهور او و استقرار دولتش زينت نبخشيده است ، بر كسى روا نيست كه نام وكنيه آن حضرت را بر زبان جارى سازد.

بر همين اساس عده اى از فقها قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعى اش شده و عده اى ديگر نيز اين امر را مكروه دانسته اند. اما بيشتر فقها نهى از نام بردن حضرت را اختصاص به زمان غيبت صغرى و شرايطى كه بيم خطر جانى براى آن حضرت وجود داشت ، دانسته اند. به دليل وجود روايات ياد شده ، شيعيان آن حضرت را با القاب مختلفى چون ، حجت ، قائم ، مهدى ، خلف صالح ، صاحب الزمان ، صاحب الدار مى ناميدند و در دوران غيبت كوتاه آن امام ، ارادتمندان و دوستداران حضرتش با تعابيرى چون ((ناحيه مقدسه )) از ايشان ياد مى كردند.

چگونگى ميلاد

دشمنان اهل بيت ، عليهم السلام ، و حاكمان ستم پيشه اموى و عباسى ، بر اساس روايتهايى كه از پيامبر اكرم ، صلى الله عليه و آله ، به آنها رسيده بود، از دير باز مى دانستند كه شخصى به نام ((مهدى )) از خاندان پيامبر، صلى الله عليه و آله و دودمان امامان معصوم بر ميخيزد و كاخهاى ظلم و ستم را نابود مى سازد، از همين رو پيوسته در كمين بودند كه چه موقع آخرين مولود از نسل امامان شيعه به دنيا خواهد آمد تا او را از بين ببرند.

از زمان امام محمد تقى ، عليه السلام ، رفته رفته فشارها و سختگيريها بر خاندان پيامبر فزونى گرفت تا در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، به اوج خود رسيد و آن حضرت در تمام دوران حيات خويش در شهر ((سامرا)) زير نظر بودند، و كوچكترين رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفى نبود.

در چنين شرايطى طبيعى است كه ميلاد آخرين حجت حق نمى تواند آشكار باشد و به همين خاطر تا ساعاتى قبل از ميلاد آن حضرت نزديكترين خويشان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز از اينكه قراراست مولودى در خانه امام به دنيا بيايد خبر نداشتند و هيچ اثرى از حاملگى در مادر آن بزرگوار مشاهده نمى شد.

روايتى كه در اين زمينه از ((حكيمه )) دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام ، و عمه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نقل شده ، شنيدنى است :

شيخ صدوق (م 381 ق .) در كتاب ((كمال الدين )) روايت كرده است كه :

ابومحمدحسن بن على ، عليه السلام ، به دنبال من فرستاد و فرمود: اى عمه !امشب روزه ات را با ما افطار كن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتى را كه حجت او در زمين است آشكار مى سازد. پرسيدم : مادر او كيست ؟ فرمود: نرجس ، عرض كردم : خدا مرا فداى شما گرداند، به خداقسم در او هيچ اثرى از حاملگى نيست ! فرمود: موضوع اين چنين است كه مى گويم ، حكيمه خاتون ادامه مى دهد: من (به خانه امام عسكرى ) درآمدم ، پس از آن كه سلام كردم و نشستم نرجس پيش ‍ من آمد و در حالى كه كفشهاى مرا از پايم بيرون مى آورد گفت : اى بانوى من چگونه شب كردى ؟گفتم : بلكه تو بانوى من و بانوى خاندان منى . سخن مرا انكار كرد و گفت : چه شده است عمه ؟ به او گفتم : دختر جان خداوند تبارك و تعالى در همين شب به تو فرزند پسرى عطا مى كند كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود. نرجس ازحيا در جاى خود نشست . وقتى از نماز عشاء فارغ شدم و افطار كردم ، به بستر رفتم و خوابيدم ، در نيمه هاى شب براى نماز برخاستم ، نمازم را تمام كردم ، در حالى كه هنوز نرجس خوابيده بود و اثرى از زايمان در او نبود. تعقيب نماز را به جاى آوردم و خوابيدم ، اما لحظاتى بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم . كه در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد.

حكيمه مى گويد: در همين حال شك و ترديد به سراغ من آمد، اما ناگهان ابومحمد (امام حسن عسكرى )، عليه السلام ، از همان جا كه نشسته بود ندابرآورد: اى عمه ! شتاب مكن كه آن امر نزديك شده است . حكيمه ادامه مى دهد: در حال خواندن سوره هاى ((سجده )) و ((يس )) بودم كه نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم : نام خدا بر تو باد، آيا چيزى احساس كردى ؟ گفت : بله ، عمه جان . به او گفتم : نام خدا بر تو باد، آيا چيزى احساس كردى ؟ گفت : بله ، عمه جان . به او گفتم : بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ كن ، كه اين همان است كه به تو گفتم . حكيمه ادامه مى دهد: دقايقى كوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود كه حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حركت نوزاد بيدار شدم ، جامه را از روى او كنار زدم و ديدم كه او اعضاى سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است ، او را در آغوش گرفتم و با تعجب ديدم كه او كاملا پاكيزه است و از آثار ولادت چيزى بر او نمانده است . در اين هنگام ابومحمد (امام حسن عسكرى )، عليه السلام ، ندا برآورد كه : اى عمه ! پسرم را نزد من بياور. نوزاد را به سوى او بردم ، آن حضرت دستانش را زير رانها و كمر او قرارداد و پاهاى او را بر سينه خود گذاشت . آن گاه زبانش ‍ را در دهان او كرد و دستانش را بر چشمها و گوشها و مفاصل او كشيد و بعد از آن گفت : پسرم !سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت : شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا نيست و هيچ شريكى براى او وجود ندارد و شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله ، فرستاده خداست ، آن گاه بر اميرمؤمنان ، عليه السلام ، و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش ‍ رسيد...

بعد از تولد آن حضرت ، امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، تعداد بسيار محدودى از ياران نزديك خود را در جريان ميلاد مهدى موعود قرار دادند و تعدادى ديگر از ياران آن حضرت نيز موفق به ديدار آن مولود خجسته شدند.

صفات و خصائل

مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب منتهى الامال در توصيف جمال دلاراى امام عصر، عليه السلام ، چنين مى گويد:

همانا روايت شده كه آن حضرت شبيه ترين مردم است به رسول خدا، صلى الله عليه و آله ، در خلق و خلق ، و شمايل او شمايل آن حضرت است . و آن چه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت ، آن است كه آن جناب ابيض (سفيد) است كه سرخى به او آميخته و گندمگون است كه عارض ‍ شود آن را زردى از بيدارى شب و پيشانى نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش ‍ فى الجمله انحدابى (برآمدگى ) دارد و نيكورو است و نور رخسارش چنان درخشان است كه مستولى شده بر سياهى محاسن شريف و سر مباركش ، گوشت روى نازنينش كم است . بر روى راستش خالى است كه پندارى ستاره اى است درخشان ، ((و على راسه فرق بين و فرتين كانه الف بين واوين )) ميان دندانهايش گشاده است . چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتى است ، ميان دو كتفش عريض است ، ودر شكم و ساق مانند جدش اميرالمؤمنين ، عليه السلام ، است .

و وارد شده : ((المهدى طاووس اهل الجنة وجهه كالقمر الدرى عليه جلابيب النور)) ؛ يعنى حضرت مهدى ، عليه السلام ، طاووس اهل بهشت است . چهره اش مانند ماه درخشنده است . بر بدن مباركش جامه هايى است از نور. ((عليه جيوب النور تتوقد بشعاع ضياء القدس )) ؛ بر آن جناب جامه هاى قدسيه و خلعتهاى نورانيه ربانيه است كه متلالا است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت . و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغوانى است كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخى اش را هوا شكسته و قدش چون شاخه بان درخت بيدمشك يا ساقه ريحان (است )، ((ليس ‍ بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللازق )) ؛ نه دراز بى اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده . ((بل مربوع القامة مدور الهامة )) ؛ قامتش معتدل و سر مباركش ‍ مدور (است )، ((على خده الايمن خال كانه فتاة مسك على رضراضة عنبر)) ؛ بر روى راستش خالى است كه پندارى ريزه مشكى است كه بر زمين عنبرين ريخته (است ). ((له سمت مارات العيون اقصد منه )) ؛ هيات نيكى و خوشى دارد كه هيچ چشمى هياتى به آن اعتدال و تناسب نديده (است ) صلى الله عليه و على آبائه الطاهرين .

غيبت صغرى

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در هشتم ربيع الاول سال 260 ق . يعنى در زمانى كه حضرت مهدى ، عليه السلام ، پنج سال بيشتر نداشتند، به دست ((معتمد))، خليفه عباسى به شهادت رسيد و امام عصر، عليه السلام ، بر پيكر پدر بزرگوار خويش نماز گزارد.

با شهادت امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، دوران امامت امام عصر، عليه السلام ، آغاز شد و بنا به گفته بسيارى از صاحبنظران دوران غيبت كوتاه مدت آن امام ، كه از آن تعبير به ((غيبت صغرى )) مى شود نيز از همين زمان يعنى سال 260 ق . آغاز گرديد. اما برخى از اهل تحقيق برآنند كه آغاز غيبت صغرى از همان زمان تولد حضرت ، يعنى سال 255 ق . بوده است .

دوران غيبت صغرى تا سال 329 ق . ادامه داشت كه بدين ترتيب بنابر ديدگاه اول طول اين دوران 69 سال و بنابر ديدگاه دوم طول اين دوران 74 سال خواهد بود.

غيبت كبرى

از سال 329 ق . به بعد دوران ديگرى از حيات امام عصر، عليه السلام ، آغاز مى شود كه از آن تعبير به ((غيبت كبرى )) مى كنيم ، اين دوران همچنان ادامه دارد تا روزى كه به خواست خدا ابرهاى غيبت به كنارى رود و جهان از خورشيد فروزان ولايت بهره مند شود.

اما در مورد وجه تقسيم بندى اين دو دوران بايد گفت كه دردوران غيبت صغرى حضرت ولى عصر، عليه السلام ، از طريق كسانى كه به آن ها ((نواب خاص )) اطلاق مى شود با مردم در ارتباط بودند و از طريق نامه هايى كه به ((توقيع )) مشهور است پرسشهاى شيعيان را پاسخ مى گفتند، اما در دوران غيبت كبرى اين نوع ارتباط قطع شده و مردم براى دريافت پاسخ پرسشهاى دينى خود تنها مى توانند به ((نواب عام )) امام عصر كه همان فقهاى وارسته هستند، مراجعه كنند.

نواب خاص امام عصر

در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت صغرى چهار تن از بزرگان شيعه عهده دار مقام نيابت و يا سفارت خاص امام عصر، عليه السلام ، بودند كه اسامى آنها بدين قرار است :

1 - ابوعمرو عثمان بن سعيد عمرى ؛

2 - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمرى ؛

3 - ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى ؛

4 - ابوالحسن على بن محمد سمرى .

با توجه به اهميتى كه شناخت نواب اربعه در درك وضعيت دوران غيبت صغرى دارد در اين جا با استفاده از كتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر شيعه مرحوم سيد محسن امين به شرح حال اين نواب مى پردازيم :

نخست ؛ ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى ، وى از قبيله بنى اسد بود و نسبش به جدش ، پدر مادرش ، جعفر عمرى مى رسد. گويند: ابو محمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به وى دستور داد كه كنيه اش را به كسر بگويد (عمرى ). همچنين به وى عسكرى نيز گفته مى شده است زيرا در منطقه نظامى سر من راى (سامرا) سكنى داشته است . او را سمان (روغن فروش ) نيز مى خوانده اند. چون وى براى سرپوش نهادن بر كار اصلى خود به خريد و فروش روغن مبادرت مى كرد و هنگامى كه شيعيان ، آن چه از مال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود، براى امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، مى آوردند، ابوعمرو آنها را از روى تقيه و ترس در خيكهاى روغن مى گذاشت و نزد آن امام مى برد. امام على هادى ، عليه السلام ، نيزوى را به عنوان وكيل خود منصوب كرده بود و پس از آن امام ، حضرت عسكرى ، عليه السلام ، نيز وى را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدى ، عليه السلام ، انتخاب شد.

شيخ طوسى در كتاب الغيبة ، درباره وى گفته است :

او استاد و مورد وثوق بود... و امام هادى ، عليه السلام ، در حق او فرموده بود: اين ابوعمرو، مورد اعتماد و امين است . آن چه به شما ميگويد از جانب من مى گويد و آن چه به شما مى دهد از جانب من مى دهد. همچنين يكى از اصحاب امام دهم ، عليه السلام ، از ايشان پرسيد: با چه كسى بايد معامله كنيم و از چه كسى بايد بگيريم ؟ و سخن كدامين كس را بايد بپذيريم ؟ امام ، عليه السلام ، فرمود: عمرى مورد اعتماد من است . آن چه به تو دهد از جانب من است و آن چه به تو گويد ازسوى من است پس سخن او را بشنو و از وى پيروى نما كه او مورد وثوق و امين است .(45)

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نيز پس از وفات پدرش ، در حق او گويد:

اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است . او محل اعتماد امام قبلى و مورد اعتماد من در زندگى و مرگ است . پس آن چه به شما گويد از سوى من مى گويد و آن چه به شما دهد از جانب من مى دهد.

عثمان بن سعيد همان كسى بود كه به هنگام غسل دادن پيكر پاك امام يازدهم ، عليه السلام ، بر جنازه آن حضرت ، حضور داشت و ماموريت داشت كه كار كفن و حنوط كردن و به خاكسپارى آن امام را انجام دهد.

شيخ طوسى در همان كتاب مى گويد:

توقيعات صاحب الامر، عليه السلام ، به دست عثمان بن سعيد و پسرش ‍ محمد، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مى رسيد. اين توقيعات حاوى امر و نهى و پاسخ به مسائل و به همان خطى بود كه در زمان امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، نوشته مى شد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر وپسر تاكيد داشته است تا آن كه عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت و پسرش وى را غسل داد و در سمت غربى بغداد در خيابان ميدان ، در قبله الذرب او را به خاك سپرد.

دوم : ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد غمرى ، شيخ طوسى در كتاب الغيبة از ((هبة الله بن محمد)) از استادانش روايت كرده است كه گفتند:

شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و كار خود را پس از مرگ عثمان به پسرش ابوجعفر واگذارده اند. شيعه بر عدالت و اعتماد و امانت ابوجعفر به خاطر نصى كه دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او در زمان حيات امام عسكرى ، عليه السلام ، است ، اجماع دارد. همچنين پس از آن كه امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، در زمان حيات عثمان بن سعيد دنيا را بدرود گفت ، باز هم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد و كسى در امانتدارى وى به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتى كه در خصوص مسايل مهم شيعه بود به دست وى نوشته مى شد و به همان خطى بود كه در زمان حيات پدرش ، عثمان بن سعيد، نگاشته مى شد.

شيخ طوسى همچنين گويد:

چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت ، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان ، به نص ابومحمد حسن عسكرى ، عليه السلام ، به جاى پدر قرار گرفت . و پدرش عثمان طى فرمانى وى را به سفارت امام قائم ، عليه السلام ، تعيين كرد.

امام حسن عسكرى ، عليه السلام ، فرمود: گواه باشيد بر من كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من و فرزندش محمد وكيل فرزند من ، مهدى شماست .

و نيز آن حضرت ، عليه السلام ، به يكى از اصحابش فرمود:

عمرى و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آن چه به تو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت كن كه آن دو مورد اعتماد و امانتند.

از محمد بن عثمان روايت شده است كه گفت :

به خدا سوگند صاحب الامر هر سال درمواسم حج حاضر مى شود و مردم رامى بيند و مى شناسد. مردم نيز او را مى بينند اما نمى شناسند. و نيزدر روايت آمده است كه از وى پرسيدند: آيا صاحب الامر، عليه السلام ، را مى شناسى ؟گفت : آرى ، آخرين بارى كه او را ديدم در كنار خانه خدا بود و مى فرمود: ((خداوندا وعده ات را برايم محقق كن .))

درگذشت وى در آخر جمادى الاولى سال 305 يا 304 ق . رخ داد و جمعا وى در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان ، عليه السلام را عهده دار بود.(54) وى را در كنار مادرش در خيابان باب الكوفه در بغداد به خاك سپردند. گويا مزار وى اينك در وسط صحراست .

سوم : ابوالقاسم حسين بن روح ابى بحر نوبختى ، ابوجعفر محمد بن عثمان دو يا سه سال پيش از وفاتش وى را به جانشينى خود انتخاب و معرفى كرد. وى سران و بزرگان شيعه را جمع كرد و به آنان گفت : اگر مرگ من فرا رسد كار به دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى خواهد بود. به من فرمان داده شده است كه او را پس از خود به جاى خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در كارهاى خود بر او تكيه كنيد.

در روايت ديگرى آمده است كه ازمحمد بن عثمان پرسيدند:

اگر براى تو مساله اى پيش آمد، چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد: اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى جانشين من و سفير ميان شما و صاحب الامر، عليه السلام ، است و وكيل او و مورد وثوق و امين است . پس در كارهاى خود به او رجوع كنيد و در مسايل مهم خويش به او تكيه كنيد. من به معرفى او مامور شده ام و اينك او را معرفى كردم .

ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق . درگذشت و در ((نوبختيه )) در دروازه پل شوك به خاك سپرده شد.

چهارم : ابوالحسن على بن محمد سمرى ، حسين بن روح به وى وصيت كرد و او به كارى كه بدان مامور شده بود پرداخت .

شيخ طوسى در كتاب الغيبة به سند خود از ((احمد بن ابراهيم بن مخلد)) نقل كرده است كه گفت :

در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم ، پس شيخ ابوالحسن على بن محمد سمرى ، قدس الله روحه ، آغاز به سخن كرد و گفت : خداوند على بن حسين بن بابويه قمى (پدر شيخ صدوق ) را رحمت كند. بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند. پس خبر رسيد كه على بن حسين در اين روز وفات يافته است .

على بن محمد سمرى از بزرگان شيعه درباره على بن حسين بن بابويه پرسيد؛ آنان پاسخ دادند.

پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به اوگفتند: آنگاه سمرى گفت : خدا شما را در مورد او اجر دهد! و در همين ساعت وفات يافت . حاضران تاريخ را يادداشت كردند. پس از هفده يا هجده روز خبر آمد كه على بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است .

همچنين شيخ طوسى در همان كتاب به سند خود از سمرى نقل كرده است كه وى چند روز پيش از وفات خود توقيعى از سوى امام زمان ، عليه السلام ، براى مردم آورد كه در آن چنين آمده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم . اى على بن محمد سمرى ؛ خداوند پاداش ‍ برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مى ميرى . پس ‍ كارت را سامان ده و به كسى به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مكن كه ديگر غيبت نامه واقع شده است . ديگر ظهورى نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتى دراز و بعد از آن كه دلها سخت شد و زمين از ستم پر شد، به وقوع خواهد پيوست . به زودى از شيعيانم كسانى خواهند آمد كه ادعاى ديدار مرا مى كنند. آگاه باشيد هركس پيش از خروج سفيانى و صيحه آسمانى ادعاى ديدار مرا كرد، دروغگو و مفترى است . و لا حول و لا قوة الا باللاه لعى العظيم .

راوى گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد على بن محمد رفتيم ديديم نزديك است جان بدهد از او پرستش شد: چه كسى جانشين تو خواهد بود؟ گفت : خدا را امرى است كه خود رساننده آن است .

وفات على بن محمد سمرى در نيمه شعبان سال 328 يا 329 ق . رخ داد و پيكر وى در خيابانى معروف به شارع خلبخى در جنب باب المحول نزديك نهر آب ابوعتاب ، به خاك سپرده شد.

با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر، دوران غيبت صغرى به سر آمد و شيعيان بيش از پيش از فيض وجود امام خود محروم گفتند. باشد تا پرده هاى غيبت به كنار رود و جمال دل آراى حجت حق آشكار شود.