بازگشت

شرفيابي در غيبت كبري




روز تاسوعا

((حضرت آيت الله آقاى حاج سيد حسين حائرى )) كه ساليانى در كرمانشاه سكونت داشته اند و منزل ايشان مركز نزول زوار كربلا از شناخت و ناشناخت در رفت و برگشت بود.

خود ايشان چنين حكايت كرد: در ميان زوار ناشناس ، سيدى به منزل من وارد شد كه او را نمى شناختم . چند روزى كه مهمان ما بود، پى بردم كه فرد عادى نيست و با جهان ديگر رابطه دارد.

روزهاى واپسين ماه ذى حجه بود كه اين سيد بزرگوار در خانه من رحل اقامت انداخته بود و چون در دهه عاشوراى ماه محرم روضه داشتيم ، به او گفتم : مى توانى به من خبر دهى كه آيا روضه ما مورد رضايت آقا امام زمان (عليه السلام ) است يا نه سيد براى جواب مهلت خواست . ماه ذى حجه به پايان رسيد و جواب سيد نرسيد. ماه محرم قدم گذارد و روضه ما آغاز شد.

روز دوم محرم بود و ما بر سر نهار بوديم . سيد، پاسخ داده گفت : آرى مورد رضايت است و خود آقا روز نهم - يعنى روز تاسوعا - به مجلس شما تشريف مى آورند. آقاى حائرى قبول اين سخن برايش دشوار بود.

دانشمندان به چنين سخنانى كمتر ايمان مى آورند. سيد هم همانطور بود براى اطمينان آقاى حائرى ، از حوادث روز تاسوعا، يعنى روز تشريف فرمائى خبر داد و چنين گفت كه واعظ شهير كرمانشاه ، يعنى اشرف ، در آن روز جايى منبر نمى رود بجز در روضه شما، آنهم نه در وقت معين شده كه خاتم مجلس باشد، بلكه او نخستين كسى است كه روز تاسوعا در مجلس شما شركت خواهد كرد. در آن روز ((اشرف شيرازى )) نخستين كسى است كه در منزل شما بر منبر خواهد نشست و منبرى مختصر خواهد داشت و سپس به زير مى آيد و يكسر به خانه مى رود و هيچ مجلسى شركت نمى كند. منبرش را بدون خطبه اى يا آيه اى از قرآن يا شعرى آغاز مى كند و بدون مقدمه داخل سخن مى شود. ديگر آنكه ، رسم اهل منبر است كه روز تاسوعا از فضائل و مناقب حضرت عباس و شهادت آن حضرت سخن گويند.

در آن روز، هيچ كدام از آقايان اهل منبر از حضرت عباس نام نمى برند و همگان از امام زمان مى گويند و سخنانش درباره آن حضرت است .

پس از شنيدن اين خبرها آقاى حائرى روزشمارى مى كند كه كى روز تاسوعا مى رسد و چرا دير مى رسد. و اين از دو نظر بود: عشق به شرفيابى و برخوردارى از اين سعادت ، پى بردن به صحيح بودن خبرهاى سيد، در روز تاسوعا. روز تاسوعا رسيد و آقاى حائرى زودتر از روزهاى ديگر در مجلس شركت مى كند. هنوز چند تنى بيشتر در مجلس حضور نيافته بودند كه اشرف مى آيد آقاى حائرى به او مى گويد: آقاى اشرف ! براى چه آمده ايد؟!

چون وقت منبر او نبود، وقت منبرش چند ساعت ديگر بود اشرف پاسخ داده گفت : آقا فردا عاشورا است و من بايستى وظيفه ام را در آن روز انجام دهم سينه ام خسته شده و بايستى سى مجلس را اداره كنم . با خود فكر كردم كه امروز استراحت كرده و به هيچ مجلس نروم تا خستگى برطرف شود و براى فردا آماده باشم . اينجا نيز براى منبر نيامده ام ، بلكه براى كسب بركت آمده ام كه توسلى بجويم و سپس به خانه بروم و تا شب استراحت كنم . طولى نكشيد كه اشرف برخاست و به سمت منبر رفت ، در حالى كه بيش از چند تن بيشتر در مجلس حضور نيافته بودند.

وقتى كه بر منبر نشست ، سكوتى كرد كه ممتد بود. آنگاه حالتى به وى دست داد و بدون خطبه و قرائتى از آيه اى از قرآن و يا خواندن شعرى ، سخنش را چنين آغاز كرد: اى گمشده در بيابانها كجايى ؟! سپس به مناجات حضرت مهدى پرداخت و ناليدن گرفت . پس از چند دقيقه اى كوتاه از منبر به زير آمد و گفت : مى روم استراحت كنم . پس از او منبر دوم از اشرف پيروى كرده و از امام زمان سخن گفت . سومى نيز از آن حضرت دم زد چهارمى هم ، پنجمى نيز،

تا پايان مجلس همه آقايان گويندگان از آن حضرت سخن گفتند و نامى از حضرت عباس نبردند. آقاى حائرى چنين گفت : من سر تا پا منتظر تشريف فرمائى حضرت بودم مى خواستم بدانم تشريف آورده اند يا پس از اين خواهند آمد. هنگامى كه مجلس پر شد، فكر كردم كه بايستى با سيد تماس بگيرم ، چون آمدن حضرت تاءخير شده بود همانطور كه دم در ايستاده بودم و از آيندگان و روندگان پذيرايى مى كردم ، چشم انداختم تا ببينم سيد در كجا نشسته است .

ديدم در انتهاى مجلس در كنار ديوارى نشسته تصميم گرفتم كه به سوى او بروم و وضعيت او را بپرسم . به او كه رسيدم ، ديدم زانوها را در بغل گرفته و سرش در ميان زانوهايش قرار دارد و مانند مرده اى بيجان به ديوار تكيه زده است . صدايش زدم و گفتم : آقا، سيد سر بلند كرد و من را ديد و گفت : بله آقا چه مى فرمائيد؟ پرسيدم : تشريف آورده اند يا نه ؟

گفت : هم اكنون در مجلس تشريف دارند، و در خدمتشان كسانى هستند كه مجموع آنها هفت نفر مى شود و جلوى منبر دايره وار نشسته اند و لباس كمرچين كردى بر تن دارند. من برگشتم و دم در بجاى خود ايستادم و جلوى منبر را در نظر گرفتم ، حلقه مقدس ‍ هفت نفرى را ديدم سپس قدم برداشتم و به سوى آنها رفتم هنگامى كه خدمتشان رسيدم ، قدرت نداشتم چهره ها را از يكديگر تميز دهم سلام كردم و جواب شنيدم . سپس عرض كردم : خيلى مشرف فرموديد. يكى از آنها فرمود: شما برويد دم در، پذيرايى كنيد، امر امام را اطاعت كردم و ديگر سخنى نگفتم و به زودى به جاى خود برگشتم . با يك نظر از آيندگان و روندگان پذيرايى مى كردم و با نظر ديگر به جلوى منبر به هفت تن مقدس نگاه مى كردم . ناگاه ديدم ديگر نيستند و غيب شدند. مجلس كه پايان يافت و با سيد خصوصى شديم ، پرسيد كه چه شد و از اينجا كجا رفتند؟

سيد گفت : در كرمانشاه در يك مجلس ديگر شركت كردند و آن غرفه زنى بود كه در كاروانسرايى قرار داشت و آن زن ، روضه داشت كه دو سه تن در آن حضور مى يافتند.

هفت تن مقدس چند دقيقه اى در آن مجلس شركت كردند و سپس از كرمانشاه رفتند.

از اين نقل ، چند نكته استفاده مى شود:

1. امام علم به جزئيات دارد و حضرتش زنده است و حيات دارد. روضه خوانى ها را مى دانسته و اينها را مى شناخته است ؛

2. روضه خوانى مورد رضايتش بوده و در مجالس روضه شركت مى كند؛

3. روزهاى نجومى نزد حضرتش حاضرند و بدانها رفتار مى كند؛

4. نيك مردانى شرفياب حضورش مى شوند؛

5. حضرتش در زندگى شخصى براى آينده برنامه دارد؛

6. با عده اى از نيكان ارتباط دارد، سيد يكى از آنها بود؛

7. در بسيارى از روضه خوانيها شركت نمى كند؛

8. عنايتى به آقاى حائرى و آن زن ابراز فرموده است ؛

9. ناشناس حركت مى كند؛

10 و 11. حضرتش طى الاءرض دارد و كسانى كه در خدمتش هستند از اين فضيلت برخوردارند؛

12. از نظرها نهان است و گهگاه ديده مى شود؛

13. همه زبانها را مى داند و با هر كسى با زبان خودش سخن مى گويد؛

14. جامه مخصوص ندارد و هر لباسى را مى پوشد؛

15. عمرى طولانى و دراز دارد و اين خود معجزه اى است