بازگشت

شرفيابي زهري




اين مرد، عاشق شرفيابى حضور مقدسش بود و در اين راه سفر كرده و مال بسيارى صرف كرده بود. سرانجام به خدمت جناب ((عثمان بن سعيد عمرى )) مى رسد و خدمتگذارش مى شود پس از چندى ، تقاضاى زيارت حضرت مهدى را مى كند. جناب عثمان به او مى گويد: راهى براى زيارت حضرتش نيست ، زهرى ، اصرار و التماس مى كند و تقاضايش را تكرار مى كند. جناب عمرى مى گويد: فردا صبح زود نزد من بيا. زهرى اطاعت مى كند و جناب عمرى را مى بيند. كه در خدمت سيد جوانى قرار دارد كه نورانيت چهره اش از همه كس بيشتر است و عطرى خوش از وجود مقدسش پراكنده مى شود و جامه تاجران بر تن دارد و مانند تجار، چيزى در آستين نهاده است . جناب عمرى به او اشاره اى مى كند كه اين وجود مقدس ، مطلوب توست . زهرى به حضرتش نزديك مى شود و مسائلى را كه مى خواسته مى پرسد و جواب مى شنود.

همان كه حضرتش خواست به خانه اى كهنه داخل شود، عمرى به او مى گويد: هر چه مى خواهى بپرس كه ديگر حضرتش را نمى بينى . زهرى اطاعت مى كند. (416)