از حضرت عسكري (ع)
1. ((دشمنان گمان كردند كه مرا هر چه زودتر بكشند تا نسلى براى من نباشد. دروغ ، گمان كردند حمد خداى را كه من داراى فرزندى هستم )). (257)
2. هنگامى كه جاريه مقدس باردار شد، حضرت عسكرى بدو فرمود:
((بار تو پسر است و نامش محمد است ؛ او قائم بعد از من است )). (258)
3. ((حمد خدا را كه مرا از دنيا نبرد تا خليفه و جانشين خودم را به چشم خود ديدم . او شبيه ترين فرد در خلق و خلق به رسول خداست . خداوند او را در غيبتش از شر دشمنان محفوظ مى دارد تا زمين را از عدل و داد پر سازد، چنانچه از ظلم و جور پر باشد)). (259)
4. ((مى بينم كه پس از من در جانشين و خليفه من ميان شما اختلاف رخ داده است . كسى كه به همه امامان بعد از رسول خدا عليه السّلام اقرار كند و منكر فرزند من بشود، مانند كسى است كه به پيامبرى همه انبيا اقرار كند و نبوت خاتم انبيا را منكر شود، منكر رسول خدا صلى الله عليه و آله مانند منكر همه انبياست )). (260)
5. از حضرتش دو سال پيش از وفات ، توقيعى صادر شد و از خليفه و جانشين خود خبر داد. و همچنين سه روز پيش از وفات ، نظير آن توقيع از طرف حضرتش صادر شد و آن بود: ((خدا لعنت كند كسى را كه حقوق اولياى خدا را انكار كند)). (261)
6. ((پسر من قائم پس از من است و او كسى است كه داراى سنتهاى پيامبران مانند طول عمر و غيبت است )). (262)
7.((حمد خدا را كه مرا از دنيا نبرد تا وقتى كه به من جانشين و خليفه ام را نشان داد. او شبيه ترين مردم از نظر خلق و خلق به رسول خداست .
خدا او را در غيبش حفظ كند، تا وقتى كه ظاهر شود و زمين را از عدل و داد پر كند؛ چنانچه از ظلم و جور پر شده باشد)). (263)
8. هنگامى كه حضرت مهدى زاده شد، حضرت عسكرى عليه السّلام نامه اى براى احمد بن اسحاق مى فرستد و بشارت ولادت فرزندش را به وى مى دهد و احمد را فرموده بود: ((اين خبر را پنهان دارد تا از نظر مردم مكتوم باشد)). چنانچه مرقوم داشته بود: ((ما اين خبر را براى كسى ظاهر نمى سازيم مگر براى نزديكترين خويشان و نزديكترين دوستان . اين خبر را به تو داديم تا خرسند شوى ؛ چنانچه ما خرسند شديم )). (264)
9. وقتى كه قائم ما قيام كند، به خراب كردن مناره ها و مقصوره هاى مساجد فرمان خواهد داد)). (265)
10. حضرتش فرزندش را به عمر اهوازى نشان داد و فرمود:
((اين است امام شما پس از من )). (266)
11. ((وقتى كه خدا مرا ببرد و بميراند و شيعيان مرا ديدى اختلاف كردند، ثقات ايشان را از فرزندم اخبار كن و اين سرى باشد نهانى نزد و ايشان ، همانا ولى خدا را از خلق خدا غيبت خواهد كرد و كسى او را نخواهد ديد، تا وقتى كه جبرئيل مركبش را حاضر كرده و نزدش بياورد و آنچه خدا بخواهد شدنى خواهد بود)). (267)
12.((امام و حجت پس از من ، پسرم است ؛ همنام رسول خدا و هم كينه آن حضرت . او خاتم حجتهاى الهى است و واپسين خلفاى اوست . مادرش ، دختر قيصر، پادشاه روم است )). (268)
13. ((ولى خدا و حجت حق بر بندگان و خليفه من پس از من در شعبان سال 255 در سپيده دم ، مختون زاييده شد)). (269)
14. حضرتش بر بساطى نشسته بود و آثار و يادگارهاى انبيا و اوصيا را نشان داد. سپس فرمود: ((اين هم رد پاى پسرم است كه بر اين بساط پا گذارده و نشسته است )). (270)
15. از حضرتش سؤ ال شد: اين حديثى كه از پدرانتان روايت شده : ((زمين از حجت خدا خالى نخواهد بود و كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد، مرگ او مرگ جاهليت خواهد بود)) صحيح است ؟
فرمود: ((اين حديث حق است ؛ چنانچه روشنايى اين روز حق و ثابت است )).
پرسيدند: يا بن رسول الله ! حجت و امام پس از شما كيست ؟
فرمود: ((پسرم محمد؛ اوست امام و حجت حق پس از من . كسى كه بميرد و او را نشناسد، مرگش مرگ جاهليت است )). (271)
16. در شب نيمه شعبان فرمود:
((در اين شب ، خداوند حجت خود را ظاهر خواهد ساخت ؛ او حجت روى زمين خواهد بود)). (272)
17. ابوالاءديان از خدمتگزاران حضرت عسكرى بوده است . روزى شرفياب حضور بوده ، حضرت نامه هايى به او مى دهد و او را به مدائن مى فرستد و مى فرمايد:
((سفر تو به مدائن پانزده روز طول مى كشد. روزى كه به اين شهر برگشتى ، مى شنوى كه صداى ضجه از خانه من بلند است و جنازه مرا روى مغتسل مى بينى كه دارند غسل مى دهند)).
ابوالاءديان عرض مى كند: اگر چنين شد، چه بايستى بكنم ؟
حضرت مى فرمايد: ((كسى كه جواب نامه ها را از تو خواست ، او قائم بعد از من است )).
ابوالاءديان نشانه و علامتى بيشتر طلب مى كند.
حضرت مى فرمايد: ((كسى كه از داخل كيسه و هميانى كه همراه آورده اى به تو خبر داد، او قائم بعد از من است )).
ابوالاءديان اطاعت مى كند و نامه ها را بر مى دارد و از سامرا خارج شده رهسپار مدائن مى گردد. هنگامى كه بدان شهر مى رسد، نامه ها را به كسانى كه بايد برساند مى رساند و پاسخها را دريافت مى كند و راهى سامرا مى شود.
روز پانزدهم به سامرا مى رسد و به سوى خانه حضرت عسكرى عليه السّلام روانه مى گردد. بدان جا كه مى رسد، صداى ضجه اى كه از خانه آن حضرت بلند است مى شنود. به درون خانه مى رود، جنازه حضرتش را روى مغتسل مى بيند كه دارند غسل مى دهند. پس از آن كه غسل پايان يافت ، حضرتش را كفن مى كنند و براى خواندن نماز آماده مى سازند.
در اين هنگام جعفر برادر آن حضرت را مى بيند كه به سوى جنازه مى رود كه نماز بخواند و در برابر جنازه مى ايستد. همان كه مى خواهد نخستين تكبير را بگويد، مى بيند كودكى نورانى گندم گونه ، داراى موهاى فرفرى و دندانهاى باز، جلو آمد و عبادى جعفر را كشيد و فرمود:
((عمو! كنار برو، من براى نماز بر پدرم از تو شايسته تر هستم )).
جعفر با چهره اى تيره كنار مى رود و كودك نورانى جلو مى آيد و در برابر جنازه مقدس مى ايستد و بر جنازه نماز مى خواند.
آن گاه جنازه را بر مى دارند و در كنار قبر هادى عليه السّلام پدر حضرت عسكرى عليه السّلام ، به خاك مى سپارند.
سپس كودك مقدس ابوالاءديان را طلب مى كند و مى فرمايد:
((اى بصرى ! جوابهاى نامه ها را كه آورده اى بده )).
ابوالاءديان اطاعت مى كند و جوابها را تقديم مى كند.
سپس حضرت هميانى را كه ابوالاءديان از مدائن همراه آورده بود طلب مى كند و از آنچه در ميان هميان بوده خبر مى دهد.
ابوالاءديان امتثال امر مى كند و هميان را تقديم مى كند. (273)
18. حضرت عسكرى ، در بستر مرگ افتاده است و نور چشمش مهدى در خدمت پدر به سر مى برد. پدر را وضو مى دهد، و مسح سر و مسح پايش را مى كشد. پدر بزرگوار در اين حالت نور چشم عزيزش را مخاطب قرار داده چنين مى گويد:
((فرزند! به تو بشارت مى دهم صاحب الزمان تو هستى ، مهدى تو هستى ، حجت خدا در روى زمين تو هستى . تو پسر منى ، وصى منى ، تو زاده رسول خدا هستى . تو خاتم اوصيا و ائمه طاهرين هستى . رسول زادن تو را بشارت داده و نام تو و كنيه تو را ياد كرده است . پدرم همين سخن را به من فرمود و از پدرانت روايت كرد)). پس حضرتش در همان ساعت وفات يافت . (274)