فصل اول رافت در غيبت
اهداء به بهار دلها و صفاى لحظه ها .
..
به قلب طپنده و طپش قلبها .
..
به نور ديدگان و طراوت روزگاران .
..
به آرزوى چشم انتظاران .
..
به امام مهدى صاحب العصروالزمان .
..
وتقديم به همه ديده براهان ومنتظرانش اين قليل .
..
الـحـمـدللّه رب العالمين وصلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين .
اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن المهدي صلواتك عليه وعلى آبائه في هذه الساعة وفي كل ساعة وليا وحافظاوقائدا وناصرا ودليلا وعينا حتى تسكنه ارضك طوعا وتمتعه فيها طويلا.
الـلـهـم هب لنا رافته ورحمته ودعائه وخيره ما ننال به سعة من رحمتك وفوزا عندك واقبل الينا بوجهك الكريم برحمتك ياارحم الراحمين .
آغاز سخن چندى قبل بود كه با دل سوخته اى همراه شدم و او زبان به حكايت گشود و از غربت شمع گفت , و از خـلـوتـش وتنهائيش , از قطرات اشك به دامن چكيده اش , و از سوز دل وشعله سينه اش , و از پـروانـه هـاى گرداگرد او سخنها گفت , و ازخاكستر عاشقانى كه در آرزويش سوخته اند قصه ها خواند.
از خـفاشان ناله ها داشت كه به ستيز شمع مى روند و پروانگان عاشق را مى درند, و از زاغها شكوه ها كـرد كه با گلستان چهامى كنند و بر زيبا گل نرگس چه دشمنيها روا مى دارند و نواى بلبلان را بـا فرياد زشتشان درهم مى شكنند, و با سياهى قلبشان پرده بر رخ گل مى كشند, تا شايد قمريان ترانه ها از ياد برند وبلبلان شور و نوا را و...
بـا خـود گـفـتـم : سر به صحراها مى گذارم و دشتها را مى پيمايم وحكايت غربت گل را به همه مـى گويم و ناله مظلوميش را به همه جا مى رسانم و ديوانگان عشقش را به نصرتش مى خوانم ,اما صد افسوس كه پايم رنجور و سينه ام تنگ و ناله ام لرزانست و اين دل شب گرگ صحرا فراوان و .
..
اگر به انتظار صبح مى نشستم غربت گل آزارم مى داد و سوزسينه بلبلان جانم را مى سوخت , اين بود كه متحير شدم چكنم و چگونه عقده از دل بگشايم و پرده از رخ يار برگيرم و رقيبانش را رسوا كنم و دوستانش را برق اميد بخشم و شميمى ازدوست بر منتظران ارمغان آورم .
در اين غوغا بودم كه عزيزى شعله اى در تاريكى حيرتم افروخت و دلم را بر كلام نغزش دوخت و از پـى آن دست برقلم بردم تا آنچه از زيبا گل نرگس شنيده ام به تصوير كشم .
..واينگونه سخن آغاز گرديد كه : بسيارى شايد اين سخن را شنيده اند و از ترس بر جان خودلرزيده اند كه دوازدهمين امام - ارواحنا لـتـراب مـقدمه الفداء - آن زمان كه ظهور مى كند بيشتر مردم دنيا را مى كشد و جوى خون به راه مـى انـدازد و از كشته ها پشته ها مى سازد و نفس را درسينه ها قطع مى كند و قيام او براى عذاب و عقوبت مردم است و...
هـزاران حـرف ديـگر كه حجابى بر حجابهاى او مى افزايد وسدى افزون بر آنچه كه هست بر روى مـردمـان مـى كشد تا هرگزنور جمالش را نبينند و به فيض ظهورش نرسند و او بيش ازپيش در غـربت خود بماند و از فراق دوستان بنالد, و آنچه ازهمه بيشتر قلب محبانش را مى آزارد آنكه اين سـخـنـان از كسانى به گوش مى رسد كه دعوى ارادت و محبت به او مى كنند و بااين همه دام بر كـبـوتـرانش مى گسترند و ريسمان به پاى آنان مى بندند تا هرگز گرد بام او نپرند و نامش را بر زبان نبرند.
بـديـن جـهـت به پيشنهاد يكى از سروران تصميم گرفتم تا به جمع آورى بعضى روايات و اخبار پـيـرامون رافت و عطوفت آن مهربان امام بپردازم , شايد بتوانم قطره اى از آن چشمه سارمحبت را پـيمانه كنم و موجى از آن خروشان رافت را جارى سازم , بدان اميد كه تشنه گان معرفتش قدرى سيراب شوند وشيفتگان طلعتش واله و شيدا.
و آنانكه ترسان از قهر اويند دل به عفوش بندند و مهر لب بشكنند و زبان به نام دلكش او باز كنند تا حـلاوت يـادش جانشان را زنده كند و مرغ روحشان را پرواز دهد شايد بر بام خانه اش بنشينند و از خوان قربش دانه ها برچينند.
و سرانجام اين صفحات جمع آورى گرديد و اكنون به محضردوستانش تقديم مى گردد, اميد كه در نـظـر كـريـمـانه آن ولى اعظم مقبول افتد كه اين بضاعت مزجاتى است كه به محضرآن عزيز آورده ايـم و كـمـتر از بال ملخيست كه به ساحت اقدسش عرضه مى داريم و آستان ملك پاسبانش بوسيده و .
..مى گوييم : (يـا ايـهـا الـعزيز مسنا واهلنا الضر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لناالكيل وتصدق علينا ان اللّه يجزى المتصدقين ).
اى سليمان مورى آمد بر درت ----- رد مكن او را به جان مادرت اى كه صدها چون سليمان مور تست ----- چون كليم اللّه بسى در طور تست تربت پاك كريمه اهل البيت (ع ) قم , محمدحسن شاه آبادى فصل اول رافت در غيبت كوير غيبت چنين بايد گفت كه روزگار غيبت , دوران ظلمت ومحروميت است , بر تمام آنهائى كه امام (ع ) از آنان غائب است و يا آنكه بهتر بگوئيم اينان از او مهجورند.
اگـر نـيكو بنگريم و تا حدى بينديشيم و عظمت نعمت حضورامام (ع ) را تا حدى بيابيم , خواهيم فهميد كه دوران غيبت چه دوران رنجبار و طاقت فرسائيست و حضرت امام رضا(ع )از آن دوران و مؤمنان در آن زمان چنين ياد مى فرمايند: وكم من مؤمن متاسف حيران حزين عند فقد الماءالمعين .
((1)) چه بسيار مؤمن دل سوخته اى كه در فقدان آب گوارا در حيرت و حزن به سر مى برد.
آن حضرت چه زيبا محروميت زمان مستورى را به تصويرمى كشد كه مؤمنان چون تشنگانى كه از جـرعه اى آب گوارا منع مى شوند در پنجه حرمان بسر خواهند برد, آن آبى كه براى همگان است و ضروريترين ماده حيات , و به راستى امام زمان ارواحنا فداه چنين است و دوران غيبت نيز چنان .
پـس چـه خواهد كرد پروانه در غيبت شمع و چه سازد آن پرسوخته در فراق شعله عشق , و چگونه صـحـبت گل را به فراموشى سپارد و بلبل چگونه شور سر دهد و آن گمشده تاريك سراى غيبت , راه از كه جويد و در كدامين منزل آرام گيرد.
آنـانكه در محضر نور نشسته اند حال و هواى تاريكى را مى دانندو آنها كه لذت حضور را چشيده اند طعم تلخ هجران را درك مى كنند.
كـوتـاه سـخن غيبت امام زمان (ع ) دورى از تمام خوبيهاست , و در پرده بودن تمام روشنائيهاست , آرى , شـب سـرد غيبت هنگامه به چاه افتادنهاست , شب سرد غيبت گاه لرزيدنها و ترسيدنهاست , شـب سـرد غـيـبـت بـحـبـوحـه گـريـستنها وناليدنهاست , و شب سرد غيبت وقت بى خوابى و بـى آسايشى است , شب سرد غيبت زمان رنجورى پروانه هاست ,پروانه گانى كه در جستجوى نورند نه چون خفاشان كور .
..
شـب سـرد غـيـبـت را نـمـى تـوان مـعنى كرد مگر در پگاه ظهور,آنگاه كه به تماشاى سپيده دم مى نشينيم , خواهيم گفت كه ديشب چه بود و چگونه گذشت .
عصر غيبت عصر محروميت از چشمه گواراى ولايت است وروزگار غيبت دوران پرده نشينى يار و مـحـجـوبـى جمال و كمال اوست , و بايد گفت كه روزگار غيبت امام عصر(ع )هنگامه دورى از چـشـمه سار معرفتش و زلال هدايتش , دوران مستورى او با تمام صفات زيبايش , همان گونه كه خود در پرده غيبت نشسته است و مردمان محروم از ديدار اويند, صفات حسنايش نيز محجوبند, و هـر آنچه از تشعشع خلق و خوى اوديده مى شود از پس ابر سياهى است كه بر چهره آفتاب افتاده و تابشى است از ميان روزنه هاى پرده هجران و چه زيباست آن لحظه كه اين پرده برافتد و (واشرقت الارض بنور ربها) ((2)) معنى شود.
حال كه گفتيم در عصر غيبت همانگونه كه صورت زيباى امام (ع ) مستور است سيرت والاى او نيز محجوب , مگرشعاعى از آن مجلاى انوار الهى كه از روزنه اى مى تابد, اكنون به تماشاى قطره اى از رافت بيكران امام عصر ارواحنا فداه درعصر غيبت مى نشينيم شايد بتوان تصويرى از ظهور مهرش رابر پرده دل كشيد.
غمخوار شيعه متاسفانه از آنجا كه امام زمان ارواحنا فداه از ديده ها پنهانندو در نتيجه براى همه امكان دسترسى به آن حضرت ممكن نمى باشد مگر دوستان خاص و خالص كه از فيض ملاقات بهره مند مى شوند و از مصاحبت با او لذت مى برند ولى آنان نيز مصداق اين سخنند: آنكه را اسرار حق آموختند ----- قفل كردند و دهانش دوختند و اگـر آنـها نيز با حضرتش بنشينند اظهار نمى كنند و اگر چيزى ازاو بشنوند فاش نمى سازند و اگر جز اين بود به خوان قربش ضيافت نمى شدند...
و آن گـونـه تـشـرفات و آستان بوسيها كه به ما رسيده است براى اتمام حجت بر غافلان و تحكيم رشته محبت در دل دوستان اوست كه مايوس نشوند و دست از طلب نكشند و سرمشق جان كنند اين غزل را: دست از طلب ندارم تا كام من برآيد ----- يا تن رسد به جانان يا جان زتن برآيد بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر ----- كز آتش درونم دود از كفن برآيد امـا بـه هـر حال آنچه ديده شده است نيز شعاعى است از آفتاب جمالش و هر آنچه را نقل كرده اند مصرعى است از ديوان فضائلش و صد افسوس كه بسيارى از اخبار و آثار ما نيز بدست دشمنان نابود گرديده و يا از ترس نااهلان با سينه ها به خاك رفته است .
..
اكنون به جستجوى اخبار و آثار مى پردازيم تا چراغى بيابيم براى رهجويان .
شـيـخ طوسى (ره ) در كتاب [الغيبة ] نقل مى كند كه ابن ابى غانم قزوينى با عده اى از شيعيان در ايـن باره كه حضرت امام عسكرى (ع ) آيا فرزندى از خود باقى گذارده تا جانشين اوباشد مشاجره كـردنـد و او مدعى شد كه آن حضرت از دنيا رفت و فرزندى از خود به جاى نگذاشت , شيعيان نيز عـريـضه اى به ملجا و ماواى خود نوشتند و عرض حال با صاحب و آقاى خود نمودند و از آن ساحت اقدس ارواحنا فداه نيز جواب چنين صادر گرديد: انـه انـهـي الي ارتياب جماعة منكم في الدين ومادخلهم من الشك والحيرة في ولاة امرهم فغمنا ذلك لكم لا لنا وساءنا فيكم لا فينا, لان اللّه معنا فلا فاقة بنا الى غيره .
((3)) هـمـانـا رسيده است بر ما اينكه عده اى از شما دردين خود به تزلزل افتاده و شك و حيرت نسبت بـه اولـى الامـرشـان بـه آنـها هجوم آورده اين مطلب ما رامغموم ساخته , البته براى شما نه براى خـودونـاراحـت شـده ايـم بـه خاطر شما نه به خاطر خود,چون خدا با ماست و احتياجى به غير او نداريم .
امـام زمـان (ع ) از تـزلزل و تحير دوستانش غمناك مى شود ودرياى رافت او چون دوستانش را به ورطـه بـلا مـى نگردمى خروشد, و نه تنها حزن و اندوه خود را اظهار مى كند بلكه ازشدت محبت خود به آنها اين چنين پرده برمى دارد كه : غـم و انـدوه مـا بـه خـاطر شماست و از اينكه عده اى در اولوالامرخود شك كرده اند و به ضلالت كـشـيـده شـده اند محزونيم نه ازبراى خود, چون خدا با ماست و حاجتى به غير او نداريم تا ازجدا شدن جماعتى مغموم شويم .
پدر دلسوز اگـر به كلام آن حضرت باز گرديم مى بينيم كه آن امام رئوف از شك و تزلزل دوستانش كه همه ناشى از تحيرى است كه از غيبت آن عزيز حاصل شده , رنج مى برد, چرا كه به فرموده حضرت على بن موسى الرضا(ع ): الامـام , الانـيـس الـرفـيـق , والـوالد الشفيق , والاخ الشقيق , والام البرة بالولد الصغير, مفزع العباد في الداهية الناد. ((4)) امـام انـيـسـى اسـت رفيق , و پدرى است دلسوز, امام آن برادرى است كه چون دو نيمه خرما بهم متصل باشند, و امام آن مادر مهربانى است كه به فرزندخردش محبت مى كند, و امام پناه مردم در واقعه هولناك است .
در كلام آن حضرت بايد به نيكى تدبر نمود و آن جام لبريزاز زلال وحى را با آرامى نوش جان نمود كه كلام امام را فهمى ازامام بايد.
كـنون در محضر انوار رضوى زانوى ادب بزنيم و نظاره كنيم كه چه زيبا آن حضرت پرده از رافت امـام بـرمـى گـيـرد و آن برتر ازمعنا را به پيمانه الفاظ كيل مى كند و جانها را به تماشامى نشاند, نـخـسـت او را بـه صـاحـب انـسـى , رفيق مانند مى كند كه در انسش كوتاهى نمى ورزد و رفاقت بـى ريـايـش مـالامـال ازمحبت است , ديگر باره اين مقام را با تعبيرى عميقتر به تصويرمى كشد و رافـتـش را بـه پـدرى دلـسـوز تشبيه مى كند كه از هيچ هدايت و ارشاد دريغ نمى ورزد كه قطعا عطوفت و لطف پدر ازمحبت و انس رفاقت برتر است .
امـا لـطف امام ارواحنا فداه فوق اينهاست , چون برادرى است كه همراه انسان و توامان با او به دنيا آمـده است آنگونه كه يكى بوده اند مثل دانه خرما و سپس دو نيم گشته اند, گويى انسان راجزئى از خود مى داند و اينسان مهر مى ورزد, محبانش راجداى از خود نمى بيند و رعيتش را اجزاى خود مى انگارد.
خروش محبت مـى توان وحدت و يگانگى حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه بادوستانش را, از ناله هاى سوزان سحرش به خوبى دريافت كه سيد اجل قدوة العارفين ابن طاووس (ره ) مى گويد: سـحـرگـاهـى در سـرداب مـقـدس آن حـضرت در سامره نواى آن عزيز را شنيدم كه مى ناليد و مى فرمود: اللهم ان شيعتنا خلقت من شعاع انوارنا, وبقية طينتنا. ((5)) پروردگارا, شيعيان ما از پرتو انوار ما خلق شده اند واز زياده گل ما سرشته گرديدند.
مى بينيد كه چگونه رافتش مى خروشد و چشمه مهرش مى جوشد و دوستان خود را از خود مى داند و به آن تصريح مى كند كه آنها از انوار ما خلق شده اند و از اضافه گل ما آنهاسرشته گرديده اند و از ايـنـجـاسـت كـه هـر گـاه مصيبتى بردوستانش وارد مى شود قلب او متاثر مى گردد و از حزن آنان محزون مى شود و به درد آنها دردمند, كه اين مطلب را ابى ربيع شامى از امام صادق (ع ) چنين نقل مى كند: قـلـت لابـي عـبـداللّه (ع ): بـلـغـنـي عـن عـمـرو بـن اسـحـاق حديث فقال : اعرضه , قال : دخل على اميرالمؤمنين (ع ) فراى صفرة في وجهه , قال : ماهذه الصفرة ؟ فذكر وجعا به .
فـقـال لـه عـلـي (ع ): انـا لـنـفـرح لـفـرحـكـم , ونـحزن لحزنكم , ونمرض لمرضكم , وندعو لكم , فتدعون فنؤمن .
قال عمرو: قد عرفت ما قلت , ولكن كيف ندعوفتؤمن ؟ فقال : انا سواء علينا البادي والحاضر.
فقال ابوعبداللّه (ع ): صدق عمرو. ((6)) بـه امـام صـادق (ع ) عـرض كردم حديثى از عمرو بن اسحاق به من رسيده است , فرمود: بيان كن .
گفتم :عمرو گويد: وارد بـر امـيـر مـؤمـنان (ع ) شدم و حضرت در صورت من زردى مشاهده كرد, فرمود: اين زردى چيست ؟عرض كردم : به مرضى مبتلا بودم .
فرمود: ما با شادى شما شاد مى شويم , و از غم شمااندوهناكيم , و از مريضى شما مريض مى گرديم , وبراى شما دعا مى كنيم پس شما دعا مى كنيد و ماآمين مى گوييم .
عمرو گويد: گفتم : آنچه فرمودى فهميدم , اماچگونه بر دعاى ما آمين مى گوييد؟ فرمود: براى ما مسافت دور و نزديك فرقى ندارد.
امام صادق (ع ) فرمودند: راست گفت عمرو.
و از طـرف ديگر هم وجود مقدس حضرت مهدى ارواحنافداه نيز هر گاه محزون مى شوند و قلب مـبـاركـشـان بـه درد مـى آيـد,گوئى شيعيانش را مصيبتى وارد شده و همه سر در زير بال غصه مى برند, همان گونه كه امام صادق (ع ) از پدران گراميش (ع ) از امير مؤمنان (ع ) نقل مى فرمايند: .
. .
ان اللّه تـبـارك وتـعـالـى اطـلـع الـى الارض فـاخـتـارنـاواخـتار لنا شيعة ينصروننا ويفرحون لفرحنا,ويحزنون لحزننا, ويبذلون اموالهم وانفسهم فينا.... ((7)) خـداونـد تبارك و تعالى توجه بر زمين فرمود ما رااختيار كرد و براى ما شيعيانى برگزيد كه ما را يـارى مـى كـنند و با شادى ما شاد مى شوند و از حزن مامحزون مى گردند و در راه ما مال و جان خود را بذل مى نمايند.
اگـر بـر فرض توجه شيعيان به آن عزيز ناشى از احتياج ونيازى است كه به او دارند پس اين همه بذل عنايت بر دوستان و شيعيان از طرف آن ناحيه مقدس به چه جهت و منظورى مى باشد و آيا آن امـام كـه قـطب عالم هستى و محور جهان آفرينش است احتياجى بر غير ذات حق دارد؟ كه خود نيزفرمودند: لان اللّه معنا فلا حاجة بنا الى غيره .
((8)) بدرستيكه خداوند با ماست پس حاجتى بر غير اونداريم .
پس اين ارتباط و دلبستگى آن حضرت به شيعيانش ازكدامين چشمه سار نشات گرفته و نشان از چيست ؟ جز آنكه جوشش رافتى است كه سينه پر مهرش آن را انباشته كرده وخروش محبتى است كه قلب از هستى برترش مالامال اوست .