بازگشت

2 ـ علاّمه حلّي در خدمت امام زمان


پيش از آنكه ملاقات عجيب عالم و محقق بزرگ جهان تشيّع علاّمه حلى(رحمه الله) با امام زمان(عليه السلام) را شرح دهم، اجازه دهيد مختصرى از شرح حال اين مرد خدا را به نظرتان برسانم:

جمال الدّين حسن بن يوسف بن مطّهر حلّى(رحمه الله) معروف به «علاّمه حلّى» از علماى برجسته قرن هشتم هجرى است كه در سال 726 هــق از دنيا رفت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد، اين مرجع تقليد عاليقدر، سلطان محمّد خدابنده پادشان مغول را شيعه كرد و در اين مسير خدمت بسيار بزرگى به مذهب جعفرى نمود.( [3] ) او در تمام علوم اسلامى، استاد ماهرى بود و تأليفات او را بيش از 500 جلد كتاب تخمين زده اند.

اينك توجه كنيد كه اين مرد دينى چگونه مورد عنايت امام عصر(عج) قرار مى گيرد:

او در حلّه يكى از شهرهاى عراق سكونت داشت، هر شب جمعه از حلّه با وسائل آن زمان به كربلا مى رفت. (با اينكه بين اين دو شهر بيش از 10 فرسخ است) با اين كيفيت كه پنجشنبه سوار بر الاغ خود به راه مى افتاد و شب جمعه در حرم مطهّر امام حسين(عليه السلام) مى ماند و بعد ازظهر روز جمعه به «حلّه» مراجعت مى كرد.

در يكى از روزها كه به طرف كربلا رهسپار بود، در راه شخصى به او رسيد و همراه علاّمه با هم به كربلا مى رفتند علاّمه با رفيق تازه اش شروع به صحبت كرد و مسائلى را بيان نمود از آنجا كه به فرموده امام على(عليه السلام):





«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ



شخصيت مرد در زير زبانش نهفته است.»





علاّمه درك كرد كه با مردى بزرگ و عالمى سترگ، هم صحبت شده است، هر مسئله مشكلى مى پرسيد، رفيق راهش جواب مى داد به طورى كه علاّمه كه خود را يگانه دهر مى دانست، از علم رفيق راهش متحيّر ماند گرم صحبت بودند تا آنكه در مسئله اى، آن شخص بر خلاف فتواى علاّمه فتوا داد علاّمه گفت: اين فتواى شما بر خلاف اصل و قاعده است دليل هم كه اين قاعده را از بين ببرد نداريم.

آن شخص گفت:

«چرا دليل موثّقى داريم كه شيخ طوسى(رحمه الله) در كتاب تهذيب در وسط فلان صفحه، آن را نقل كرده است.»

علاّمه گفت: چنين حديثى را در كتاب تهذيب نديده ام.

آن شخص گفت:

«كتاب تهذيبى كه پيش تو هست در فلان صفحه و سطر اين حديث مذكور است!!»

علاّمه در دنيايى از حيرت فرو رفت از اين رو كه اين شخص ناشناس به تمام علائم و خصوصيّات نسخه منحصر به فرد كتاب تهذيب آگاهى داشت.

علاّمه درك كرد كه در برابر استادِ علاّمه ها قرار گرفته، لذا شروع كرد به ذكر مسائل مشكله اى كه براى خودش حل نشده بود، در اين موقع تازيانه اى را كه در دست داشت به زمين افتاد، در همين حين اين مسئله را از آن شخص پرسيد كه آيا در زمان غيبت كبرى، امكان ملاقات با امام زمان(عليه السلام) هست؟

آن شخص تازيانه را برداشته بود و به علاّمه مى داد و دستش به دست علاّمه رسيد فرمود:

«چگونه نمى توان امام زمان را ديد در صورتى كه اينك دست او در دست توست.»

علاّمه چون متوجه شد، خود را به دست و پاى امام زمان(عليه السلام)انداخت و آنچنان محو عشق آن حضرت شد كه مدتى چيزى نفهميد، پس از آنكه به حال خود آمد كسى را نديد، به خانه مراجعت كرد و فورى كتاب تهذيب خود را باز نمود و ديد آن حديث با همان علائم از صفحه و سطر، تطبيق مى كند، در حاشيه اين كتاب در همان صفحه نوشت: اين حديثى است كه مولايم امام زمان(عليه السلام) مرا به آن خبر داده است.

عده اى از علماء همان خط را در حاشيه همان كتاب ديده اند.( [4] )





* * *



همين علاّمه شنيد يكى از علماى بزرگ اهل تسنن كتابى در رد شيعه نوشته كه عده اى را با آن گمراه نموده ولى آن كتاب را در دسترس قرار نمى دهد، علاّمه مدتها به طور ناشناس در پيش آن عالم سنّى، شاگردى كرد تا بلكه آن كتاب را به دست بياورد و به حمايت از تشيّع بر آن رد بنويسد تا آنكه از آن عالم تقاضا كرد كه چند روزى آن كتاب را در دسترسش قرار دهد، آن عالم، كتاب را در اختيار علاّمه نمى گذارد، سپس حاضر شد كه آن كتاب را يك شب به علاّمه بدهد و گفت من نذر كرده ام كه اين كتاب را بيش از يك شب به كسى ندهم.

علاّمه با اشتياق تمام آن كتاب را به خانه آورد و تصميم گرفت همان شب از تمام آن كتاب نسخه بردارى كند (تا بعداً به رد آن بپردازد)

مشغول نوشتن آن كتاب شد، چند صفحه اى نوشت، خسته شد و خواب او را گرفت در همين حال ناگاه ديد مرد عربى وارد اتاق شد و گفت:

«اى علاّمه! تو كاغذها را خط كشى كن، من برايت مى نويسم.»

علاّمه بى درنگ مشغول خط كشى شد ولى در همين حال خوابش برد وقتى كه بيدار شد ديد تمام كتاب را آن مرد عرب نوشته و در آخر آن اين جمله به چشم مى خورد:



«كتبه الحجة

اين كتاب را حجت(عج) نوشته است.!»( [5] )

العجل اى صاحب محراب و منبر العجل***العجل اى حامى دين پيمبر العجل

العجل اى باعث ايجاد عالم العجل***العجل اى وارث شمشير حيدر العجل

شهسوارا زودتر بشتاب كه از انبوه كفر***كشور ايمان شده يكسر مسخّر العجل

تا بكى ما را بماند بر سر راه وصال***چشم حسرت روز وشب چون حلقه بردرالعجل***مهدى آخر زمان، اى پادشاه انس و جان

خيز و ميكن دفع دجّال بداختر العجل***از پى خونخواهى آل محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) از نيام

بركش آن صمصام و بنشين بر تكاور العجل***


پاورقي

[3] ـ چگونگى شيعه شدن شاه خدابنده به دست علامه را در كتاب پندهايى از تاريخ تأليف نگارنده، ص334 بخوانيد.

[4] ـ دارالسّلام عراقى(رحمه الله)، ص 171.

[5] ـ اقتباس از روضات الجنان، جلد دوم، صفحه 282.