بازگشت

رستگاري در پرتو تشيع


ديدگاه علامه ي طباطبايي:

[مرحوم] علامه ي طباطبايي، درباره ي رستگاري انسان چنين مي نويسد:

«به حکم ضرورت (جبر)، آينده جهان روزي را دربر خواهد داشت که در آن روز جامعه بشري پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا همزيستي نمايد و افراد انساني غرق فضيلت و کمال شوند. و البته استقرار چنين وضعي به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اي منجي جهان بشري، و به لسان روايات، «مهدي» خواهد بود.

در اديان و مذاهب گوناگون که در جهان حکومت مي کنند مانند وثنيت، کليميت، مسيحيت، مجوسيت و اسلام از کسي که نجات دهنده بشريت است، سخن به ميان آمده و عموماً ظهور او را نويد داده اند. اگر چه در تطبيق اختلاف دارند و «حديث متفق عليه» پيغمبر اکرم (صلي الله عليه وآله): (المهدي من وُلدي) «مهدي معهود از فرزندان من (از نسل من) مي باشد» اشاره به همين معني است». [1] .

ديدگاه شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر:

شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر مي فرمايد:

«نه تنها مهدي، تجسّم باور اسلامي نسبت به يک حقيقت معنوي، که اسوه ي غايت خاصي است که انسانيت در تلاش براي نيل به آن است، و نيز صورتي از آرماني طبيعي است که افراد از طريق آن بدين نتيجه مي رسند که ـ به رغم تفاوت هاي اديان ايشان و نيز اختلاف روش هاي آنان در دسترسي به آن امر ناديدني ـ بر روي زمين روز موعودي هست. که در آن روز پيام هاي الهي به تمام معني و غايت نهايي شان تحقق مي يابند آن هنگام که گذار تاريخ طاقت فرساي انسانيت، بعد از مبارزه اي طولاني، به ثبات و امنيت مي انجامد». [2] .

ديدگاه دکتر شريعتي:

دکتر علي شريعتي، اين موضوع را از ديدگاهي جامعه شناختي بررسي مي کند و براي اين نظريه اصطلاح «انتظار» را به کار مي برد. وي در اثرش: «انتظار، مذهب اعتراض» در صفحه ي 13 در اين ارتباط چنين مي گويد:

«در عصر غيبت کبري، يعني دوران نامحدود تاريخي که از قرن سوم هجري آغاز مي شود و تا خدا بخواهد ادامه دارد، شيعه يک فلسفه سياسي و مکتب اجتماعي پيدا مي کند که حائز دو جنبه کاملاً متفاوت است: از يک زاويه بر حسب مسؤوليت اجتماعي، خوشبيني تاريخي، و استقلال عقلي و روحي، مترقي، مردمي و حرمت آميز است.»

وي در همان اثر، در مبحث «انتظار مثبت» به بيان نکات زير مي پردازد:

«1) انتظار هم يک اصل فکري اجتماعي و هم يک اصل فطري انساني است، به اين معني که اساساً انسان موجودي است منتظر، و هر که انسان تر منتظرتر، و همچنين جامعه بشري، به معناي اعم داراي «غريزه انتظار» است، چه جامعه طبقاتي، چه جامعه ملّي، و چه جامعه گروهي، و بر اساس همين اصل است که اعتقاد به مسيح، از ابتدا در جوامع بشري وجود داشته و به همين دليل است که تاريخ مي گويد همه جامعه هاي بزرگ، جامعه هاي منتظرند.

همه فرهنگ هايي که مي شناسيم داراي دو شاخص مشترکند: يکي اين که هر تمدني و فرهنگي (حتي جامعه هاي عقب مانده و ابتدايي)، در دورترين گذشته خويش داراي «عصر طلائي» بوده که در آن عصر، عدالت، آرامش، صلح و عشق وجود داشته و سپس از بين رفته و دوره فساد و تيرگي و ظلم به وجود آمده است.

ديگر آن که معتقد به يک انقلاب بزرگ و نجات بخش در آينده، و بازگشت به عصرطلائي،عصر پيروزيِ عدالت و برابري و قسط مي باشد.

اين اعتقاد همه جوامع بشري است و چنان که گفتم تجلي غريزه جامعه است، چه جامعه موجود زنده اي است، و موجود انساني زنده منتظر است، و اگر منتظر نباشد حرکت نمي کند و تن به آنچه هست مي دهد.

اصل مسيانيسم [3] مطرح است، به معناي اصل اعتقاد جامعه بشري به مسيح يا موعود مي باشد، و بنابراين هم تاريخ به ما مي گويد که جامعه ها همواره معتقد به پيروزي قطعي حقيقت و عدالت و آزادي بشريت در آينده اند، و هم جامعه شناسي ـ به عنوان مسيانيسم ـ معتقد است که هر جامعه اي در نهاد خويش اين اعتقاد را به عنوان عکس العملي طبيعي و فطري ساختمان خودش، در توجيه هاي مختلف، دارد. از اين اصل، در اومانيسم و انسان شناسي، يک اصل کلّي به نام «فوتوريسم» [4] است و فوتوريسم يعني مکتبي، ايدئولوژي اي، مذهبي که بر اساس آينده مبتني است و پيروانش را به آينده مي راند. فوتوريسم يکي از مترقي ترين انواع تلقي زندگي انسان و حرکت تاريخ است...

2) انتظار، سنتز تضاد ميان دو اصل متناقض با هم است: يکي «حقيقت» و ديگري «واقعيت». فرض کنيم ما به يک حقيقت و يک ديني و اعتقاد داريم که دين بر حق است و انسان را نجات و عدالت را استقرار مي دهد و چون حق است و حقيقت پيروز است و اين کتاب بهترين کتاب، و اين پيغمبر، بهترين پيغمبر، و اين راه، راهي است که انسان را به کمال و نجات سوق مي دهد. اين اصول اعتقادي و حقيقي است که ما به آن معتقديم، امّا واقعيّت ضدّ اين ها را نشان مي دهد.

ما معتقديم که قرآن براي نجات بشريت آمده، و پيغمبر براي رهايي انسان از ظلم و زور و اشرافيت و خون پرستي و قوميّت و ذلّت و استضعاف و استثمار و مبارزه با جهل و عقب ماندگي آمده، و معتقديم که علي و فرزندان او و رهبران شيعه، جانشينان پيغمبرند، و عقيده به تشيع ضامن نجات و هدايت انسان است، و اما واقعيّت خلاف اين حقيقت را به ما نشان مي دهد... مي بينيم انتظار، يک ضربه اي ضد واقعيت حاکم بر جهان، و حاکم بر تاريخ و اسلام است.

انتظار يعني «نه» گفتن به آنچه که هست، کسي که منتظر است چه کسي است؟ کسي است که در نفس انتظار خود، اعتراض به وضع موجود را پنهان دارد... انتظار، ايمان به آينده است و لازمه اش انکار «حال». کسي که از «حال» خشنود است منتظر نيست، برعکس محافظه کار است، از آينده مي هراسد، از هر حادثه اي که پيش آيد بيمناک است. دوست دارد و تلاش مي کند که هيچ چيز دست نخورد.

3) انتظار، جبر تاريخ است. اين مسأله براي روشنفکران که با مکتب ها و فلسفه هاي علمي تاريخ آشنايي دارند بي نهايت شورانگيز است.

من که در اين گوشه از زمين، و اين لحظه از تاريخ منتظرم تا در آينده اي که ممکن است فردا و يا هر لحظه ديگر باشد ناگهان انقلابي در سطح جهاني به نفع حقيقت و عدالت و توده هاي ستمديده روي دهد که من نيز در آن بايد نقشي داشته باشم و اين انقلاب با دعا خواندن و فوت کردن و امثال اين ها نيست بلکه با شمشير و زره و يک جهاد عيني، با مسؤوليت انسان هاي معتقد به آن است، و اعتقاد دارم که آن نهضت طبعاً پيروز خواهد شد، پس به جبر تاريخ معتقدم، نه به تصادف و تفرقه و گسستگي تاريخي...

تاريخ به طرف پيروزي جبري عدالت، و نجات قطعي انسان ها و توده هاي ستمديده، و نابودي حتمي ظلم و ظالم مي رود.

جبر تاريخ يا «وترمينيسم هيستريک» که اساس فلسفه علمي قرن نوزدهم و بزرگترين بينش و برداشت تاريخي بين روشنفکران غير مسلمان جهان است در اين مکتب با ديد ديگر وجود دارد...

4) انتظار، پيوستگي تاريخي پديد مي آورد. سن پل سيمون [5] فرانسوي مي گويد: «متأسفانه انسان امروز، در زندگي مصرفي پليد کوته بينانه و حال پرست دنياي غرب، در انتظار هيچ چيز نيست جز رسيدنِ مترو!»

انتظاربه بشر آينده گرايي و بينش بزرگ ميدهد، اما بشر امروز در نظام پليد مصرفي انتظار را از دست داده وفقط منتظر اتوبوس ايستاده است.

انتظار، اين عنواني که در تشيع هست، سه دوره را به هم متصل مي کند: دوره اوّل، نبوت دوره دوم، امامت و پس از آن غيبت است که در آن نه نبوت وجود دارد و نه امامت، حکومت عيني دارد.

اصل نيابت امام که به آن وجهه اش گفتم چگونه اصل انحطاط آوري است در اين وجهه اش اصلي مترقي است و نشان مي دهد که اين سه دوره چگونه به هم پيوسته است. اوّل دوره نبوت، بعد امامت، که تسلسل دوره نبوت است و سپس دوره علم که ادامه امامت است.

از آغاز بشريت تا انتهاي زمان، فلسفه من مي تواند مسير تاريخ بشري و تسلسل حوادث را در يک پيوستِ جاريِ علميِ منطقي توجيه کند.» [6] .

ديدگاه حضرت امام خميني (قدس سره)

امام خميني (رحمه الله)، در ساختار تشيّع درباره ي نقش ويژه ي فقيهان در دوران غيبت کبري، مفهوم «ولايت فقيه» را بررسي مي کند:

«وليّ فقيه، علاوه بر معرفت فقه، عدالت و اجتهاد، بايد از سياست دين، دريافتي جامع داشته باشد، از شجاعت کافي و شايستگي هاي مديريتي جهت رهبري نيز برخوردار، و از مسائل اجتماعي ـ سياسي روز هم آگاه باشد».

ايشان تبيين زير را مطرح مي کند، و نيز آن چه که در نهايت سبب انقلاب اسلامي اخير در ايران محسوب مي شود:

«مقامِ مرجع تقليد، مي تواند در يک زمان توسط چند حجّت واجد صلاحيّت، احراز گردد، و هر کس که مجتهدي را عادل و اعلم تشخيص داد بايد از آن مجتهد تقليد کند، امّا در يک زمان، تنها يک زعيم يا ولي فقيه مي تواند باشد. و اين بدان دليل است که جِهات سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي مقام ولايت، توأم با ويژگي دفاعي اش، مستلزم اقتداري منحصر و مرکزي است، و الاّ نتيجه اش تفرقه و اختلاف در بين امّت اسلامي خواهد بود، و وحدت ضروري آرمان و نيز وحدت کلمه مبرم از دست خواهد رفت. از اين رو، در يک زمان، هرگز بيش از يک امام نمي تواند باشد، و امام رضا (عليه السلام)، دلايل اين مطلب را در کتاب علل الشرايع، به طور مختصر تبيين فرموده است.» [7] .


پاورقي

[1] طباطبايي، [علامه] سيد محمدحسين، شيعه در اسلام، ص ص 308 و 309.

[2] صدر، [شهيد] سيد محمدباقر، بحثٌ حول المهدي (عليه السلام)، (ترجمه ي انگليسي)، ص 17.

[3] messianism.

[4] futurism.

[5] saint paul simon.

[6] شريعتي، [دکتر] علي، انتظار مذهب اعتراض، ص ص 32 ـ 45.

[7] worship and selfdevelopment,p.35.