بازگشت

کليات


نگرش نجات، نزد افرادي که درباره ي رستگاري انسان حسّاسند شناخته شده است. در مباحث کلامي اديان، مشاهده مي گردد که هر ديني از نجات نهايي بشر دم مي زند، اگر چه آن ها داراي رهيافت هاي گوناگوني هستند. جامعه شناسان صاحب چند مکتب فکري در اين زمينه اند. از اواخر قرن نوزده، «سوسياليست ها» با شعار رهايي محرومان به صحنه آمدند. هم اينک جهان، با عنوان مردم سالاري، زير سلطه ي «سرمايه داري» است. هر دو پديدار برآمده از مکتب انديشگي آزادي خواهي هستند. چند نِحله ي فکري ديگر نيز وجود دارد. اما «سرنوشت بشر چيست»؟ غير از اسلام هيچ يک از آن مکتب هاي فکري، انسان را به سوي فلاح يا رستگاري رهبري نمي کند. امّا تمام انسان ها، در انتظار آن روز نهايي اند که با ره آورد رهايي براي بشر، خواهد آمد. در اين جا مروري اجمالي بر اين جنبه، به همراه بررسي نظريه هايي در اين خصوص، به طور خلاصه ارائه مي شود.

«شهيد آيت الله بهشتي»، اين موضوع را چنين تحليل مي کند:

«امروز در نظر دارم يکي از مسائل فکري زمانمان را... مطرح کنم، و آن مسأله ليبراليسم است... ليبراليسم يعني آن طرز تفکري که بر پايه آزادي فردي انسان بنا شده، اساس اين مکتب اين است که فرد انسان موجودي است آزاد، مي تواند خواسته ها و تمنّياتش را بشناسد و مي تواند در راه رسيدن به اين خواسته ها و تمنيات تلاش کند و به آن ها برسد و رشد انسان چه از نظر شخصي و شخصيتي، و چه از نظر اجتماعي به اين است که به او، يعني به فرد انسان آزادي بدهيم، به او بگوييم آن طور که دلت مي خواهد حرکت کن.

ليبراليسم بر اين اساس، شاخه اي و نهالي است روئيده از يک زمينه ديگر، و آن «راسيوناليسم» است.

«راسيوناليسم» يعني اصالت فرد، بر اين پايه است که انسان، با خرد خويشتن مي تواند آنچه را لازم دارد بشناسد، عقل انسان براي راهبري و راهنمايي او کافي است... بر اين گمان است که انسان داراي عقليّتي تمام عيار و کافي است، و با اين عقليت، ديگر نيازي به حاکميت دين و مذهب و قانوني و رأي قانوني که آدم با عقل و خردش مي يابد و وضع مي کند ندارد، به عبارت ديگر، براي راهبري و هدايت انسان، همان پيامبر باطن يعني عقل کافي است و حتي نيازي به پيامبران و برخورداران از وحي الهي نيست. وحي به عنوان يک مبدأ و سرچشمه مستقل آگاهي و شناخت در راسيوناليسم مورد قبول نيست. تنها عقل و خرد آدمي است که مي تواند هستي را دريابد، و انسان بايد با پاي عقل حرکت کند، و در پرتو روشنايي خود و عقل جهان را بشناسد، و راه بهتر زيستن و سعادتمند زيستن را پيدا کند...

گروهي را چنين گمان است که انسان، يعني خرد انسان اصالت کامل دارد و هويت فردي انسان، تعيين کننده شخصيت اوست، و انسان با همان نيروهايي که در هر فردي از افراد بشر نهفته است، و دست آفرينش در نهاد او به وديعت نهاده است مي تواند بشناسد و حرکت کند، بسازد و به سعادت هم برسد...

ليبراليسم جمع گرا، ليبراليسمي که با نوعي سوسياليسم و حاکميت جمع را پذيرفتن، هماهنگ و همراه است، ليبراليسم جمع گرا به تدريج مي يابد که چنان نيست که انسان از حاکميت نظامي که در آن زندگي مي کند به کلّي آزاد باشد. وقتي که ليبراليسم به اين جا مي رسد که بالاخره گاهي نظام اقتصادي يا نظام اجتماعي حاکم، دست و بال فرد را مي بندد و او را از حرکت آزاد و دلخواه باز مي دارد در اين جا ليبراليسم نوعي اصالت و هويت مستقل و حاکميت جمع و نظام را کم يا بيش مي پذيرد و سر از نوعي سوسياليسم در مي آورد.

در اين قرن بيستم، در اين قرني که ما هستيم، مي بينيم که چگونه در سرزمين هاي غرب، در جامعه هاي غربي، در کشورهايي که زادگاه ليبراليسم و تفکر آزادمنش خرد انسان بودند آرام آرام تفکرهاي سوسياليستي آمده جلو، و با تفکر ليبراليستي آشتيانه و آشتي گرايانه، هماهنگ و مزدوج و جفت شده، و مي بيند که ليبراليسم در اين مکتب ها، در اين جامعه ها، به صورت مکتبي که با سوسياليسم هماهنگ است در آمده، بنابراين ويژگي و خصلت اساسي ليبراليسم در اين چيزهايي است که بر مي شمرم:

1 ـ پايه ليبراليسم، راسيوناليسم و اصالت خرد و انديشه و نفي هر نوع سرچشمه و مبدأ آگاهي و معرفت غير از عقل و انديشه است.

2 ـ ليبراليسم در آن نخستين جلوه هايش در فرهنگ و تمدن اخير غربي بر اساس اصالت خرد و اندويدواليسم و اين که فرد انسان اصالت دارد به وجود آمده است ـ نفي حاکميت هر نوع نظام و جبر اجتماعي.

3 ـ در عين حال که ليبراليسم بر اساس نفي حاکميت هر نوع جبر و دتريسيم اجتماعي به وجود آمده است در عين حال ليبراليسم آرام آرام به سوي پذيرش نسبي جامعه و هويت اصيل جامعه حرکت کرده و سر از سوسياليسم ليبرال يا ليبراليسم سوسيال درآورده است.

... ليبراليسم همراه با نفي حاکميت شرع و قوانين وا حکام خدايي و مقررات ديني نه بدين معني که مي گويد تو آن ها را باطل بدان يا حق بدان، تو براي وضع مقررات و قوانين اجتماعي در پي اين نباش که حال قرآن چي گفته، پيامبر چه گفته، تو برو آزاد عقلت را به کار بيانداز، تفکر علمي ات را به کار بيانداز، در يافتن قوانين و مقررات، شناخت علمي را مبنا قرار بده، و بر اين اساس قانون را لغو کن، قانون تازه، چيز جالبي هم به نظر مي آيد. اگر انسان به اين صورت احتياجي به کتاب خدا و قانون خدا و کلمات پيغمبر خدا براي تعيين مقررات و احکام نداشته باشد، مستقل از همه اين حرف ها برود و بنشيند، يا خودش تنهايي، يا [براي] همفکري، عده اي گروه هاي متفکر و جمعيت هاي انديشمندِ علمي انديشِ داراي سهم و بهره کافي از شناخت علمي را جمع بکند بگويد آقا دور هم بنشينيم ببينيم براي اين که انسان سعادتمند زندگي بکند، چه جور قانوگذاري بکند، هر قانوني را که عقل ما و خرد آزاد انديش ما فارغ از هر نوع محدوده ديگر براي سعادت انسان ها مناسب شناخت اين مي شود قانون روز، همه بايد از آن اطاعت کنند. فردا هم اسير قانون امروز نمي مانيم، حرکت داريم، پويايي داريم، به جلو مي رويم، باز هم دور هم جمع مي شويم، باز هم مي نشينيم، فکر مي کنيم، خرد آزادانديشمان را به کار مي اندازيم، اوضاع و احوال و شرايط را مي بينم، قانون نو وضع مي کنيم، روز از نو، قانون از نو، اين از ويژگي هاي ليبراليسم است.

ليبراليسم نمي تواند به راستي روي پايه ي خودش بماند، اصالت خودش را حفظ کند، و در عين حال قبول داشته باشد که نه قوانيني خدا فرستاده است به وسيله پيامبران، که اين قوانين را بي چون و چرا بايد پذيرفت، خواه به حکمت و فلسفه آن ها پي برده باشيم خواه پي نبرده باشيم، اين جا مسأله ظريف است». [1] .

شهيد بهشتي مي افزايد: «ليبراليسم از آن نظر که آن قدر روي آزادي فردي تکيه مي کند که چشمش نمي تواند آن تنگناهاي مرئي و نامرئي را که حاکميت نظام هاي طاغوتي براي فرد به وجود مي آورد و مانع حرکت آزاد فرد مي شود [را ببيند] در خور انتقاد است، و در معرض انتقاد است.

ببينيد اقتصاد ليبراليستي مي گويد تو به فرد انسان آزادي بده، هر جور دلش ميخواهد بکارد، بسازد، بخورد، مصرف کند، بخرد و بفروشد، اين خود زمينه شکوفايي اقتصاد انسان است. اين حرف به نظر شما چه قدر جالب ميآيد، ظاهر خيلي آراسته اي دارد، ظاهرش خيلي دلپذير است، اما وقتي آن را باز مي کنيم، و از هم مي شکافيم، مي گوييم آقاي ليبرال، آقايي که روي اقتصادِ آزادِ فردي تکيه مي کني، چشمهايت را بازترکن،... ببين چطور روند اقتصادسرمايه داري جهاني،عرصه و ميدان عمل را بر افراد انسان ها و برگروه هاي کوچک انسان ها تنگ ميکنند، به طوري که يک انسان مي بيند تکان نمي تواند بخورد، راستش را نگاه ميکند چيزي نمي بيند، طرف چپش را نگاه مي کند چيزي نميبيند، جلوي اش را نگاه ميکند چيزي نميبيند، پشت سرش را نگاه مي کند چيزي نميبيند امّا اجمالاً احساس ميکند حرکت هم نميتواند بکند،... اين ناشي از اين است که وقتي در يک جامعه اي تقسيم امکانات اقتصادي عادلانه نباشد، وقتي در جامعه اي آن ها که بيشتر دارند دست به دست هم بدهند و يک قشر بسيار مرفه، و بسيار برخوردار از مواهب زندگي به وجود بياورند که سرشان هم توي لاک همديگر باشد وکاري هم به کار آن توده وسيع پر جمعيتيکه از اين امکانات محروم است نداشته باشند، داد وستدهايشان توي هم باشد، ازدواج- هايشان توي هم باشد... در آن طرف هم مي بيني مردم ناتوان تهي دست با حداقل امکانات يا حتي زير حداقل امکانات شب و روز بايد کاسه چه کنم جلويشان بگذارند، و اين کاسه چه کنمشان روز به روز پرتر، و روح و قلبشان روز به روز از شادي ها و برخورداري هاي زندگي خالي تر، و کيسه شان هم روز به روز خالي تر باشد، در يک چنين جامعه اي فردِ محروم، اين بچه متولد شده در يک خانواده محروم، امکان واقعيِ تحرک و شکوفايي و خودانگيختي او چه قدر است مگر؟ بسيار ناچيز، گاهي چيزي نزديک صفر. آزادي که شخص ليبرال ميگويد خوب است ولي براي خودش، چون چيزي گيرِ طرف مقابل نمي آيد... ما مي بينيم که آن آزادي فردي که ليبراليسم روي اش تکيه ميکند يک خط سير دارد به يک سو، جلو ميرود، و در اين سو ما هر چه جلوتر را مي بينيم يک اقليت مرفه برخوردار از بسياري از آزاديها را مييابيم، شنگول، شاداب، برخوردار، و داراي امکانات فراوان براي إعمال آزاديشان، و يک اکثريت محروم را مي بينيم رنجور، پژمرده، افسرده، و داراي امکانات بسيار ضعيف براي استفاده از آزادي و إعمال آن.» [2] .

بنابراين بديهي است که نحله هاي انديشگي مانند آزادي خواهي، نمي تواند انسان را به رستگاري غايي، که انسان ها از دير زمان در انتظار آن بوده اند، رهنمون گردد.


پاورقي

[1] بهشتي، [آيت الله دکتر] سيد محمد حسين، پنج گفتار، قيام، قم، ص ص 94 ـ 99.

[2] همان، ص ص 103 ـ 105.