غيبت امام مهدي
تا کنون دانسته شد اماميه معتقد است که حضرت مهدي (عج) به دنيا آمده است و اکنون نيز حيات دارد ولي در غيبت به سر مي برد. اکنون بايد علت هاي غيبت امام مهدي (عج) و اثرهايي که غيبت وي به همراه دارد، در انديشه ي شيعه بررسي شود.
دلايل غيبت امام مهدي (عج)
آثار اماميه درباره ي دلايل غيبت امام مهدي (عج)، چند نظريه را آشکار مي سازد که در درجه ي اول دلايل کلامي، و بعد حقايق تاريخي مي باشد.
در آثار اوليه ي شيعه براي غيبت امام دوازدهم سه دليل ذکر مي شود:
دليل اول: از [امام] صادق روايت شده است که فرمود: «قائم پيش از قيام به دوره ي غيبت وارد مي شود، زيرا از جان خويش بيمناک مي گردد».
دليل دوم: به سند امام دوازدهم ذکر شده است که وي يکي از شيعيانش«اسحاق بن يعقوب» را خبرداد: «انه لم يکن احد من آبائي الاّ و قد وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و إنّي اخرج حين اخرج ولا بيعة لأحد من الطواغيت في عنقي». [1] اين دليل توسط [امام] حسن [(عليه السلام)] و [امام] رضا [(عليه السلام)] ـ که هر دو فرمودند تنها قائم است که با فرمان رواي ستم گر بيعت نمي کند ـ نيز ذکر شده است.
دليل سوم: کليني ذکرميکندکه غيبت امتحاني از جانب خدا نسبت به مخلوقاتش ميباشد تا ببيند چه کساني امامت امام دوازدهم را تصديق ميکنند.
نعماني بعد از نقل 9 حديث منسوب به امام صادق به سند 7 نفر از شاگردانش که دو صورت غيبت را پيش بيني مي کنند چنين اظهار نظر مي کند: «موثق بودن اين احاديث تأييد شده است».
کليني روايت ديگري نقل مي کند که غيبت امام دوازدهم مرحله ي تحصيل آمادگي در راستاي سرنگون کردن حاکميّت ظلم است.
اين سه دليل مرحله ي جديدي از تلاش اماميّه جهت تشکيل حکومت را ترسيم مي کند. نيز آشکار مي سازد که سياست غير قهرآميز امامان نسبت به حکومت عباسيان، همراه با فعاليت هاي هوشمندانه ي پي گير، سازمان اماميّه را در موقعيت سياسي پيشرفته تري قرار داد. اين حقيقت، امام دوازدهم را دلگرم مي کرد که فعاليت هاي سياسي مخفي بر ضد عباسيان را بر انگيزد. در همان زمان وي مي دانست که بعض افراد مشخص از پيروان اجدادش، با افشاي فعاليّت هاي امامان براي دشمنانشان، سبب شکست دو مورد مبارزه براي تحصيل قدرت ـ در سال هاي 70 و 140 هـ. ق. [2] گرديدند که منجر به دستگيري ايشان و شکست تلاش آن ها شد. شايد اين قبيل حوادث، امام دوازدهم را ناگزير ساخت که در حالت اختفا ـ حتي از پيروان خويش ـ زندگي کند تا از طريق تشکيلات اماميه، فعاليت هاي پنهاني اش را سامان بخشد و مساعي عباسيان براي دستگيري اش را با شکست مواجه سازد. اين مطلب از بسياري روايت ها که اماميه را به اختفاي نام «قائم» امر مي کند مستفاد مي گردد. کليني نقل مي کند که بعد از مرگ امام عسکري در سال 260 هـ. ق. [3] برخي از طرفداران امام از، «ابوعبدالله صالحي» درخواست کردند که درباره ي نام و اقامت گاه امام دوازدهم از آن حضرت (عليه السلام) پرسش نمايد. هنگامي که وي سؤال کرد، پاسخ چنين بود:
«اگر نام مرا براي ايشان افشا کني، ايشان آن را براي عموم آشکار مي کنند و اگر عامه ي مردم محل اقامت مرا دريابند، دشمنان را به آن جا راهنمايي مي کنند».
طرز برخورد عباسيان با اماميّه باعث وضعيّت اضطراري غيبت امام دوازدهم گرديد. خليفه «معتمد» سياست عباسيان مبني بر تحت نظر قرار دادن امامان از نزديک را ادامه داد و اماميه را واداشت که حتي به گونه اي جدي تر، روايت هاي مرتبط با نقش امام دوازدهم [(عليه السلام)] را منتشر سازند. معتمد پس از شنيدن خبر وخامت حال [امام] عسکري [(عليه السلام)]، پنج نفر از مورد اعتمادترين مأمورانش، که در بين آن ها خادمش «نحرير» نيز حضور داشت به خانه ي [امام] عسکري [(عليه السلام)] فرستاد تا از وي مراقبت کنند. و نيز به قاضي القضات «حسن پسر شوارب» دستور داد که 10 شخص قابل اطمينان را در اين مأموريت شرکت دهد. هنگامي که در هشتم ربيع الاول 260 هـ. ق. [4] خليفه گروهي را براي جستجوي منزل امام اعزام داشت، آن ها تمام خانه را قُرق کردند و آن گاه جستجو از پسر امام را ادامه دادند. حتي زني را براي معاينه ي کنيزانش از جهت آبستني آوردند.
حوادث مقارن با ميلاد پسر [امام] عسکري حاکي ازآن استکه امام ميخواست جانشين خود را از سختگيري هاي عباسيان که توسط مأمون پيريزي شده بود برهاند. از اين رو وي اخبار مربوط به ولادت پسرش را آشکارا منتشرنميساخت. لکن آن را تنها براي تني چند از شيعيان قابل اعتمادش نظير: «ابوهاشم جعفري»، «احمد بن اسحاق»، «حکيمه» و «خديجه» ـ عمه هاي [حضرت] عسکري ـ ابراز کرد.
[شيخ] مفيد نيز اين موقعيت را چنين تأييد مي کند: «[امام] عسکري مي خواست عباسيان را از مجال دست يابي به رد پايي که حيات جانشينش را مي توانست تهديد کند محروم گرداند».
به عنوان بخشي ازهراس آينده،وي تنهابه مادرش وصيتي آشکارنمود،وبه هيچ کس ديگري علني ازجانشينش ذکري به ميان نياورد. [5] .
آثار غيبت امام مهدي (عج)
غيبت امام دوازدهم شيعيان آثار مختلفي در آنان به همراه داشت. از طرفي عالمان، فقيهان و نخبگان آنان از لحاظ روش فکري دچار تحولات و دگرگوني هايي شدند و از طرف ديگر اجتماع شيعيان نيز برخوردهاي متفاوتي با پديده غيبت داشتند و دچار تغييراتي شدند که در اين باره کمتر توجه شده است.
تحولاّت فکري عالمان شيعه
روي داد غيبت دوم امام دوازدهم، با پيامد فوري انحلال وکالت امام بعد از وفات«سميري»، چهارمين سفير در سال 329 هـ. ق. [6] خلأ جدّي در رهبري اماميّه بر جاي گذاشت. اين موقعيّت به فقيهان اماميه اجازه داد تا دامنه ي فعاليت هايشان را گسترش دهند. ايشان بدين اجماع دست يافتند که امام غايب تا هنگام قيام مسلحانه، زنده خواهد بود. آنها ديدگاهشان را بر روايت هايي چون حديث منسوب به [امام] صادق خطاب به يکي از شيعيان بنام «حازم»، مبتني ساختند:
«اي حازم، صاحب الامر (قائم)، دو غيبت دارد و او بعد از دومين [غيبت] قيام خواهد کرد. هر کس از نزد شما آيد و ادعا کند دستانش را در تربت قبر وي (قائم) تميز کرده است، گفتارش را باور نکنيد».
ولي درحقيقت ايشان [فقيهان] خود را نيازمند رهبري يافتند که اجتماع را از تلاش احتمالي [و بيهوده] برهاند. شيعيان عوام [مقلدان] گفته هاي فقيهان رابه مثابه ي بيانات واقعي امام دوازدهم مي پذيرفتند،لکن حجيّت ايشان را به منزله ي ولايت امام ارزيابي نميکردند. به ديگر سخن، فقيهان به عنوان سخنگويان ديدگاه هاي امام در ارتباط با عقيده و احکام اسلام در نظر گرفته ميشدند.
فقيهان خود را مسؤول نقش ويژه و مخصوص امام تلقي نمي کردند، چه همان گونه که مؤلفاني چون [شيخ] طوسي و مجلسي تعيين کردند، براي هيچ کس امکان ندارد که پيش از قيام قائم منصب اختصاصي امام را عهده دار گردد. به همين دليل رهبران والامقام اماميّه: [شيخ] مفيد [7] و [شيخ] طوسي [8] ، از قائل شدن مرجعيت خود براي نمايندگي خمس، که جهت امام کنار گذاشته مي شود [سهمامام (عليه السلام)] امتناع ورزيدند. [شيخ] مفيد قائل بود هر شيعه ي مؤمني که سهم امام بپردازد بايد آن را کنار گذارد و آن را در محلي امن قرار دهد يا دفن کند و به هنگام فرا رسيدن مرگ، آن را به شخصي قابل اعتماد بسپارد تا با قيام امام، به وي تحويل دهد. بابت نيمه ي ديگر خمس، که سهم سادات ناميده مي شود بايد به سه بخش تقسيم گردد و به طور مساوي بين افراد نيازمند ذريّه ي پيامبر (يعني يتيمان، فقيران و در راه ماندگان) توزيع گردد.عالمان بعد از [شيخ] طوسي [نظير:] «ابوصلاح» و «ابن زهره يحلبي»نيزبه ديدگاه [شيخ] مفيد قائل بودند.اين اجماع بين فقيهان درمسأله ي خمس تا قرن 7 هـ. ق. [9] ادامه يافت.
از آن جا که چون غيبت امام، امتداد يافت، مؤمنين نمي دانستند با سهم امام در خمس که پيشينيان به ايشان در مورد آن اعتماد کرده بودند چه کنند. در آغاز قرن 7 هـ. ق. [10] فقيهان اماميّه و به ويژه محقق حلّي خواستند اين مسأله را حل کنند. وي شروع به دريافت سهم امام و صرف آن در فعاليت هاي ديني و خدمت به آرمان شيعه نمود. اين گام توسط فقيهان بعد، نمايان گر دگرگوني در اعتبار [مباني] فقيهان پيشين بود. آن گام، به همراه ديگر عوامل پيشين، اسبابي براي گسترش نقش فقيهان بعد از غيبت دوم بودند. در ادامه به نمونه هايي از اين قبيل (گسترش نقش فقيهان در غيبت دوم) توجه نماييد:
نمونه ي اول: ادامه ي غيبت امام دوازدهم، فقيهان اماميه را قادر ساخت که رسالت خويش را از روايت گري صرف احاديث به اجتهاد ارتقا بخشند.
شيعيان در دوران غيبت صغري سال هاي 260 ـ 329 هـ. ق. [11] از طريق چهار نماينده ي امام دوازدهم براي دريافت احکام فقهي به آن حضرت مراجعه مي کردند. به عبارت ديگر کار اصلي ايشان نقل روايت هاي امامان بود، و ايشان اجراي همين نقش را در سال هاي اوليه ي دوران غيبت دوم نيز ادامه دادند.
بنابراين ايشان ازاستدلالهايمبتني بر عقل که ابتدا توسط «ابن عقيل» (در نيمه ي اول قرن چهارم هـ. ق.) [12] ، و سپس به وسيله ي «ابن جنيد اسکافي» (متوفاي سال 381 هـ. ق.) [13] مطرح گرديد بر نمي تافتند. هر دو شخصيت فقه اماميّه را پالايش نمودند، انديشه هاي نويني پيش نهادند، مباحث اصول و فروع را از يکديگر تفکيک کردند و روش خودشان را بر اصول بنيادين فقه مبتني ساختند. ديگر فقيهان اماميّه روش ايشان را نپذيرفتند، چون امکان دارد فقيه در راستاي يافتن احکام دين، با تکيه تنها به منبع عقل، دچار خطا شود. ايشان آن [روش] را نوعي قياس (قياس فاسد)، مشابه همان که توسط اهل سنت پايه گذاري و اجرا شد مي دانستند.
امتداد غيبت امام دوازدهم، که مورد حمله ي عالمان زيديه و ديگران واقع شد، فقيهان اماميه را واداشت که براي دفاع از عقيده شان در ارتباط با وجود امام دوازدهم [(عليه السلام)]، استدلال عقلاني ارائه نمايند. اشخاصي که راويان صرف احاديث بودند متکلّم گرديدند. اين تغيير در نقش فقيهان را مي توان در آثار [شيخ] مفيد ملاحظه کرد. آثار وي نمايان گر دگرگوني نسبت به نوشته هاي اوليه ي اماميه نظير آثار کليني (مجموعه هاي حديثي) مي باشد، در حالي که کارهاي [شيخ] مفيد به طور عمده رساله هايي است که در دفاع از عقيده ي اماميه، به ويژه باورداشتِ غيبت امام دوازدهم [(عليه السلام)] نگاشته شده است. [شيخ] مفيد راوي حديث [محدّث] نيز بود. ولي چون به موضوع هاي کلامي اولويت داد وي را «متکلم شيعه» نام دادند.
به علاوه، با گذشت زمان موقعيت هاي نويني رخ نمود که بايد شريعت اجرا مي شد، و چون [دوره ي] ارتباط مستقيم با امام دوازدهم [(عليه السلام)] پايان پذيرفته بود بايد کسي يافت مي شد که به اين پرسش ها پاسخ دهد. از اين رو فقيهان اماميه از طريق پذيرش اجتهاد، فعاليت خويش را گسترش دادند تا به چنان سؤال هايي پاسخ گويند و خلأ ناشي از اختفاي امام دوازدهم را پُر سازند. احتمالاً [شيخ] مفيد، اولين فقيهي بود که اجتهاد را دنبال کرد، و سپس [شيخ] طوسي متوفاي سال 460 هـ. ق. [14] به آن شکل خاصي بخشيد.
نمونه ي دوم: در طول آخرين ربع قرن چهارم هـ. ق. [15] فقيهان اماميه، تا حد بسيار زيادي ـ نسبت به زمان معاصر آغاز غيبت دوم و انحلال سازمان زير زميني ـ حائز مرجعيّت و صدور فتوا گشتند.
اما از زمان [شيخ] مفيد تا کنون فقيهان، خويش را داراي ولايت براي دريافت سهم سادات از خمس براي توزيع در بين نيازمندان ذريّه ي پيامبر دانستند. چون در متون ديني هيچ تصريحي در مورد نيابت مستقيم امام دوازدهم نشده بود، فقيهان اماميه به تدريج اعتبار کافي براي اقدام به عنوان نماينده ي غير مستقيم امام را يافتند. ايشان موضع جديدشان را بر روايت هايي مبتني ساختند که نقش آن ها در زمان غيبت را تبيين مي کرد. احاديث اصلي مورد استفاده براي تأييد مرجعيّت فقيهان عبارتند از:
حديث اول: امام دوازدهم [(عليه السلام)] در پاسخ به«اسحاق پسر يعقوب»از طريق سفيردومش توقيعي صادر فرمود:
«فامّا الحوادثُ الواقعة فارجعوها إلي رُواة حديثنا فانّهم حجّتي عليکم و أنا حجّة الله...». [16] .
حديث دوم: [علامه ي] طبرسي اين حديث منسوب به امام يازدهم [(عليه السلام)] را ذکر مي کند:
«فامّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفاً علي هواه مطيعاً لامر مولاه فللعوام ان يقلّدوه و ذلک لا يکون الا بعض فقهاء الشيعة لا کلّهم». [17] .
حديث سوم: طبرسي، در ارتباط با نقش فقيهان، حديث ديگري به نقل از امام دهم [(عليه السلام)] روايت مي کند:
«بعد از غيبت قائم شما، گروهي از علما مردم را به باور داشت امامتش فرا مي خوانند و با استدلال هاي الهي از دينش دفاع مي کنند تا بتوانند مؤمنين فرهيخته را از فريب شيطان و پيراوانش يا ناصبيان نجات بخشند. اگر هيچ يک از علما باقي نماند، آن گاه همه از (صراط) دين خدا گمراه مي شوند. به هر حال، همان گونه که ناخدا سکّان کشتي را نگاهبان است، علي (عليه السلام) نيز قلوب شيعيان ضعيف انديشه را، با صلابت پاسداري مي کند تا ايشان را از گمراهي حفظ نمايد. آن دسته از علما در نظر خداي تعالي بلند مرتبه ترين هستند».
بنابه احاديث فوق الذکر، واضح است که فقيهان پيش از آن که بتوانند شؤون مرتبط با امام را حائز شوند بايد واجد دو ويژگي باشند: «خُبرگي در فقه» «عدالت».
سپس بدون لحاظ هيچ نقشي براي نسب ـ اين که عالمان از ذريّه ي امام حسين (عليه السلام) باشند يا خير ـ آنان را نوّاب [عام] مي نامند. سزاوار ذکر است که جانشينان چهارگانه [نواب اربعه ي] امام دوازدهم نيز از ذريّه ي [امام] علي (عليه السلام) نبودند. شايد اين حاکي از خواست امام باشد مبني بر اين که شيعيان را بر انگيزد تا در دوران غيبت کبري، ولايت فقيهان عالم و عادل را هرچند از غير صلب علي (عليه السلام) پذيرا گردند.
در اولين دوران غيبت کبري بيشتر فقيهان از ذريه ي [امام] علي (عليه السلام) نبودند. فقيهاني چون نعماني [18] [شيخ] صدوق [19] و [شيخ] مفيد [20] نيز از آن جمله بودند.
اعتبار فقيهان دربين اماميه چنان استوار بنيانگذاري شدکه شمار قابل ملاحظه اي از فقيهان بعدي، هم چون محقق حلي [21] قائل به اختيارات کامل براي نيابت امام غايب گرديدند. وي به عنوان فقيه به خويش حق داد که به سهم امام از خمس رسيدگي کند، درحالي که فقيهان پيشين همانند [شيخ] مفيد، تنها بخشي از خمس (سهم سادات) را صرف يتيمان، بينوايان و مسافران بي چيز [ابن السبيل] از ذريه ي پيامبر مي کردند. [محقق] حلي استدلال ميکند که اگر [پرداخت] نيمه ي اول خمس (سهم امام) واجب است پس بايد حتي در دوره ي غيبت امام هم توزيع گردد. زيرا آن چه را که خدا واجب گردانيده است را نميتوان به خاطر غيبت امام تعطيل کرد. وي در ادامه، قاطعانه اظهار ميکند همان کس که مسؤول توزيع سهم امام بر حسب نيازهاي ذريه ي پيامبر است (فقيهان عادل اماميه) بايد نيابت امام در امور فقهي را نيز بر عهده گيرد.
گسترش ولايت فقيهان اماميه به عنوان استمرار غيبت امام، عاملي مثبت و نقش آفرين در وحدت جامعه ي شيعه شد. بعد از وفات هر امام، گاهي شيعه به فرقه هاي گوناگوني تقسيم مي گرديد. به هنگام ارتحال امام يازدهم [22] اين روند به اوج خود رسيد، در آن هنگام شيعيان به چهارده گروه تقسيم شدند. اما پس از غيبت امام دوازدهم، فقيهان در راستاي تلاش هاي خود جهت بنيان گذاري مرجعيّت ديني ـ سياسي متحد گشتند. نيروي وحدت بخش، اعتقاد به امامت امام غايب بود. در نتيجه، با گسترش نقش فقيهان مذهب شيعه از انقسام به دسته هاي افزون تر در امان ماند. از اين رو شيعيان به شمار افزايش يافتند. رحلت يک فقيه که به امامت امام غايب باور داشت منجر به دسته بندي بين پيروان آن فقيه نمي گرديد و شيعيان پذيراي مرجعيت فقيه ديگري مي شدند.از اين رو تمام چهارده گروهي که در بين پيروان [امام] عسکري پديد آمده بود، حدود سال 373 هـ. ق. [23] همگي جز يک گروه (که از امامت امام دوازدهم که در دوران غيبت کبري به سر مي برد حمايت مي کرد) ناپديد گشتند. [24] .
تحولات اجتماعي شيعه
همان گونه که نشان داده شد، در طول دوران غيبت صغري (260 ـ 329 هـ. ق.) [25] افزون بر دو نسل از شيعيان، تحت نظارت دقيق وکلا و آموزه هاي راويان شيعه (محدثان)، در اين راستا پرورش يافتند که نسل جديد دريابند زعامت ديني بر آمده از ارتباط غير مستقيم با امام غايب و از طريق چهار سفير صورت پذيرفته است. استدلال ها و دستورهاي ايشان درباره ي امام غايب به طور عمده مبتني بر روايت هاي منسوب به يازده امام پيشين (قبل از سال 260 هـ. ق.) [26] است.
اگرچه شيعيان در زمان سفير اول به پانزده گروه تقسيم شدند و ديدگاه هاي متفاوتي نسبت به جانشين [امام] عسکري داشتند، اما تعليم و فعاليت هاي سفير دوم با موفقيّت روبه رو گشت. شيعيان تبليغات فشرده اي براي اثبات وجود امام دوازدهم و عدم تعيين تاريخ ظهورنمودند. آنان معتقد شدند قيام و ظهور امام (عليه السلام) در اختيار خداست و آن هايي که مي کوشند اوقاتي معيّن براي ظهور امام ثابت کنند دروغگويند. به اين ترتيب تعاليم و نظريه ي سفير دوم بر شيعيان حاکم گشت و ديگر گروه ها از بين رفتند.
در طول دوران سفيران سوم و چهارم، نسلي جديدي از شيعيان وجود داشتند که نسبت به جانشينان وي مطيع بودند و گفتارهاي ايشان را به عنوان گفته هاي امام دوازدهم پذيرا شدند. همه ي ايشان اظهارات (توقيعات) خطاب به چهار سفير را منسوب به امام دوازدهم مي دانستند. اين توقيعات همه با يک دستخط و يک شيوه نگاشته مي شد. طبق يکي از اين توقيعات به سفير چهارم، شيعيان معتقد هستند دوران غيبت صغري به سر آمده و غيبت کبري آغاز گرديده است.
مدرکي وجود دارد حاکي از اين که وقتي آخرين توقيع امام دوازدهم پايان ارتباط مستقيم با سفير چهارم را به اطلاع عموم شيعيان رساند، وکلا فعاليت هاي پنهاني شان را متوقف ساختند و به ويژه از جمع آوري خمس نهي کردند. به ديگر سخن سازمان شيعه که در زمان [امام] صادق (عليه السلام) پي ريزي شده بود [يعني نوّاب خاص] توسط آن اعلاميه نسخ گشت. از آن زمان به بعد هر شخص مدعي سفارت از جانب امام، کافر و کذّاب به حساب مي آمد.
در ابتدا عموم مردم و عوام شيعيان با پديده ي غيبت دوازدهمين امام خود دچار سرگرداني و حيرت شدند. امّا راويان شيعه نظير نعماني، غيبت کبراي امام دوازدهم را پذيرفتند و خود را با روايت هاييکه به سالهاي پيش از 260 هـ. ق. [27] بازميگشت و آن روي داد را پيش بيني ميکرد، قانع ساختند. برخي از عوام با آن راويان مخالفت ورزيدند. آنها استدلال ميکردند اگر امام در سال 256 هـ. ق. [28] ولادت يافته است در پايان غيبت صغري 73 سال دارد و اين سن با طول عمر يک انسان طبيعي مطابقت دارد. آن گاه ايشان استنتاج مي کردند که چون مرگ، غايت طبيعي زندگي شخصي است که تا اين سن زيسته است بنابراين امام احتمالاً رحلت کرده است.
نعماني، آشفتگي حاکم بر توده ي شيعه را چنين توصيف مي کند:
«اکثر شيعه از جانشين [امام] حسن [عسکري] مي پرسيدند: «وي کجاست؟ چگونه ممکن است چنين امري اتفاق افتد؟ تا چه مدت وي غايب خواهد ماند؟ با توجه به اين که وي هم اينک حدود 73 سال دارد، چه مدت ديگر خواهد زيست؟» برخي از ايشان بر اين باور بودند که وي از دنيا رفته است. گروه هاي ديگري ولادتش يا حتي وجودش را انکار مي کردند. و نيز به استهزاي معتقدين به [وجود] امام مي پرداختند. بعضي صرفاً پذيرش امتداد دوره ي غيبت امام را دشوار مي يافتند و نمي توانستند تصور کنند اين در قدرت خداست که عمر ولي اش را طولاني گرداند تا زمينه ي ظهور وي را در آينده فراهم سازد».
طبق نظر نعماني عمده ي اين گروه ها از اعتقادشان به امام غايب دست کشيدند. کساني که باور استوارشان به امامت را حفظ کردند اقليتي از جمع راويان، نظير «ابن قبه» و نيز خود «نعماني» بودند که عقيده شان را بر روايت هاي امامان مبتني ساخته بودند.
برخي از عالمان در حيرت افزاييِ توده ي شيعه نسبت به غيبت کبراي امام دوازدهم سهيم بودند.
چند نظر که حدود بيست سال بعد از آغاز دوره ي غيبت کبري (حدود سال 352 هـ. ق.) [29] مطرح شد حاکي از اين است که سردرگمي و يأس نسبت به رجعت امام دوازدهم شيعيان، وجهه ي غالب مجامع شيعي گرديد. به علاوه هجوم گسترده به [باور] غيبت امام دوازدهم توسط افرادي از معتزله مانند: «ابوالقاسم بلخي» و زيدي هايي مانند: «ابو زيد علوي» و «صاحب بن عبّاد» بر اين پريشاني در ميان جمهور شيعه از نيشابور تا بغداد دامن زد. به گونه اي که عده اي از شيعيان عقيده شان را ترک کردند.
شبهه درباره ي ادامه ي غيبت، همراه با حمله هاي گروه هاي مخالفِ اين باور، راويان شيعه را بر آن داشت که از طريق تدوين آثاري مسأله ي غيبت را اثبات کنند. در ابتدا ايشان مطالبشان را از احاديث منسوب به پيامبر و ائمه گردآوري کردند. نمونه ي چنين آثاري کتاب «الغيبة» از نعماني و «کمال الدين» از صدوق است.
صدوق توضيح مي دهد که وي اثرش را هنگامي که در نيشابور مي زيست تدوين کرد. زيرا غيبت امام، مايه ي سراسيمگي در ميان بسياري از شيعياني شده بود که به ديدار امامشان خو گرفته و گمراه شده بودند. اين موقعيت وي را به تدوين اثري بيان گر احاديث موثق منسوب به پيامبر و امامان، پيرامون اين موضوع برانگيخت. بنا به گفته ي صدوق، اين روايت ها پيشتر در کتاب «اصول اربعمأة» ـ که پيش از سال 260 هـ. ق. [30] توسط شيعيان [امام] صادق (عليه السلام) و ديگر ائمه تدوين شده بود ـ گرد آمده بود. وي هم چنين فصلي را به اشخاصي که بيش از صد سال زيسته اند اختصاص مي دهد تا عمر طولاني امام دوازدهم در دوران غيبتش را، توجيه نمايد.
از پايان قرن چهارم هـ. ق. [31] ديگر استدلال مبتني بر احاديث به کار گرفته شده توسط: کليني، مسعودي، نُعماني، صدوق و بزّاز کافي نبود. از اين رو عالمان شيعه مجدداً استدلال هاي کلامي (علم کلام) را رايج کردند و به صورتي گسترده تر براي اثبات غيبت امام بهره گرفتند. شايد [شيخ] مفيد [32] در اين دوره، پيشتاز بود. وي در اثرش به نام «الفصول العشرة في الغيبة» مي کوشد وجود امام غايب را، مبتني بر دو اصل: «ضرورت وجود امام در هر دوره از زمان» و «عصمت امام» اثبات نمايد. روش برخورد [شيخ] مفيد با اين موضوع، معيار عالمان شيعه ي بعد، نظير شاگردش کراجکي، [33] [سيد] مرتضي و [شيخ] طوسي گرديد. در کتاب«الغيبة»آخرين کتاب ازاين رشته آثار،هر دو نوع استدلال روايي وکلامي،در توجيه غيبت کبراي امام دوازدهم ارائه ميگردد. [34] .
پاورقي
[1] الطبرسي، احمدبن علي، الاحتجاج، دارالنعمان، ج 2، ص 284 م.
[2] (689 و 757 م).
[3] (874 م).
[4] اول ژانويه 874 م.
[5] م. حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص ص 75 ـ 78.
[6] (941 م).
[7] متوفاي سال 413 هـ. ق. 1022 م.
[8] متوفاي سال 460 هـ. ق. 1067 م.
[9] قرن 13 م.
[10] قرن 13 م.
[11] (874 ـ 941 م).
[12] قرن دهم م.
[13] (991 م).
[14] (1067 م).
[15] قرن دهم م.
[16] الصدوق، [الشيخ] محمد بن علي بن بابويه القمي، کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب التوقيعات، ح 4، ص 484 م.
[17] الطبرسي، أحمد بن علي، الاحتجاج، ج 2، ص 263 م.
[18] متوفاي سال 360 هـ. ق. 970 م.
[19] متوفاي سال 381 هـ. ق. 991 م.
[20] متوفاي سال 413 هـ. ق. 1022 م.
[21] متوفاي سال 676 هـ. ق. 1277 م.
[22] سال 260 هـ. ق. 874 م.
[23] (983 م).
[24] م. حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص ص 148 ـ 152.
[25] (874 ـ 941 م).
[26] (874 م).
[27] (874 م).
[28] (870 م).
[29] (963 م).
[30] (874 م).
[31] قرن 10 م.
[32] متوفاي سال 413 هـ. ق. 1022 م.
[33] متوفاي سال 449 هـ. ق. 1075 م.
[34] م. حسين، جاسم، تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم، ص ص 138 ـ 145.